تو مسئولیت خودت را قبول میکنی و میخواهی و میکوشی به جای این که خودت به جهان اول مهاجرت کنی کشورت را به جهان اول برسانی. این است که سبز میشوی، تازه آن وقت است که از خودت خجالت میکشی
نامه آقای جوانی به نام احسان از تهران که زیر عنوان "بیرون از جهان سوم در تهران" انتشار یافت (کیهان 17 سپتامبر 2009) یک پاراگراف پایانی دارد که به نظرم از بزرگترین نشانههای آنچه جابجائی پارادایم در جامعه ایرانی مینامیم به شمار میرود. در آن نامه نویسنده پس از توصیف شیوائی از وضعیت جهان سومی در واقع خاور میانهای (جهان سومی اسلامی) که در آن بزرگ شده است و بسر میبرد از جوانی خود پس از یک کودکی بی بهره چنین یاد میکند:
شادیها و دغدغههای جوانی ما: شادیها کمرنگتر میشود و دغدغهها پررنگتر... نه، اصلا شادیهایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند...مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری ... اما رسیدن به این شادیها برایت دغدغه میشود... رسیدن به آنها برای تو هدف میشود...هدفی که حتما باید "جهان سومی" باشی که آن را داشته باشی... و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند...
معیارهای " آدم خوب بودن" جهان سومی هم دغدغه تو میشود، دغدغهای که همهاش این است: میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند... این ترس تو را کمی غیر انسانی میکند.
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاسهای تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشود... اینکه در سال چند بار لبخند میزنی...در روز چند بار گریه میکنی...راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند... و حتی جنس خدای تو هم جهان سومی ست...
آن بخش پایانی مورد نظراین است:
[پس از برخورد و آشنائی با نگاهی نو] تو مسئولیت کیفیت خودت را قبول میکنی و میخواهی و میکوشی به جای این که خودت به جهان اول مهاجرت کنی کشورت را به جهان اول برسانی. این است که سبز میشوی. تازه آن وقت است که از خودت خجالت میکشی.
این درددل را برای آن نوشتهام [که بگویم] ایران دارد از کشور اسلامی و خاورمیانهای و جهان سومی بودن رد میشود. برای همین سبز شده است.
* * *
من نمیدانم این یک نامه گویای نظرات چه در صدی از ایرانیان است. ولی احتمالا همان گلی است که نشان بهار میشود. بیزاری از فرهنگی که تا چند سال پیش مایه سربلندی بالا و پائین ملتی بود؛ بجای مهاجرت کردن به جهان اول کوشش برای رساندن کشور به جهان اول؛ و سبز شدن به معنای هر چیز خوبی شدن. شنیدن این سخنان از ایران که صحنه نخستین انقلاب ارتجاعی و قرون وسطائی بود خبر از دگرگونیای میدهد که پنجاه سال کوشش شکست خورده پشت سر آن است. اکنون نسلی که برفراز آن شکستها نشسته است و هر چه بیشتر از آن پنجاه سال فاصله میگیرد دارد درست سخنانی را تکرار میکند که کلید گشایش است و سرانجام ملت ما را از آخوندبازی در سیاست، از فرو رفتن در چاه جمکران، از فلسطین و لبنان و روسیه، از خشونت و تبعیض به عنوان نخستین درسهای زندگی، از نگرش جنسیتی به اخلاق و روابط اجتماعی، از بینوائی همه سویهی نشسته بر دارائیهای استثنائی، آزاد خواهد کرد.
جوانانی که در بیشتر این سی سال هدف یا دست کم آرزویشان مهاجرت به اروپا و امریکا، بود ــ به هر جا میشد رفت یا گریخت ــ اکنون به اندیشه آوردن اروپا و امریکا به ایران افتادهاند. همه نمیتوانند از ایران بگریزند ولی همه میتوانند از جهان سوم، جهان اسلامی (نه به معنی مسلمان بودن که امری شخصی و داوطلبانه است،) و جهان خاور میانهای (که ترکیب هر دو آنها و بدترین است) مهاجرت کنند.. جنبش سبز و پیروزیهای پیاپی آن ــ تازهترینش روز قدس ــ به آنان و به همه ایرانیانی که دل از یک آینده بهتر در میهن خود کنده بودند اعتماد تازهای به قدرتشان میدهد. زور این رژیم به این ملت نخواهد رسید.
* * *
جهان سومی بودن واژه ديگری برای واپسماندگی است. آنان که در دهه پنجاه اصطلاح سه جهان را سکه زدند حق داشتند. جهان غرب، جهان اول بود که پيشرفت در آن نه يک امر اکتسابی، نه نتيجه سياستها و تصميمهای يک گروه يا دوره معين، بلکه امری ذاتی بود که از کارکرد عادی جامعه بر میخاست. جهان بينی مردمان، سازمان اجتماعی، و نظام سياسی در خدمت آن بود. جهان دوم قلمرو کمونیسم بود که بزرگترین اشتباه بشریت نام گرفته است.
جهان اسلامی به جامعههائی گفته میشود که در جهان سومی بودنش پابرجا تر از همگنان است. در آن همگنان نظام ارزشها راه بر پيشرفت میگيرند. جامعههای اسلامی مقررات تقديس شدهشان را نيز بويژه در زمينه حياتی حقوق بشر بر آن میافزايند. اداره جامعه بر پايه شريعت، آن را به همه جاهائی که در عربستان و ايران و افغانستانهای جهان ديدهايم میتواند برساند ولی به مدرنيته نخواهد رساند.
جهان سومی و جزئی از جهان اسلامی بودن را خاور ميانهای بودن چنان تکميل میکند که ديگر، در بيرون از افريقا، پائينتر از آن نمیتوان رفت. خاور ميانهای اگر مسلمان و عرب هم نباشد به غرب ستيزی، به ويژه امريکا ستيزی و يهود ستيزی که بر آن سرپوش ضد صهيونيسم میگذارند شناخته است. او اگر هم انگشتی برضد غرب تکان ندهد از تاريخ خود ــ تاريخی که مانند همه جهان بينی او "سوبژکتيو" و گزينشی است ــ احساس دشمنی با غرب را آموخته است. کشاکش فلسطين و اسرائيل که کهنترين و پيچيدهترين کشاکش جهان است او را يک سويه و يک پارچه ضد اسرائيلی و تقريبا بنا بر تعريف، ضد يهودی کرده است. حالت مظلوم و قربانی جهان سومیاش با احساس مظلوميت و قربانی بودن اسلامی و خاور ميانهای تقويت شده است. او هيچ مسئوليتی ندارد و از بابت شوربختی خود طلبکار ديگران است. اروپا، غرب، امريکا، شرکتهای چند مليتی، امپرياليسم، سرمايهداری و اکنون جهانگرائی، مسئول گرفتاريهای اويند ــ اگر چه آن گرفتاريها و ريشههایشان به سدههای پيش برگردد. هر رويدادی در جهان، بويژه اگر فاجعهآميز باشد، به دست و اشاره آنهاست.
ذهنی که نمیتواند در باره دين با همه پنجهای که بر زندگی مادی و معدوی جامعه انداخته است به آزادی بينديشد؛ و سياستی که همهاش توطئه و مظلوميت است؛ و فضای "انتلکتوئلی" که با شعار و دروغ و نيمه حقيقت آغشته است چه برای والائی انديشه و عمل میگذارد؟ برای رسيدن به والائی میبايد توانائی برونرفت از عادتهای ذهنی و خرد متعارف و مدهای روز را يافت. ولی فرهنگی که شهادت را بالاترين ارزشها کرده است از شهامت بی بهره است و از بيرون شدن از متعارف میهراسد. روشنفکر در اين فرهنگ با حکومتش آسانتر در میافتد تا با همگنانش. اگر مال اندوزی، انحراف سياستگران چنين جامعههائی است عوامزدگی، انحراف روشنفکران آنهاست (هر دو گروه میتوانند به آسانی از يکديگر تقليد هم بکنند.)
هیچ یک از آن سه جهان بیرون آمدنی، حتی خاور میانه، جغرافیای مشخصی ندارد. آنها بیشتر حالات ذهنی state of mind هستند ــ پدیدههائی فرهنگی که در عادتها و رسمها، و نهادها، جا گیر شدهاند. میتوان از آنها بیرون زد، و کامیابترین ملتها چنین کردهاند. (فرایند معکوس آن نیز روی داده است؛ خاورمیانه عربی و جهان اسلام به طور کلی در شش دهه گذشته از جامعههائی که داشتند مدرن میشدند به جامعههائی که هر چه اسلامیتر میشوند در میآیند. در ایران ما با یک چرخ فلک واقعی سرو کار داریم ــ از واپس ماندگی محض به نوسازندگی مدرنیته و از آن به واپسماندگی محض و اکنون باز ــ و این بار ــ به گوهر مدرنیته). زمانهائی همه دنیا جهان سوم بود؛ سدههای دراز بخش بزرگی از آسیا و افریقا جهان اسلامی بوده ــ جز زیستن و اندیشیدن به شیوههای نامشخصی که رنگ اسلامی داشتند و اسلامی خوانده میشدند در تصور تودهها نمیگنجیده است. از هنگامی که نویسندگان بریتانیائی و امریکائی در سده گذشته اصطلاح خاورمیانه را که هیچگاه مرزهای روشنی نیافت رواج دادند، آن خاور میانه ایها، جهان سومیهای اسلامی، ترکیب ناخجسته خود را سرنوشت ناشاد خویش گردانیدند.
* * *
در تاریخ و فرهنگ ما، در نگرش بلندپروازانهای که به خود داریم، هیچ ناگزیری از ماندن در آن جهانها نیست. اکنون احسانهای بیشمار نام آنچه را هم که میخواهند یافتهاند ــ بیرون زدن از جهانهای شوربختی ما، آوردن جهان اول به میهنی که در بیشتر تاریخ خود نگاهش به آن منطقه جغرافیائی بوده است ــ یونان، رم، اروپا، امریکا.
|
|