مهم آن است که گفتمانی پیشرو بر اندیشه و بحث سیاسی جامعه تسلط یابد و سازمانهای مدنی، اگر چه به صورت جنبشها در سطح جامعه پدیدار شوند و برای خود یک فضای گفتگو و اعتراض به وجود آورند
زمانی بود که مخالفان رژیم اسلامی را میشد به دو گروه کلی هواداران سرنگونی و اصلاح طلبی یا دگرگونگی (استحاله) بخش کرد. آن سالهائی بود که اصلاحطلبان از پشتیبانی انتخاباتی بیسابقهای برخوردار میبودند و چند سالی قوای اجرائی و قانونگزاری را با هم در دست داشتند. استراتژی مبارزه نیز، یا در پی سرنگونی رژیم میبود یا به خواست اصلاحات تدریجی محدود میشد. اما از استراتژی نخستین چیزی بیش از دادن شعار سرنگونی، آن هم از هزاران کیلومتری ایران، بدر نیامد و استراتژی اصلاحات، هر چه بیشتر، نمایشی از بیهودگی و وقت گذرانی گردید. بر سر این دو استراتژی میان تهی هر چه توانستند به هم پریدند و تهمتها بر هم بستند ــ بیشتر از سوی سرنگونیخواهان ــ و سرانجام بحث به آنجا کشید که، پنهان و آشکار، گروههائی، از راه دشمنی با رژیم خواستار حمله امریکا به ایران شدند و گروههای بزرگتری، از راه اصلاحطلبی عملا به تقویت رژیم پرداختند.
امروز از آن بحثها نشانی نیست و دو استراتژی دیگر جای آنها را گرفته است. یک استراتژی در آرزوی قیام عمومی به پشتیبانی جامه بین المللی ــ اساسا اروپا ــ ست و دیگری پس از یک دوره کارهای مقدماتی از سوی سازمانهای مدنی و لایههای فعالتر اجتماعی، دارد از میان فعالیتهای پیرامون انتخابات ریاست جمهوری پدیدار میشود. استراتژی اول دنباله همان سرنگونی است ولی دومی روندی تازه است، ژرفتر از اصلاح طلبی، و مستقل از بازیهای درونی جناحهای رژیم.
در جریان انتخابات، منطق تحریم و در نتیجه آسانتر کردن پیروزی احمدی نژاد، این بود که هر چه فساد و بیلیاقتی در حکومت بیشتر شود قیام عمومی احتمال بیشتری خواهد یافت. هواداران قیام عمومی اساسا میپذیرند که چنان رویدادی، هزینه سنگین برای کشور و مردم خواهد داشت. با اینهمه امید آنها به رهائی ملت ایران عملا به خرابی بیشتر اوضاع، در وقع ویرانی پر دامنهتر کشور، بسته است. استدلال آنها این است که مردم هر روز دارند بیشتر رنج میکشند و اگر قیام کنند قربانیهائی که خواهند داد یک بار و برای همیشه خواهد بود.
استراتژی دیگر (همان" استراتژی پیکار سیاسی مردمی") که در ایران به آن مطالبه محور میگویند و در اصطلاح پارهای سخنگویان برجسته جمهوریخواهان محاصره مدنی نام گرفته است خواهان پیشبرد مبارزه مدنی و رویاروئی آشکارتر و هدفمندتر با حکومت است. سازمانهای مدنی و حرکتهای اجتماعی با پیش کشیدن خواستهای خود تبدیل به نیروی مخالف فعالی میشوند که در عین حال به آسانی قابل تعرض نخواهد بود. چه کسی میتواند اتحادیه ناشران را، مثلا، آزار و پیگرد کند که در گرماگرم انتخابات از کاندیداها خواستند موضع خود را در امر سانسور کتاب روشن سازند؟ در انتخابات اخیر هواداران این استراتژی از فرصتی که پیش آمده است به تمام بهره گرفتهاند و خواستها و پرسشهای خود را پیاپی عنوان کردند ــ از برنامه تفصیلی اساسا لیبرال دموکرات "گفتمان مطالبه محور" گرفته تا کوبیدن کشتار سال 88/67 برسر موسوی که نخست وزیر آن زمان بود.
* * *
گفتگو درباره استراتژیهای "تغییر رژیم" پس از اینهمه سالها از مقوله وقتگذرانی و گمانپروری speculation نیست. پس از سی سال تحمل ویرانگری و تبهکاری، و با جابجائی نسلی که در راه است، مردم ایران در این بزنگاه تاریخی با دورنمای آینده بهتری روبرویند و نمیباید گذاشت مبارزه در مسیرهای نادرست بیفتد. حکومت و جهانبینی آخوندی که میکوشد ایران را به یک قرون وسطای دیگر بیندازد شکست خورده است؛ و نسل انقلاب که گرفتاری عمده تاریخ ایران در پایان سده بیستم بود یا خود را با جهان تازه همروزگار میکند یا روزگارش سر میآید. سی سال تجربه پیکار رهائی و بازسازی ایران اکنون راهها را روشنتر از همیشه کرده است: راه دامن زدن به یک انقلاب دیگر به یاری اروپای مدافع حقوق بشر در ایران؛ و راه یگانگی ایدئولوژیک نیروهای جامعه مدنی در هر جا، و تمرکز پیکار بر چالش هر روزه رژیم بر زمینه یک برنامه سیاسی لیبرال دمکرات (دمکراسی در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر.) یک راه تکیه خود را اساسا بر بیرون گذاشته است که قلمرو اوست و از آنجا میخواهد تودههای مردم را برانگیزد؛ دیگری همه به جنبش مدنی و سازمان دادن حرکتهای اجتماعی درون ــ که ناچار به جنبشهای گستردهتر فرا خواهند روئید ــ میاندیشد و نیروهای بیرون را در خدمت و نه بر فراز یا رقابت با آن قرار میدهد.
یک انقلاب دیگر از سوی مردمی به جان آمده ناممکن نیست و پشتیبانی جهان بیرون، از حقوق بشر در ایران را همواره به درجاتی میباید بسیج کرد و سودمند است. ولی نه اولی مسلم است نه دومی کارساز. مردم ایران در هر فرصت این سی ساله نشان دادهاند که ترجیح میدهند تغییر در ایران با کمترین هزینه برای خودشان و به ویژه میهنشان همراه باشد. از این گذشته تجربه تاریخی در خود ایران نیز نشان داده است که انقلابات و تغییرات ناگهانی معمولا در زمانهائی روی میدهد که اوضاع رو به بهبود است و انتظارات بالا میگیرد ــ به اصطلاح انقلاب انتظارات بالا گیرنده. در کشوری فرو رفته در سختترین بحرانها، و در یک نظام سیاسی از هم گسیخته، پیامد مسلمتر بدتر شدن اوضاع (بدتر شدن تا کجا؟) ضرب شصت نظامی و حکومت ارتشیان خواهد بود. در ایران پاسداران که از چند سال پیش برای کنار زدن نسل اول و آخوندی حکومت اسلامی، با چنگ انداختن بر منابع مالی و پایگاههای قدرت سیاسی، دورخیز کردهاند انگیزه و توانائی سازمانی کافی دارند و خود را بیش از دیگران وارث انقلاب میدانند. آنها منتظر فرصتاند که با بهانههای خوش ظاهر به میانه میدان آیند، و به دیگران مجال نخواهند داد.
پشتیبانی جهانی از حقوق بشر، چنانکه دیدهایم و هر روز میبینیم، به اندازهای دستخوش منافع ملی و تحولات سیاسی گوناگون است که جز یک عامل کمکی نخواهد بود، و گذاشتن آن در مرکز استراتژی پیکار جز آرزو پروری wishful thinking نامی نخواهد داشت. همین بس که از میانمار (برمه) تا سودان نگاهی بیندازند. آن استراتژی که بر این فرضیات استوار باشد کمتر کسی را متقاعد خواهد کرد.
استراتژی تاکید بر جامعه مدنی ایران نیز به هیچ روی مسلم نیست و فرایندی دراز آهنگ و پر هزینه (هر چند نه از گونه هزینههای انقلاب) است. ولی از آنجا که از دل جامعه میجوشد و رهبریش نه با یک فرد یا گروه کوچک و در واقع با یک گفتمان است ــ چنانکه در بیشتر تغییر رژیمهای بیست ساله گذشته و در انقلاب مشروطه خود ما دیدهایم ــ احتمال پیروزیش بیشتر خواهد بود. مهم آن است که گفتمانی پیشرو بر اندیشه و بحث سیاسی جامعه تسلط یابد و سازمانهای مدنی، اگر چه به صورت جنبشها (زنان، کارگران، دانشجویان، روشنفکران ...) در سطح جامعه پدیدار شوند و برای خود یک فضای گفتگو و اعتراض به وجود آورند و سخنشان از فراز دیوار سانسور و سرکوبگری به گوشها برسد و آماده باشند از فرصتهائی که بیش از پیش روی خواهد نمود بهره گیرند.
ما اکنون همه اینها را در ایران میبینیم. سازمانهای مدنی، به هر صورت ممکن، هستند و گفتار اجتماعی، و نه پچ پچ میهمانیها و شوخک (جوک) های تسلی بخش، چنان بیپروا شده است که فرصتطلبان خود رژیم از جمله کاندیداهای ریاست جمهوری نیز صدای خود را بدان میپیوندند، و آمادگی بهرهبرداری از فرصتها در همین انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد و باز پیش خواهد آمد. از همه مهمتر، آن یگانگی ایدئولوژیک است که گرایشهای تا دیروز مخالف، بلکه دشمن یکدیگر، را در یک مسیر قرار میدهد بی آنکه حتی نیاز به آن باشد که در کنار هم باشند. در آن یگانگی ایدئولوژیک است که بزرگترین امید ما به آینده ایران نهفته است. برای نخستین بار پس از دوران مشروطه ما یک جامعه روشنفکری داریم که در بستر گرایش لیبرال دمکرات، هم ناسیونالیست و هم ترقیخواه است. تفاوت در این است که این جامعه روشنفکری، خاستگاه جامعه شهروندی آینده ایران، بسیار بزرگتر و بسیار آگاهتر از صد سال پیش است و با اندوخته تجربههای صد ساله گذشته خود ما و جهان بزرگتر میتواند از تکرار اشتباهات پیشین برکنار بماند.
|
|