یک فرصت بیمانند به ما روی آورده است. توده بزرگی، به یک معنی آن توده تعیین کننده، که میتواند وضع موجود را بشکند و دگرگون کند برای بیرون آمدن از هاویهای که در آن افتادهایم در جامعه پدید آمده است
به جنبش سبز از نظرگاههای گوناگون نگریستهاند و جای آن هم هست. من امروز میخواهم این جنبش را که از هر نظر یکی از مهمترین تکانهای اجتماعی و سیاسی دوران ماست در یک چشم انداز تاریخی بگذارم، یعنی وظیفهای که هر نسل (به معنی همه گروههای سنی) در رساندن جامعه خود به بالاترین سطح انسانیت روزگارش دارد. ما امروز پس از انقلاباسلامی سه دهه پیش در گرماگرم یک چرخشگاه دیگریم و این هر دو میتوانند آن تکان قطعی لازم را برای امروزین کردن ملت ما بدهند؛ میتوانند ما را از پارگینی که بیشتر تاریخ ایران را در دو هزار ه گذشته فرو گرفته است بدرآورند.
ایران پس از دو سه سده خفقان سیاسی و مذهبی شاهنشاهی ساسانی دست در دست موبدان، در سدههای پنجم و ششم داشت خود را برای یک شکفتگی فرهنگی و سیاسی آماده میکرد ولی به ناگاه با هجوم بنیان کن بیابانگردان روبرو شد و دیگر تا سده بیستم جز آن "سه سده زرین تاریخ ایران" (10 تا 13) نتوانست کمر راست کند. بدنبال آن هجوم از باختر امواج پیاپی بیابانگردان از خاور آمدند. آن بیابانگردان نه تنها بیشتر آنچه را که پیش از آن ساخته بودیم به تاراج و ویرانی سپردند هر چه را هم از خشونت و واپسماندگی زندگانی چادر نشینی داشتند در جامعه ما که خود بهره کافی از هر دو داشت خالی کردند. از صد سالی پیش کوششهای چهار نسل ایرانیان میرفت که ما را در مسیر درستتری بیندازد ولی رسوبات آن دو هزار ساله دیرپایتر بود و بهمن انقلاباسلامی بر کشور ما افتاد.
انقلاب با جهان بینی خود، با حکومتی که از آن برآمد و با پیامدهای ناگزیرش حتی برای بهترین و پرشورترین سینه چاکان انقلاب ــ از کشتار خاوران تا دادگاه تلویزیونی ــ یک رقص هفت پرده striptease کامل ملی بود. ایرانیان از همه رنگ و گرایش، خود را در آئینه تمام نمای انقلاب دیدند و هر روز بیشتر، از آنچه شده بودند بهم برآمدند. تلخی شکست، چنان بود که به نومیدی و شکست پذیری دامن زد ولی در همان حال گشتاور impetouos(تکان تند و پرزور) یک جنبش بزرگ ملی گردید. ما به پائینترین هاویهای که چنین ملت بزرگی میتوانست افتاده بودیم. دیگر پائینتر از آن نمیشد رفت و حرکت به سوی بالا آغاز شد.
امروز در گرماگرم دومین چرخشگاه تاریخی این سه دهه هستیم با جنبش سبز که میتواند از بزرگ ترین تحولات زندگی ملی ما در طول دو هزاره باشد. جامعه ما درسهای آن دو هزار سالهی بیشتر پلیدی و شکست را گرفته است و اگر نگرفته است وظیفه همه ماست که بگیریم. ما به یک معنی دوران پالایش ملی را میگذرانیم ــ پالایش فرهنگ و سیاست، پالایش روانهای یکایک ما ــ و میتوانیم به جنبش چنان نیروی اخلاقی و سیاسی ببخشیم که ما را به عنوان افراد و به عنوان ملت از آن هاویه بالا بکشد؛ از آن بیماری همه سویه که انقلاباسلامی دمل سرباز کرده آن شد درمان کند. زیرا بی هیچ پردهپوشی میباید بپذیریم که یکی از بیمارترین جامعههای جهان بودهایم.
جنبش سبز به هر بهانه آغاز شد طغیان بهترین لایههای اجتماعی ایران بر وضع موجود ما بود. این وضع موجود را هر کس چنانکه خواسته تعریف کرده است، از دور افتادن از راه خمینی تا رفتن تا پایان بر راه او. اما این بس نیست. وضع موجود ما به سی سال و صد سال، و به دو هزار سال کشیده است. وضع موجود ما رخت بربستن خرد و عنصر اخلاقی از سیاست و اجتماع است؛ خشونت و دیناندیشی است، آن تفکر مذهبی که (چه بی دین و دیندار) همه حق را به خود میدهد و در ایمان و یقین کور و کور کنندهاش میتواند از مرزهای حماقت و جنایت به آسانی بگذرد؛ فرو رفتن در خرافات است، مذهبی یا سیاسی، که چشمها و ذهنها را بر هر واقعیتی میبندند؛ روحیه استبدادی و آن سوی دیگرش، بندگی است که به ویژه در روزگار ما سرامدان را هیولاها و تودهها را زبالههای انسانی کرد.
یک فرصت بی مانند به ما روی آورده است. توده بزرگی، به یک معنی آن توده تعیین کننده critical mass که میتواند وضع موجود را بشکند و دگرگون کند، برای بیرون آمدن از آن هاویه در جامعه پدید آمده است. ممکن است هنوز همه دست در کارانش ندانند که با آن چه بکنند و اصلا دارای چنان قدرتی هستند؛ ممکن است هنوز بیشمارانی در جنبش در ژرفای روان خود هنوز از آن هاویه بیرون نیامده باشند. ولی فرصت برای همه پیدا شده است. جنبش سبز پوشیده در رنج در هر گام، درست همان مرحله میانی، پالایشسرای purgatory "کمدی الهی،" است که ما برای درمان یکی از بیمارترین جامعهها که یکی از ملتهای بزرگ جهان نیز هست، لازم داریم (ملت ما به آسانی در تعریف نمیگنجد.)
مسائل و هدفهای روزانه و کوتاه مدت جنبش سبز هر چه باشد ــ با همه اهمیت آنها ــ نمیباید بلندترین نگاه را از ما بگیرد. هر جنبشی یک دید vision میخواهد. دید، که با نگاه و نگرش تفاوت دارد، از امر روزانه، از آدمها و موقعیتها بالاتر است. جلو بسیاری کژرویها را میگیرد. آن را نمیباید به عنوان ایدئالیسم خوار شمرد. در خود ایدئالیسم هیچ چیز بدی نیست. ایدئالیسم انسان را از آنچه هست والاتر و پستتر میگرداند؛ بسته به اینکه مثلا جامعه شهروندی باشد یا بی طبقه توحیدی. میباید بیشترین و بهترین را برای این کشور خواست. ما ظرفیت فرهنگی و تاریخی آن را داریم و ظرفیت انسانیاش را یافتهایم که به بالاترین سطح انسانیت امروز برسیم که مسلما نه در کوههای هندوکش است نه بیابانهای خاورمیانه نه فیضیه قم. نبردی که در گرفته است برای رسیدن به قلههای بلند است، هر چند از ژرفاهای این ویرانه به بالا میجوشد.
* * *
من دو نمونه از این ژرفاها را در اینجا میآورم. رویدادهائی بیاهمیت و در سطح بسیار کوچک که با اینهمه نشانههای بیماری بزرگتری است که به درجات گوناگون ما همه از آن رنج میبریم. طرفه آنکه هر دو این رویدادها به کسی بر میگردد که من از همان دوره آدمکشیهای زنجیرهای ریاست جمهوری رفسنجانی ستاینده مبارزات و رویکرد دوری از انتقامجوئیاش بودهام. در اعتصاب غذائی که به ابتکار آقای اکبر گنجی در برابر سازمان ملل متحد در نیویورک بر پا شد آنها که میخواستند با پرچم شیر و خورشید در همان اعتصاب غذا و به همان منظور شرکت جویند اجازه نیافتند، و به آنها اخطار شد که ساحت خودیها را نیالایند. اعتصاب غذا کوچک ماند و مزه تلخی در دهان جنبش سبز گذاشت که در خود ایران از این مراحل دور شده است و میتواند میان امر ملی و شخصی و گروهی تفاوت بگذارد. همان آقای گنجی هفته پیش در استکهلم سخنرانی داشت و گروه کوچکی از کمونیستها و سلطنتطلبان با هیاهو و سخنان ناشایست گردهمائی را موقتا بر هم زدند.
این درست است که در نیویورک برخلاف استکهلم آزادی گفتار زیر حمله نبود ولی هر دو رویداد تاسفآور از کاستیهای فرهنگ سیاسی ما بر میخاست؛ دو روی یک سکه، یکی بسیار زشتتر و هر کدام دنباله دیگری (پرچم شیر و خورشید در استکهلم نیز هوا شد.) ما داریم آزادیخواه میشویم ــ از بابت همه گروهها مطمئن نیستم ــ و نمیدانیم که آزادیخواهی برخلاف دمکراسیخواهی اختراعی نوآموختگان، قطره چکان ندارد. انسان نمیتواند تقریبا آزادیخواه باشد. آزادیخواهی و جامعه شهروندی نخست از برابر شمردن حقوقی همه افرادبشر با همه اختلافاتی که دارند برمیآید و تا همکاری در امر همگانی میرسد. (جامعه شهروندی، جامعه اتباع یک کشور نیست که از یک نواندیش دینی به تندی تحول یابنده و رو به تکامل شنیدم).
امروز در این گردهمائی میخواهم از این موقعیت بهرهای بگیرم و آن جامعه شهروندی را که آرمان جنبش سبز است تا آنجا که به من مربوط میشود پیشتر ببرم. من گذشته هیچ کسی را، حتی گذشته تا 16 آذر او را که میباید نام بسیج و نیروی انتظامی و "قانون" را لکه دار کند، سزاوار کیفر نمیدانم (دادرسی و محکومیت مجرمان امر دیگری است ولی برای ریشه کن کردن خشونتی که دیگر آن را مانند هوا تنفس میکنیم یک بار برای همیشه میباید از کیفر دادن گناهکاران چشم پوشید.) هر گرایش فاشیستی را به هر نام و برای هر آرمانی باشد، تازهترین جلوهاش در استکهلم، سزاوار نکوهش و نیازمند اصلاح و آموزش میدانم.
به نظر من هر کس را که به این جنبش بپیوندد اگر چه تا نیمه راه میباید استقبال کرد. خانم عبادی، آقایان گنجی و مخملباف و مانندهای فراوانشان در بیرون، خانم رهنورد و آقایان حجاریان و ابطحی و موسوی و کروبی و خاتمی و باقی و سحر خیز و صدها و هزاران دیگر، رهبران و اندیشهمندان مذهبی در درون و بیرون ایران، همه انقلابیاناسلامی پیشین که اکنون در صف آتش به مبارزه پیوستهاند و در خدمت این ملت کمر بستهاند زنان و مردانی شایسته احتراماند و امیدوارم تا پایان بر آرمانهای جنبش سبز بایستند. همه زندگی من نفی باورهای سیاسی پیشین آنان بوده است، با بسیاری از آنان در مسئله اتمی و تحریم جمهوری اسلامی موافقت ندارم و مواضع آنان را گریز از برابر مشکل میدانم؛ ملیمذهبی نیستم و نمیخواهم جمهوریاسلامی را نگهدارم. ولی اینکه آنان با من مخالف باشند ارتباطی به اصولی که در جنبش سبز برای همه ما یکی است ندارد. اساسا آنچه موافق و مخالف میاندیشند نمیباید کمترین مداخلهای در موضعگیریهای اصولی هیچ یک از ما داشته باشد. کسانی هم که به گذشته این شخصیتها میتازند یک صدم تاثیر آنان را در پیشبرد امر ملی نداشتهاند.
ممکن است بگویند که بردن نام مبارزان در ایران در چنین مجمعی وضع آنان را دشوارتر میکند. اما کار جنبش سبز و کوشندگانش از اینها گذشته است. دیگر نمیباید از این ترسید که دو سر بیرونی و درونی جنبش به هم بپیوندند. نه آنها مسئول مایند و نه ما مسئول آنها. راهی است گشوده شده و هر کس میتواند گام در آن بگذارد. باز بر میگردم به آن فرصت تاریخی، به آن چرخشگاه و پالایش ملی؛ آن دید و ایدئال که ما را از این ژرفنا به آن قلهها خواهد رساند.
سخن گفتن در نهاد آلمان-امریکا و نیوشندگان audience ایرانی، آلمانی مرا به یاد همانندیهای تاریخ ایران و آلمان و نیز روسیه میاندازد. ما ملتهای تراژیکی هستیم و تاریخ تراژیکی داریم. آلمان به رستگاری رسیده است، روسیه در کشش و کوشش است و ما در آغاز کاریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* گسترش یافته سخنرانی در نهاد آلمان-امریکا، هایدلبرگ، دسامبر 2009
|
|