استراتژی مشت آهنین که خامنهای و گردانندگان او (زیرا او دیگر تکیهگاهی جز آنها ندارد) به عنوان چاره نهائی بحران در پیش گرفتهاند آیندهای ندارد. زیرا این استراتژی تنها میتواند خیابان را کنترل و نه آرام کند.
رژیم ولایت فقیه در بحرانی افتاده است که دیگر هیچ کس حتی در خود رژیم ادامه آن را امکانپذیر نمیداند. با تودههای مردمی که بیاعتنا به همه قربانیها و آسیبها از یک فرصت تظاهرات، آماده بهرهبرداری از فرصت بعدی میشوند و حکومتی که همه کارش را گذاشته است و به تاکتیکهای ضد شورش و شیوههای تازه سرکوبگری با هزینههای کمرشکن آن میپردازد چگونه میتوان دوام آورد. درست است که سپاه پاسداران رهبری را در دست گرفته است ولی دیگران هم هستند که بر آینده خود و کشور بیمناکاند و به صدها میلیارد فرماندهان سپاه نیز دسترس ندارند. حکومت ایران دیکتاتوری هست ولی یک لخت monolith نیست و صداهای نارضائی و ناآرامی از محافل گوناگون حکومتی برمیخیزد. جنبش سبز با ساخت و ترکیب یگانه خود و در فرایند شکلگیری هر روزه که به معنی انعطافپذیری نیروبخش آن است عامل پرقدرتی در این معادله به شمار میآید و میتواند هم با پابرجائی خود بر بحران رژیم بیفزاید و هم به دست "راه سبز امید" راه برونرفتی از بحران را نشان دهد ــ راه گفتگو و سازش و چارهجوئی که بی دادن امتیازهای بامعنی از سوی خامنهای و شرکا گشوده نخواهد شد. بیانیه تازه موسوی بازتابنده همه این واقعیتهاست و از آن میتوان تعبیرهای گوناگون داشت. نگاه در اینجا به دو ویژگی برجسته بیانیه است که هیچ مخالف مسئول جمهوری اسلامی با آنها مشکلی ندارد.
نخست ژرفای دگرگشت جنبش سبز در شش ماهه گذشته که بیش از همه در خود موسوی نمایان میشود. شش ماه پیش او یک نامزد انتخاباتیی همه در پی اکثریت دزدیده شده خود میبود و چنان در چهارچوب رژیم میزیست که وقتی جنبش سبز بالا گرفت فورا شال سبزش را در برابر آن به کمر بست. امروز او چنان از آن محدوده بیرون رفته است که دیگر اشارهای به غیرقانونی بودن رئیس جمهوری غاصب نمیکند زیرا دیگر آن جایگاه را در خواستهای جنبش سبز ندارد. برنامه پنجگانه او دگرگونیهای پردامنهای را در اداره کشور دربر میگیرد که هر کدامشان وضع کنونی را دیر یا زود پاک بر هم خواهد زد و دست گروههای بزرگی را از تاراج و زورگوئی کوتاه خواهد کرد. این بیانیه سندی در راستای گفتمان دمکراسی لیبرال جنبش سبز است؛ و در تنگنای سیاسی قابل فهم او بیش از این نمیتوان خواست.
اشارات و برگشتهای او به امامان شیعه و قانون اساسی جمهوری اسلامی برای گوشهای عرفیگرا و آنها که به درستی مشکل را اساسا برخاسته از همان قانون میدانند خوش نمیآید. در آن اشارات باورهای دیرپای او سهمی به همان اندازه امتیاز دادنهای لازم تاکتیکی دارند. معمای فلسفی او معمای بخش بزرگی از این جامعه نیز در این مرحله گذار از تناقضهای فرهنگ ما هست.
موسوی راه درازی را پیموده است ولی همه شخصیت او در آن فضای سراسر غیرواقعی، حتی تقلبی چهار پنج دهه پیش ساخته شد ــ فضائی که مدرنیته در صورت کج و معوج نوسازندگی ناقص در یک ساختار قرون وسطائی قدرت مطلقه (هر گونه قدرت مطلقه، اگرچه نمونه موفقتر چینی آن، قرون وسطائی است) و دشمنی با هر نشانه آزاداندیشی (که گوهر مدرنیته است) فهمیده میشد؛ و مترقی بودن، آلودگی به دروغها و نیمه حقیقتهائی بود که نامهای گشوده بر هر تعبیر بر آنها گذاشته بودند: اسلام راستین، ملی مذهبی، چپ انقلابی. او یک نماینده دیگر ایرانیانی است که، جز لایههای نازکی، در آن فضا نفس میکشیدند. موضوع مهم آن است که موسوی موضوع مهم نیست. میباید نگاه را بر جنبشی انداخت که او را شاید به رغم خویش تا اینجا بالا برده است، حتی خاتمی را تکان داده است. آیا جنبش سبز خواهد توانست قدرت سیاسی و اخلاقی خود را که پیروزی و شکست آینده جامعه ایرانی در آن است نگاه دارد؟
دوم چیرگی عنصر سیاستورزی (و نه سیاستبازی که چه در جمهوری اسلامی و چه در عموم مخالفانش همان است که از سیاست فهمیده میشود) در بیانیه است. نویسنده ناگزیر بوده است میان آنچه مردم میخواهند و آنچه در شرایط موجود میتواند بگوید و بخواهد تعادلی برقرار سازد و این بیشترینهای است که برایش ممکن بوده است. یک سیاستباز به آسانی به یکی از دو سوی تعادل میافتاد. مانند بندبازی که روی ریسمان باریک حرکت میکند و تعادلش از دست میرود. کسانی در میان مخالفان این اندازه را بس نمیدانند و انتظار دارند که او نه گام به گام که مانند آنها چند پله یکی برود. تفاوت در آن است آن مخالفان در گریز خود از خطر هر چه از ایران دورتر میشوند بر آن چند پله یکی میافزایند. شرایط بیانیه برای دارو دسته خامنهای ناپذیرفتنی است ولی یک، به آن بهانهها نمیتوان سران راه سبز امید را از میان برداشت؛ و دو، صداهای اعتراض و نارضائی در درون رژیم در بیانیه میتوانند گشایشی برای خود و کشور ببینند.
آن صداهای اعتراض هر چه هم تنها به سود خود بیندیشند با دورنمای مسلم زیان و آسیب شخصی ــ ملی به کنار ــ رو در رویند. اگر بحران ادامه یابد یا ناگزیرند به جبهه سرکوب بپیوندند و در حاشیههای آن (زیرا گروه سپاهی-امنیتی همه چیز را برای خود میخواهد) منتظر سرنوشت بمانند و یا سرگردان و بیتصمیم همراه همه چیز حتی خود کشور ما در آن سرنوشت تیره غرق شوند. رهبران مذهبی به ویژه میباید آماده پرداخت بهای سنگین خاموشی و مخالفت بیاثر باشند. آنها نگرانی آینده دین را در سرزمینی که بدترین سیاهکاریها در آن به نام دین و بر پایه فتوا صورت میگیرد دارند. پیوستن بخش قابل ملاحظهای از رهبران مذهبی به خواستهای کسانی که به اندازه آنان در پی یک ایران اسلامی هستند معادله کنونی را به زیان دارو دسته سرکوبگر خواهد گرداند.
استراتژی مشت آهنین که خامنهای و گردانندگان او (زیرا او دیگر تکیهگاهی جز آنها ندارد) به عنوان چاره نهائی بحران در پیش گرفتهاند آیندهای ندارد. زیرا این استراتژی تنها میتواند خیابان را کنترل و نه آرام کند.
* * *
مشکل رژیم در این است که جامعه و حکومت تنها به گفته یک ناظر امریکائی در دو سوی مخالف حرکت نمیکنند؛ آنها دست بر گلوی یکدیگر فشردهاند و دیگر از رژیم فریاد جنگ با مردم بلند است و از مردم بانک مرگ بر خامنهای و دیکتاتور، یعنی رژیم. هراس یک درنده زخمی و خشم آتشین یک توده به جانآمده در برابر یکدیگرند و آینده چنین رویاروئیها هیچگاه روشن نبوده است. جمهوری اسلامی میتواند آرزوی تکرار میدان تیانان من را داشته باشد ــ یک ضربه کاری به هر بها و یک دوران آرامش و استوار کردن قدرت الیگارشی. اما تنها چیزی که درس چین برای رژیم ولایت فقیه دارد زرهپوشهای ضد شورش است که چینیان به شتاب به جمهوری اسلامی دادهاند تا گاو شیرده خود را نگهدارند. از آن گذشته هیچ یک از سلاحهای سیاسی و اقتصادی که حزب کمونیست چین را در عین فساد و زورگوئی آن (که قابل مقایسه با جمهوری اسلامی نیست) برپا داشته است ندارد. یک نمونهاش حکومت چین از ته دل در پی بازگرداندن عظمت باستانی ملت خویش است؛ در جمهوری اسلامی شب و روز در ویرانی آثار بزرگی گذشته ایران و انکار ایران به عنوان یک ملتاند. همین بس که به بخش تاریخ ایران کتاب درسی دوره راهنمائی بنگریم.
دانشآموزان ایرانی اکنون داستان کشوری را میخوانند که پیش از اسلام در آن دختران را زنده به گور میکردند و آنگاه اسلام آوردند و عربهای مهربان برای آنکه زنان ایرانی بیشوهر نمانند ــ زیرا مردان به سبب جنگهای همیشگی قبایل در آن سرزمین کشته میشدند ــ هر کدام هفت هشت زن گرفتند و زنان زیادی را به عربستان فرستادند و بعد عمر که دشمن اسلام بود به ایران لشگر کشید و ایرانیان برای گرفتن انتقام اسلام او را کشتند، و تخت جمشید و چهل ستون در خلافت علی ساخته شد. (سودا زدگی جنسی اهل حوزه و مدرسه در این داستان قابل توجه است.)
چنین عناصری میخواهند با مشت آهنین به خود بسته، در برابر یکی از روشنترین و با استعدادترین مردمان جهان دوام آورند!
ژانويه ۲۰۱۰
|
|