اگر مذاکره با دیکته یکی باشد سرانجام به زورآزمائی و افزودن برگهای دیگری بر تاریخ پرخشونت ما خواهد کشید ــ آن هم در شرایطی که جامعه ایرانی برای نخستین بار نه برضد یک رژیم بلکه برضد تبعیض و خشونت به پا خاسته است
جنبش سبز در خیابان خلاصه نمیشود و تظاهرات خیابانی را نمیباید خطکشی ساخت که همه چیز را با آن اندازه بگیرند. اگر یک روز سه میلیون به خیابان میآیند و روز دیگر سیصد هزار، جنبش نود در صد ضعیفتر نشده است. اگر در یک شهر مردم در روزهای معین به خیابان میریزند و در جای دیگر نمیریزند نشانه آن نیست که در دو جهان سیاسی متفاوت بسر میبرند.
اینکه در بیشتر شهرهای کوچک ایران تظاهراتی از گونه خرداد گذشته تهران صورت نگرفت یا شهرهای دیگر ایران از این نظر به پای تهران نرسیدهاند لزوماً به علت تفاوتهای سیاسی نیست. اصل موضوع را میباید در توانائی رژیم در کنترل جمعیت جستجو کرد که هر چه شهرها کوچکتر باشند بیشتر است. اما البته نمیباید انکار کرد که تهران در ایران امروز همانند پاریس 1830 و 1848 است و هیچ شهری را نمیتوان با آن مقایسه کرد.
در این میان سخنگویانی از سازمانهای قومی که نمایندگی «ملتهای زیر ستم ملت فارس» را بر عهده خود گرفتهاند میگویند آن «ملتها در جنبش سبز شرکت نخواهند کرد مگر آنکه به خواست حکومتهای فدرال «ملی» در ایران گردن بگذارد.
هیچ نمیتوان گفت که این رویکرد چه تأثیری در شرکت مناطق قومی ایران در تظاهرات داشته است ولی آشکار است که موضع سازمانهای قومی ملتساز در برابر جنبش سبز نیز، مانند هر چه دیگر، سختتر و برکنارتر شده است. بسیار شده است که افرادی از این سازمانها اگر هم در تظاهرات ایرانیان در بیرون شرکت میجویند زیر پرچم ایران نیست. این سازمانها در خطر این هستند که در جهان انحصاری خود اندک اندک از ایران و ایرانی جدا شوند ــ اگر هم اکنون عملا نشده باشند. جنبش سبز که بزرگترین حرکت تاریخ ایران برای برداشتن دیوارهای خودی و غیرخودی و پرورش دادن فرهنگ و نظام سیاسی شهروندی است (شهروند یعنی فرد انسانی دارای حقوق سلب نشدنی برابر در یک دولت ـ ملت) در اوضاع و احوال واژگونه و خردستیز ما گروههائی را بیش از همیشه از دیگران دور کرده است.
اگر کسانی نخواهند برای آزادی مردم ایران دستی برآورند و آزادی را تنها در جمهوریهای فدرال «ملت»های خود تعبیر کنند مسأله خود آنهاست (چنانکه پیشبینی میشد سیر از ملیت به ملت دو سه سالی بیش نکشید.) آنها لابد با همان روانشناسی سه چهار دهه پیش فکر میکنند که اوضاع برای به قدرت رسیدنشان مناسب است و دیگر لازم نیست به هیچ چیز جز قدرت فکر کنند. آنچه بر ایران و مردم آن یعنی همه اقوام و اهل زبانهای ایران میگذرد اهمیتی ندارد؛ و درازتر کردن حکومت پاسدار و جمکرانی کمترین بهائی است که برای رسیدن به دمکراسی، آن گونه که در صورتهای ویژه «جمهوریهای فدرال» عراق و پاکستان عمل میشود، میباید پرداخت. جنبش سبز بیتردید از کنار ایستادن هر لایه اجتماعی به هر دلیل، زیان خواهد دید ولی ادامه و حتی پیروزی نهائی آن بستگی به تصمیم این گونه سازمانها ندارد. در این جنبش نه کسی را اجبار و نه از کسی خواهش میکنند. بیهوده نیست که آن را خود جوش مینامند.
آنچه نگرانی میآورد بالا گرفتن احساس بیگانگی تا حد دشمنی است که در نوشتههای ملتسازان دیده میشود. آنها به طور منظم از هر چه بتواند به احساس یگانگی ملی کمک کند، حتی از هر زمینه مشترک برای رسیدن به تفاهم از راه گفت و شنود، فاصله میگیرند. مانند شرکت جستن در جنبش سبز، تصمیمهائی که از پیش گرفته شده است قابل مذاکره نیست یا پذیرفته میشود و یا ...
اما همه چیز در همان و یا ... ست. اگر مذاکره با دیکته یکی باشد سرانجام به و یا ... خواهد کشید؛ به زورآزمائی و افزودن برگهای دیگری بر تاریخ پرخشونت ما ــ آن هم در شرایطی که جامعه ایرانی برای نخستین بار نه برضد یک رژیم بلکه برضد تبعیض و خشونت بهپاخاسته است؛ برای نخستین بار در فرهنگ سیاسی ما بجای اصل برنده همه چیز بازنده هیچ چیز، رسیدن به تفاهم و توافق میان نظرات و منافع گوناگون، دارد اصل پذیرفتهای میشود. بسیار غمانگیز خواهد بود که روحیه تبعیض و خشونت پس از جمهوری اسلامی نیز در مبارزه آشتیناپذیر سازندگان «ملت»های ایران که تنها چند گاهی دیگر پسوند ایرانش را نیز خواهند انداخت ادامه یابد. به آسانی میتوان دید که این ملاحظات کمترین جائی در ذهن نویسندگان مقالاتی که مانند «نامههای چون خنجر آبگون» شاهنامهاند ندارد. آنها سرمستانه با احساس دروغین پیروزی به سوی آیندهای که یک بار دیگر در طول دو نسل بر زمینشان خواهد زد ــ ایران نیز رویش ــ میتازند (اگر بقیه ایرانیان بگذارند به آنجاها برسد.)
ما برای جلوگیری از چنان وضعی که کمترین پیامدش هدر رفتن انرژیها و درازتر کردن دست دشمنان درونی و بیرونی ایران است نیاز به گفت و شنود و تفاهم داریم. ولی تفاهم بی زمینه مشترک نمیشود. خود پیداست که زمینه مشترک با اصطلاحات و تعریفهای دلخواسته arbitrary به دست نمیآید. اگر قرار باشد پیشاپیش بپذیریم که ملت یعنی گویندگان یک زبان، و اگر ۲۸۰ میلیون عرب بیست و چند ملتاند، عموماً در جنگ و کشاکش با یکدیگر، به تعریف من درآری ما مربوط نیست؛ و اگر دموکراسی یعنی جمهوری فدرال، و آزادی یعنی حق تعیین سرنوشت و جدا شدن تا سطح روستا ــ چرا نه؟ ــ و هر کس گفت ایران یک ملت و یک کشور و ملک مشاع همه ایرانیان است فاشیست است و اقلیتها را به سرنیزه خواهد کشید (هرچند چنان کسی برای نخستین بار گفته باشد که اقلیت به معنای حقوقی یعنی تبعیض، و میباید از فرهنگ سیاسی ایران حذف شود ــ همچنان که جرم سیاسی ــ و تا آنجا که به حقوق بشر ارتباط دارد همه یکی و اکثریت هستند) اگر گفت و شنود بخواهد از چنین جاهائی آغاز شود همین است که در دو دهه گذشته در بیرون ایران داشتهایم و تنها از هم دورتر افتادهایم.
برای تفاهم جز پذیرفتن اصطلاحات و تعریفهای جهانروا universal و به مهر سازمان ملل متحد و امضای نزدیک ۲۰۰ دولت (بسیاری از آنها چندزبانی و غیرفدرال و در همان حال دمکراتیک) رسیده، و ادامه آن بر چنان بنیادها چارهای نداریم و هیچ نمیباید در اندیشه «و یا ...» باشیم. «و یا ...» دیگر نباید جائی در سیاست ایران داشته باشد.
* * *
خواستهای حداکثر و فزاینده و روحیه فاتحانه و آشتیناپذیر بسیاری سخنگویان سازمانهای قومی که گوئی در وایو («خلاء»، از «پهلوی») پرواز میکنند آنچه را که از چپ ایران مانده با معمائی پرمخاطره روبرو ساخته است. گرایش چپ از آغاز در موضوع یکپارچگی ملی و سرزمینی ایران به طرف عوضی تاریخ غلتید و با تجزیهطلبی و کشور گشائی شوروی یکی شناخته شد. پس از پیروزی انقلاب شتابی که چپگرایان در پیوستن به جنبشهای مسلحانه در دو استان مرزی ایران نشان دادند، نخستین بار به جمهوری اسلامی وجهه مدافع موجودیت ایران، اگرچه با روشهای سرکوبگرانه، بخشید و دست آن را برای ترور بازتر کرد. در این سیساله نیز راه آمدن با سازمانهای قومی بهرغم هر انحراف ارتجاعی یا ضد ملی از سوی آنها، سیاست کلی عموم چپگرایان بوده است. ترکیبی از تهماندههای ایدئولوژیک و حسابگری سیاسی نگذاشته است روی قضاوت بهتر خود عمل کنند. چپ ایران از سوئی میبیند که ادعای بسنده نبودن حقوق شهروندی (یعنی اعلامیه جهانی حقوق بشر) ارتجاعی است زیرا بیست و چهار سده تلاش نظری و سیاسی را برای نشاندن فرد انسانی در مرکز اجتماع و سیاست نفی میکند و باز فرد را نه به عنوان خود او بلکه به عنوان جزئی از یک کلیت (در اینجا اجتماع همزبانان) صاحب حق گروهی میشناسد. همچنین میبیند که سازمانهای قومی به تندی رنگ تجزیهطلبی میگیرند. با اینهمه نمیتواند از گذشته خود، گذشتهای که هیچ کس از آن شاد نیست، ببرد. بیشترینهای که چپ برای جلوگیری از مخاطراتی میکند که هر ایرانی معمولی به آسانی میبیند، زدن به نعل و میخ است.
در برابر گرایشهای تجزیهطلبانهای که در شرایط ایران، بیتردید هم دمکراسی و هم آینده ایران و هم بهروزی ایرانیان ـ همه ایرانیان ـ را تباه خواهد کرد، نمیتوان روی مسائل اساسی ماله کشید و مثلا ملی و قومی را با هم آورد و به اصطلاح میانه را گرفت. همه کشاکش بر سر همین ملی و قومی است وگر نه در باره حقوق ایرانیان و افراد متعلق به اقلیتهای قومی (اصطلاح پر معنای میثاق پیوست اعلامیه جهانی حقوق بشر) اختلافی حتی با راه سبز امید نداریم. من سخنان آزادمنشانه و واقع بینانه موسوی را در باره حقوق فرهنگی افرادی که زبان مادریشان فارسی نیست خواندهام. سازمانهای قومی با سازشناپذیری و کوبیدن بر طبل دشمنی و کینه در برابر هر کمترین اختلافنظر، که حتی جنبش سبز را میکوشد از اثر بیندازد دچار بزرگترین اشتباه حسابها میشوند. امروز زمان تغییر روحیه، گفتمان و فرهنگ است.
چپ ایران در قالب یک جریان سیاسی ترقیخواه ایرانی که راه حلهای جایگزینی برای یک جامعه منصفانه و توسعه یافته عرضه میکند بخت زیادی دارد که هیچ از همتایان اروپائی آن کمتر نیست. ولی بهعنوان دنباله گرایشهائی که کینه «قومی ـ ملی» بزرگترین پیام آنان در چنین روزگاری است، سازمانهائی که از آن سوی اقیانوس تا آن سوی مرزها مایه امیدواری دشمنان ایران و نه تنها جمهوری اسلامی بودهاند، آیندهای نخواهد داشت. تکه تکه کردن ایران سرنوشت و رسالت چپ ایران نیست. هیچ کس نمیباید ناسیونالیسم سربلند کرده ایرانی را دست کم بگیرد.
برگرفته شده از کیهان لندن
|
|