صد سالگی انقلاب مشروطه که در جاها و از سوی گروههای بسیار، بزرگ داشته شد دو روند را آشکار کرد. روند نخست پذیرفته شدن سنت مشروطه از سوی بیشتر گرایشهای سیاسی است. پس از سه دهه بیاعتنائی اکنون به نظر میرسد که مشروطیت به عنوان میراث ملی همه ما پذیرفته میشود. در سه دهه گذشته یک گرایش سیاسی به این میراث ملی توجه شایستهاش را میکرد بی آنکه حق انحصاری برای خود بشناسد. امروز اکثریتی به صد سال پیش خود با نگاه ستایشی که سزاوار آن است مینگرند و ریشههای خویش را در آن مییابند.
روند دوم، که آنهم از بیست و پنج سالی پیش آغاز شد، جدا کردن مشروطیت از یک شکل معین حکومت است که به بسیاری کمک کرده است مشروطه را از آن خود بدانند. پادشاهی مشروطه اکنون در گفتمان سیاسی ایرانیان همهء جنبش مشروطه را تشکیل نمیدهد، به این دلیل ساده که جنبش مشروطه، پادشاهی را به ایران نداد. پادشاهی بود، و در انقلاب مشروطه نقش دو سه هزار ساله آن دست کم روی کاغذ تغییر یافت. امروز برای عموم جمهوریخواهان و هواداران پادشاهی، حکومت مشروطه معنای درست خود را مییابد ــ حکومت مشروع قانونی، بر پایه قانون اساسی که مردم گزاردهاند. چنان حکومتی میتواند به صورت پادشاهی یا جمهوری باشد که جز در شکل تفاوتی ندارند.
این دو روند میتواند باز جامعه سیاسی ما را به همرائی (کانسنسوس) ملی ببرد ــ هنگامی که تفاوت در برنامههای سیاسی، گروههای گوناگون را به اردوهای دشمن بخش نمیکرد زیرا در اصول و اولویتهای پایهای همرای میبودند. این نگاه تازه را به جنبش مشروطه میباید ارج گزاشت. نگرش درست تاریخی همواره به درست شدن سیاست میانجامد. نگاه تاریخی به سیاست همان اندازه سازنده است که نگاه سیاسی به تاریخ، گمراه کننده. در این صدمین سالروز انقلاب مشروطه برای نخستین بار در شصت سال و بیشتر، به خوبی میشد نشانههای زوال نگرش سیاسی و "غیر تاریخی" به تاریخ مشروطه را دید. چه در ارزیابی اولویتهای مشروطه خواهان و چه شناخت محدودیتهای بزرگ مادی جنبش مشروطه روشنبینی تازهای به جای بهرهبرداری سیاسی دو نسل گذشته آمده است.
* * *
سنت مشروطه خواهی ــ جنبشی آزادیخواهانه، ترقیخواهانه، و ناسیونالیستی که از دهههای پایانی سده نوزدهم درگرفت و صد سال پیش به پیروزی رسید ــ یک انقلاب سیاسی-فرهنگی بود که جامعه ایرانی را از زمین قرون وسطائیش کند بی آنکه آن را به استواری در زمین تجدد بنشاند. این سنت در پیروزیها و ناکامیهایش هنوز بسیار سخنان درباره امروز و آینده ایران دارد. صد ساله گذشته ایران در ساختن بر آرمانهای مشروطه و مبارزه با آن آرمانها گذشت و اکنون ملت ما در پرتو تجربههای سده گذشته، در شرایطی که اساسا مانند دوران انقلاب مشروطیت است، باز درگیر کارزاری است که مشکل تاریخی واپسماندگی ایران را خواهد گشود. یکبار دیگر فشار برای دگرگونی و تجدد و رسیدن به جهان مدرن، نه از بالا بلکه از درون جامعه بر رژیمی فرو رفته در ارتجاع مذهبی از بدترین نمونههای صفوی و غیر آن، وارد میشود و دیر یا زود بر آن پیروز خواهد شد.
ما امروز در پگاه سده تازه مانند آن زمان که ایران از سدهای به سده دیگر پا میگذاشت با همان مسایل بنیادی دفاع از یکپارچگی و یگانگی ملی، مردمسالاری و حقوق بشر (دمکراسی لیبرال،) عدم تمرکز حکومتی، عدالت اجتماعی و توسعه همه سویه جامعه سروکار داریم. تفاوت در این است که گذشته از بوجود آوردن زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی لازم برای تحقق آن آرمانها، تضادهائی که در آن صد سال کار ایران را با همه دستاوردهابه شکست کشاند همه یا گشوده شدهاند و یا گشودنشان آسانتر شده است.
تضاد میان آزادی و توسعه، میان یک جامعه دمکراسی لیبرال با جامعهای که به شتاب خود را از جهان کهنه آزاد میکند دیگر چنان نیست که دربیشتر صد ساله گذشته بود. استوار شدن پایههای جامعه شناختی مردمسالاری در ایران ــ زیر ساختهای اجتماعی و اقتصادی صد ساله گذشته ــ و دگرگونی نظام ارزشها به سود دمکراسی لیبرال، و در رویاروئی با رژیمی که نفی آزادی و توسعه هردوست، دیگر مشکل نظری عمدهای در این زمینه نگذاشته است؛ میتوان، و میباید، آزادی و توسعه را با هم داشت.
تضاد میان ناسیونالیسم نگهدارنده و ضرورت وابستگی استراتژیک به یک ابرقدرت دربرابر جهانجوئی ابرقدرت دیگر، با فروپاشی شوروی برطرف شده است. دیگر ابر قدرتی هم مرز ایران نیست. از میان رفتن تهدید همیشگی تقسیم و تجزیه ایران به دست نیروهای برتر بیگانه مسئله عدم تمرکز را نیز گشوده است. تحریکات همسایگان هست ولی آنها در برابر ایران به شمار نمیآیند. ما دیگر بیمی از برقراری حکومتهای محلی در ایران و سپردن اداره امور محلی به مردم هر محل و رعایت حقوق شهروندی به معنی اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای ان نداریم.
عدالت اجتماعی دیگر دو سر طیف سیاسی را به شدت گذشته از هم جدا نمی کند. زیاده رویهای اقتصاد بازار بی خبر از مسئولیت اجتماعی، و کوتاهیهای اقتصاد فرماندهی بیخبر از مردم، بر جریان اصلی سیاست ایران آشکار شده است و چپ و راست به میانه گرایش یافتهاند. سرانجام، تضاد میان فرهنگ سنتی و فرهنگ مدرنیته که از چیرگی آخوندها بر تودههای مردم و تا چندگاهی روشنفکران، برمیخاست، به سود فرهنگ مدرنیته از میان رفته است. بیاعتباری اخوندها و آزادی روزافزون روشنفکران از سیطره تفکر اسلامی، به سود فرهنگ مدرنیته کار میکند. دیگر نمیتوان با "آنچه خود داشت " جلو آنچه را که میباید داشت گرفت.
صد سال پیش بهترین ایرانیان برای آزادی و ترقی، و از آن فوریتر، استقلال و پایه گذاری یک حکومت مرکزی نیرومند، پیکار میکردند. امروز خواستهای فوریتر آنان برآورده شده است. ایران مدتهاست حکومت مرکزی نیرومند دارد و کسی نمیتواند استقلال آن را تهدید کند. اکنون میباید تمرکز را بر دو خواست اصلی دیگر مشروطه خواهان، آزادی و ترقی، بگذاریم. آرمانهای دمکراسی و حقوق بشر و امروزین کردن فرهنگ و سیاست ایران و رساندن جامعه ایرانی به پیشرفتهترین کشورهای جهان، پس از صد سال هنوز تازگی و نیروی زندگی خود را نگهداشته است. مردم ایران بیش از همیشه در تکاپوی این آرمانهایند. کار ما هیچ آسان نیست ولی دستهای ما پرتر است. ملت ما با آنکه در چنگال اولیگارشی آخوندی و جهانبینی قرون وسطائیش دست و پا میزند یک سرچشمه زاینده انرژی است و ما در جهانی بسر میبریم که شاهد پیروزیهای روزافزون دمکراسی و حقوق بشراست. نظامهای استبدادی و واپسمانده در وضع دفاعی هستند و ارتجاع و تروریسم بنیاد گرایان اسلامی با همه توحش و خشونت خود در نبردی بازنده است.
|
|