مصاحبه با خبرنامه جنبش رفراندم
فرخنده مدرس ــ تقریباًً از سوی هیچ یک از دولتها و محافل سیاسی ـ روشنفکری غرب تردیدی در باره این نظر وجود ندارد که راه مبارزه ریشه ای با تروریسم و بنیادگرائی اسلامی و راه حل بسیاری از بحرانهای منطقه کانونی این دو یعنی خاورمیانه، تغییر مناسبات فرهنگی ـ اجتماعی و دگرگونی نظامهای سیاسی ـ حقوقی به نفع دمکراسی، آزادی و حقوق برابر انسانها در کشورهای این منطقه است.
در ایران زیر سلطه حکومت اسلامی سالهاست که برگرد این هدف ها مبارزه ای دائمی جریان دارد. به رغم این دولتهای غربی ـ به ویژه اروپائی ها ـ تاکنون از کنار این مبارزه عبور کرده اند. علت این اغماض چیست؟
داریوش همایون ــ وظیفه دیگران نیست که مناسبات فرهنگی و اجتماعی خاور میانه یا افریقا را تغییر دهند. اروپائیان گرفتار مشکلات خود هستند و امریکائیان سرخورده از عراق دیگر انرژیش را ندارند. بر خود این مردمان است که فرهنگ و سیاست شان را نوسازندگی کنند. دفاع از حقوق بشر و قربانیان سرکوبگری بیشترینی است که می توان از اروپائیان انتظار داشت و از این بابت چندان شکایتی نمی توان کرد. خاور میانه پس از افریقا بیشترین دشواری را از نطر ورود به چهان امروز دارد و پس از دو سده آشنائی با فرهنگ غربی، بزرگ ترین دستاوردش مدرن کردن اسلام بنیادگرا و درآوردنش به خشونت بار ترین و واپسگرا ترین ایدئولوژی هاست.
وضع غیر ممکنی که بیشتر خاور میانه، شامل پاکستان و افعانستان، دارد می تواند هر قدرت خارجی را از کوشش برای دمکرات منش کردن این کشور ها منصرف سازد. دمکراسی در این جامعه ها حد اکثر در رای دادن خلاصه می شود و از بقیه اسباب دمکراسی اصلا سخنی در میان نمی آید. حقوق بشر هم با اسلام در تعبیر راستینن و اصیل آن سازگار نیست. گرایش های لیبرال در پنجاه ساله گذشته در این جامعه ها در حال عقب نشینی بوده اند و تا آینده قابل پیش بینی همین روند ادامه خواهد یافت. بهانه فلسطیین نیز برای توجیه هر بی حرکتی، حتا پسروی هست. مسلمانان از مراکش تا پاکستان و تا حدود زیاذی اندونزی مقاومت روزافزون و خشونت آمیز تری دربرابر مدرنیته نشان می دهند. (سنیانی که در افعانستان با بمب بر کمر به صف زنان سنی در دفتر نامنویسی برای حج می زنند چه ارتباطی به فلسطین دارند؟)
میلیون ها مهاجری که از این سرزمین ها به اروپای باختری رفته اند نمونه دلسردکننده ای هستند. نسل اول این مهاجران آمادگی بیشتری به سازگارکردن خود با تمدن باختری ازخود نشان می داد. نسل دوم که در اروپا به جهان آمده است پاسخ هر کمبود اقتصادی و اجتماعی خود را در فرو تر رفتن در اسلام می بیند و از دمکراسی لیبرال غربی، تنها آزادی عمل برای خرابکاری در آن تمدن را آموخته است. اکنون با "پیروزی" هائی که اسلام بنیادگرا در ایران اسلامی، در عراق، و تازگی در لبنان بدست آورده است اسلامیان اروپائی از مرحله مقاومت گذشته به تهاجم رسیده اند و دم از مسلمان کردن کشور های میزبان خود می زنند. سلاحشان نیز نه متقاعد کردن که تروریسم و آشوب خیابانی است. اکثریت مهاجران مسلمان البته در این فعالیت ها دستی ندارند ولی با پشتیبانی غیر فعال و خاموش خود آن را تقویت می کنند. گره کور این مهاجران را، چه برای خود و چه کشور های میزبان شان، در یک جمله می توان خلاصه کرد ــ آنها همه چیز سرزمین مادری خود را دوست دارند مگر گذرنامه اش را. زیستن در اروپا را می خواهند و زندگی کردن در پاکستان ها و مصر ها و مراکش هائی که همراه خود به غرب آورده اند. (درفارسی میان این دو، تابش nuance معنائی زیبائی است).
ایران را می باید مورد ویژه ای دانست. اسلام حکومتی با نمایَشی که از تباهی و ناشایستگی و بزهکاری داده جامعه را بیش از هر کشور اسلامی دیگر مستعد دمکراسی و حقوق بشر گردانیده است. ما به مداخله دیگران کمتر از همه نیاز داریم . همان پشتیبانی از حقوق بشر بس است.
ف.م. ــ این اغماض تا کجا با این نظر قوی در میان اروپائیان ارتباط دارد که رودرروئی با بنیادگرائی و تروریسم اسلامی نیازمند متحدین رسمی یا غیرسمی از میان مسلمانانی است که تعبیر و تفسیرهای ملایمتری از اسلام دارند؟ آیا از همین دیگاه نبود که جریان موسوم به اصلاح طلب در درون حکومت اسلامی به سرعت مورد توجه و حمایت قرار گرفت؟
د.ه. ــ مسلما وجود مسلمانان میانه رو و اصلاح طلب در مبارزه با تروریسم اسلامی متحدانی با ارزش خواهد بود ولی تا کنون ویژگی عمده مسلمانان که بیشترشان هوادار تروریست ها نیستند ترس و خاموشی، و از آن بد تر ریاکاری و ستایش پنهانی تروریست ها بوده است. جریان دوم خرداد نمونه کاملی از همدستی نهانی و نهائی اصلاح طلبان اسلامی با تندرو ترین اسلامیان تروریست بشمار می رود. هنگامی که کار به گزینش رسید آنها بی تردید به جبهه اصلاح ناپذیر پیوستند و، همراه جهان اسلامی بطور کلی، هیچ حاضر نیستند دربرابر تروریسم اسلامی نیرو گرفته از انقلاب خودشان سینه سپر کنند. در اروپا نیز همین را در اجتماعات بزرگ مسلمانان مهاچر می بینیم. اکثریت مهاجران مسلمان در فعالیت های تروریستی دستی ندارند ولی با پشتیبانی غیر فعال و خاموش، و بازگشت به فرهنگ اسلامی خود آن را تقویت می کنند. زنانی که روز افزون چهره خود را می پوشانند و خانواده هائی که دختران خود را به ازدواج اجباری محکوم می کنند و چوانانی که بجای کتاب جزوه های مذهبی در مسجد ها و "مراکز فرهنگی" اسلامی می خوانند مسلمانان آزاد اندیش را به همرنگ جماعت شدن می رانند. واپس نشاندن موج اسلامگرائی در خاور میانه، در آن "گودال سیاه" ارتجاع مهاجم که برش وسیعی را از آسیا تا افریقا درخود فرو برده پیکاری درازآهنگ است. حتا جامعه های غربی ــ امریکا استثنای امید بخشی است ــ برای همسان کردن اقلیت های مسلمان خود به یکی دو نسل کار منطم نیاز دارند.
ف.م. ــ اخیراً خانم شیرین عبادی (حقوقدان ایرانی مدافع حقوق بشر ودارنده جایزه صلح نوبل) در سخنرانی خود در هامبورگ (به دعوت «بنیاد کوربر،» بنیادی در خدمت تقویت مناسبات و روابط سیاسی) گفتند که مردم ایران هنوز آماده پذیرش امر جدائی دین از حکومت نیستند. به این ترتیب آیا برای تحولات دمکراتیک در ایران باید منتظر اصلاحات در دین اسلام ماند؟
د.ه. ــ هرکس می تواند نظرخودش را داشته باشد. تا هنگامی که مردم در ایران از آزادی گفتار برخوردار نیستند و انتخابات آزادی نیست و یک نظر سنجی ساده به زندانی شدن کارکنان موسسه ای که جرئت کرده است می انجامد ادعای این را که مردم ایران هنوز آماده پذیرش جدائی دین از حکومت نیستند می باید همان نظر شخصی گوینده شمرد. ما از هر کس که سودی در ادامه وضع موجود، حالا اندکی بهتر در اینجا و آنجا، ندارد یا در پی توجیه انقلابی که مرتکب شده است نیست، یا رستگاری زندگی اش را در نجات دادن انقلاب اسلامی نمی جوید می شنویم و می خوانیم که حتا مادر بزرگ ها مخالف دین در حکومت شده اند. حقیقت را می باید از آخوند هائی پرسید که جرئت ندارند به خیابان بیایند.
تا آنجا که به زنان و دانشجویان و کارگران و روشنفکران و طبقه متوسط ایران بطور کلی ارتباط دارد کسی دمکراسی و حقوق بشر را در اطاق انتظار اصلاح دینی نگذاشته است. امروز نظریه پردازان پیشین فقه پویا از سکولار و لیبرال بودن روشنفکران اسلامی دم می زنند (امید است گام آخر را هم بردارند و خود را بجای روشنفکر اسلامی که از هردو سو شیر بی یال و دم و اشکمی است، روشنفکر مسلمان بنامند که بسیارند و شمارشان هر چه فزون تر باد.) دیگران هم بهتر است مردم ایران را به خودشان واگذارند که درباره ولایت فقیه و حکومت شرع تصمیم بگیرند.
د.ه. ــ راه و روشی را که اروپائیان در دفاع از اصلاح طلبان طرفدار حکومت دینی دنبال می کنند، تا کجا پایه در عدم حضور مؤثر نیروهای دمکرات طرفدار جدائی دین از حکومت دارد؟ شما خود به عنوان یک سیاستمدار با سابقه همواره بر اهمیت توازن نیروها و برخورداری از امکانات برای تغییر وضعیت در میدان سیاست تکیه کرده اید. آیا نباید به غربیها حق داد که اپوزیسیون پراکنده و فاقد قدرت در کشور و خارج را نادیده بگیرند و امید خود را به نیروهائی ببندند که دارای حداقل پایگاه و قدرتی در داخل برای تغییر وضعیت هستند؟
د.ه. ــ نفس بیرون بودن و حضور نداشتن در ایران، از اعتبار یک شخصیت یا گرایش سیاسی به عنوان نیروی موثر در سیاست ایران می کاهد. تا هنگامی که نشانه های لمس پذیری از پشتیبانی در درون ایران نباشد نیرو های مخالف تبعیدی می باید با این وضع بسازند. حکومت اسلامی نیز هنوز توانائی آن را دارد که جلو چنان پشتیبانی یا دست کم ابراز آن را بگیرد. غربی ها حق دارند روی وضع موجود حساب کنند. نمی توان از آنها انتظار داشت در خواست ها و آرزو های ما شریک باشند. وضع نیرو های مخالف در ایران فرق می کند و در محاسبات دمکراسی های باختری جای بزرگی به آنها داده می شود. منتها فشار دستگاه های سرکوبگری چندان است که هنوز مخالفان نتوانسته اند رژیم را بطور جدی چالش کنند. چنان چالشی در راه است و مخالفان در بیرون می باید آماده باشند و هر چه بتوانند برای بسیج جهان آزاد در دفاع از مبارزان درون ایران انجام دهند.
ف.م. ــ اپوزیسیون ایران ــ این که اپوزیسیون از کدام نیروها تشکیل شده، کدام نظر را نمایندگی می کنند، از چه پایگاه اجتماعی برخوردارند، ارتباط مخالفین خارج با مخالفین داخل چیست، رهبری آن کیست و... ــ در حقیقت به معمائی بدون پاسخ بدل شده است. میلیونها ایرانی مقیم کشورهای غربی و از میان آنها هزاران نفری که سعی میکنند، در خارج از مرزها صدای آزادیخواهان ایران را به گوش جهانیان برسانند، در تجربه و برخوردهای روزانه خود دائماً در برابر چنین پرسشهائی قرار می گیرند. آیا پاسخ ساده و درخور فهمی در برابر این پرسشها وجود دارد؟
د.ه. ــ امیدوارم این پرسش ها و تردید ها و بی اعتنائی ها که نیرو های مخالف در بیرون با آن روبرو هستند دست کم بخش قابل ملاحظه ای از آنان را به اندازه کافی شرمسار کند که تکانی به خود بدهند و از پیله گذشته ها بدرآیند و اینهمه در اندیشه دفاع از پیشینه خود و دست و پا کردن موقعیتی در دنیای تبعید نباشند. پیشینه های شخصی هر چه باشد در موقعیت فاجعه بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل یک ملت باخته ایم و چندان تفاوتی ندارد که در پایگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داریم. موقعیت شخصی نیز هر اندازه به نظر کسانی جلوه کند در این تنگنای تبعید از جبران بی اثری جمعی بر نمی آید. مخالفان هستند و بسیارند ولی تا هنگامی که بر یک گفتمان، بر یک سلسله مواضع همانند که با اصول همه آنها بخواند، توافق نکنند از سوی هیچ کس جدی گرفته نخواهند شد.
هیچ ضرورتی به تشکیل جبهه یا شورا یا قرار دادن کسی به عنوان رهبر نیست. یافتن یک مخرج مشترک و مبارزه هماهنگ و یک صدا در راه آن به بن بست سه دهه گذشته پایان خواهد داد. چنان مخرج مشترکی در دسترس است و زمینه روانشناسی آن نیز درمیان مثبت ترین عناصر مخالف رژیم دارد فراهم می شود. مشکل عمده در اینجا در رویکرد به جناحی از حکومت اسلامی است که گوئی برای سرگردانی جهانیان و گل آلود تر کردن آب سیاست ایران ساخته شده است ــ همان دوم خرداد ورشکسته و ناتوان از گسستن بند ناف قدرت و امتیازات هر اندازه ناچیز و تصوری. تا دوم خردادی ها در بیرون نیز می توانند بخشی از مبارزه را فلج کنند آن مخرج مشترک به دست نخواهد آمد.
د.ه. ــ زمانهائی، به موازات تشدید بحران میان حکومت اسلامی و جامعه جهانی، شماری از نهادها و سازمانهای دولتی یا نیمه دولتی در بعضی از کشورهای غربی در جستجوی نیروهای مخالف حکومت اسلامی، به سرعت با آغوش باز و آمادگی گروهها و سازمانهای ریز و درشت برمی خورند، که در مخالفت آنان با حکومت اسلامی تردیدی وجود ندارد اما همیشه هدف ها و روشهایشان در تقویت هدف های دمکراتیک در ایران نیست. به عنوان نمونه اخیراً گروههای جدائی طلب و سازمانهائی با گرایشهای شدید قومی مورد پشتیبانی سیاسی، مالی و تبلیغاتی تعدادی سازمان و نهاد آمریکائی و اروپائی قرار گرفته اند. و هنگامی که چنین حمایتی مورد اعتراض سایر ایرانیان قرار می گیرد، طبیعی است که غربی ها در برابر این اعتراض به «حسن نیت» خود در دفاع از «اپوزیسیون ایرانی» دچار شگفتی می شوند. انتظار ما از غربیها چیست؟
د.ه. ــ خنثی کردن سازمان هائی که در پی بهره برداری از فضای مخالفت با جمهوری اسلامی بهسود مقاصد ضد ملی هستند آسان است. سیاست غرب دامن زدن به گرایش های تجزیه طلبانه و جنگ های داخلی و پاکشوئی های قومی نیست. امریکائیان با نثار خون خود عراق چند پاره را به زور یکپارچه نگهداشته اند. کوتاه بینانی که در برابر نقشه جغرافیا می ایستند و ساختار های ایدئال در ذهن خود می سازند تاریخ و سیاست و از همه مهم تر آدم ها را در میلیون های متفاوتشان فراموش می کنند. ما به چنان کسانی در غرب بی دشواری زیاد می توانیم توجه دهیم که اولین ضربه تجزیه کشور های منطقه، همچنانکه ادعای "آماده نبودن برای پذیرش امر جدائی دین از حکومت" به حقوق بشر خواهد خورد.
ف.م. ــ مبارزه برای آزادی و دمکراسی ـ همانند تصویری از شکل اصلی نظام سیاسی دمکراتیک که میدان حضور نیروهای گوناگون با گرایشهای و اندیشه های مختلف است، از یک سو به همکاری آنان نیاز دارد و از سوی دیگر در هیچ مبارزه سیاسی نمی توان به عامل اختلاف در مطالبات وخواست های اصلی یا رقابت گروه های گوناگون در سخنگوئی و نمایندگی آن مبارزه بی اعتنا بود. ایرانیان آزادیخواه و مخالف رژیم دربرابر این مشکل چه می توانند؟
د.ه. ــ پاسخش را می باید از سیاست چنانکه در غرب ورزیده می شود بگیریم. همکاری و رقابت دو روی سکه سیاست در فرهنگ غربی است. طرف های طیف سیاسی نباید خود را قبایل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می تواند وفاداری ها، حتا هویت های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می باید مدرنیته را در مرکز گفتمان سیاسی گذاشت و از آنجا به برنامه ها و دستور کار agenda ها رسید. آنگاه بیشتر ما خواهیم دید که دیوار چینی در میانه نیست و می توان در جاهای اساسی و حیاتی با یکدیگر همراه بود.
فراموش نکنیم که مدرنیته با بازنگری خود و نقد همه چیز، از باور های شخصی گرفته تا نظم موجود آغاز شد. اگر نیرو های مخالف ایرانی در آزادی اروپا و امریکا هم نتوانسته اند به شکوفائی در اندیشه و عمل برسند از ناتوانی آنها در بازنگری خویش است. به عنوان یک نمونه، رویکرد به کشتار زندانیان در سال 67/88 در این معنی بسیار گویاست. "سیندرم" کربلا که از آخوند ها به مصدقی ها و از آنها به چپ سنتی رسیده است فضائی پدید آورده که اگر کسی مانند آقای سرکوهی از خانواده چپ کمترین اشاره ای به پاره ای زمینه های ناخوشایند چنان خونریزی دد منشانه ای بکند از سوی صاحبان عزا به بی ادبانه و غیر منصفانه ترین صورت و به قصد "کشت" زیر حمله گرفته می شود.
تا سیاسیکاران ایرانی پاسداری گذشته های خود را نخستین تکلیف خویش می شمارند از آنان به عنوان نیرو های سیاسی نمی توان نام برد. مشکل را می باید از سخت ترین جا ها گشود. اینگونه که هست می باید از بسیاری نیرو های "همیشه در صحنه" (کدام صحنه؟) امید برداشت و به اقلیتی که آینده از آن اوست خرسند بود.
|
|