حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

پیكار ایران با مدرنیته ( تجدد )

 

‎””در دویست سال گذشته درام واقعی كشورهای جهان سوم برخوردشان با پدیده مدرنیته ( نوگری ) یا تجدد بوده است. همه رویدادهای مهم تاریخ هر یك آنان این نشانه را بر خود داشته است و آن را كم و بیش شكل داده است. از این كشورها خاور میانه اسلامی مورد ویژه ای است، زیرا در پذیرفتن و یكی شدن با موازین مدرنیته بیش از حد كند بوده است. مورد افریقا نیز بهمین گونه است و حتا بیشتر، ولی خاور میانه اوایل سده نوزدهم، هنگامی كه تاثیرات شگرف غرب برای نخستین بار محسوس گردید، بسیار پیشرفته تر بود و بنا به فرض، برای بخود گرفتن شیوه های غرب صلاحیت بیشتری داشت - چنانكه در مورد ژاپن پیش آمد .

در اینجا می باید میان مدرنیته یا تجدد و مدرنیزاسیون یا نوسازندگی تفاوت گذاشت. مدرنیته فرایند دراز و ژرف تغییرات عمقی در فرهنگ و ارزشهاست؛ سیر یك جامعه "سنتی" است بر راهی كه اروپائیان در پانصد ساله گذشته از هنگام رنسانس كوبیده اند. مراد از مدرنیته جهان یینی تازه ای است كه برپایه خرد گرائی (راسیونالیسم) عرفیگرائی ( سكولاریسم ) و انسانگرائی (هومانیسم) ساخته شده است. مقصود از مدرنیزاسیون شیوه تازه ای در سازمان دادن زندگی است؛ فرایند آوردن نهادها و زیرساختی است كه كه در جریان مدرنیته، و بیشتر در غرب، توسعه یافته است، به جامعه های سنتی و بنا بر تعریف ، واپس مانده .

نیاز به گفتن ندارد كه یرخلاف غرب ، این دو فرایند در جامعه های سنتی دست در دست هم نرفته اند. فراموش كردن پیوند میان نوسازی و تجدد - میوه و درخت - برای آنان بسیار آسان بوده است. نوسازندگی همواره آسانتر است، و نه تنها اول می آید و جای تجدد را می گیرد، بلكه در بیشتر موارد، و بویژه در خاور میانه اسلامی، به صورت خط دفاعی دربرابر آن بكارگرفته می شود. ایران، چنانكه خواهد آمد، دراماتیك ترین مورد دست و پنجه نرم كردن با این مساله در همه پیچ و تابها و تنشهای آن است .

از هبچ جامعه ای نمی توان انتظار داشت كه به آسانی عادتها و نظام ارزشها، سنتهای خود، را بگذارد. در هر كشوری تغییر با قدرت كمرشكن خارجی تحمیل شده است. ولی در كشورهای خاور میانه ای یك عامل اضافی هم دركار بوده است: یك احساس خودبسندگی و فضیلت ذاتی كه تنها وام گرفتن از دیگران و به خدمت گرفتن آنها را اجازه می دهد. ایرانیان یك حس برتری دوگانه داشند و در احساس برتری تاریخی و فرهنگی خود نه تنها بر غربیهای تازه به دوران رسیده، بلكه بر خاور میانه ایهای دیگر، آسوده بودند. چه كسی در میان اینان می توانست به پای شكوه پیشین ایران برسد - شكوهی كه خودشان از آن جز تصوری مبهم نمی داشتند و می بایست منتظر دانش پژوهی غربی بمانند .

نقشی كه اسلام در پیكار با مدرنیته داشته برای همه یكی بوده است، از ایرانیان و عربها و تركها. برای عربزبانان خاورمیانه اسلام و تاریخ فتوحات عرب مهمترین سرچشمه غرور جمعی است و ازاینرو یك مانع اضافی برسر راه مدرنیته (تجدد) شده است. تركها، عثمانیان تا اوایل سده بیستم، اگرچه گرویدگان به اسلام بودند به عنوان وارثان امپراتوری بزرگ اسلامی-عربی، اسلام را سده ها از آن خود ساخته بودند. بستگی ژرف آنان به اسلام از هیچ نظر از خود عربها كمتر نبود. قبایل تركی كه ایران را درنوردیدند و در آسیای كوچك (صغیر) بود و باش كردند فتح نشده بودند و - بیشتر به دست ایرانیان - اسلام آورده بودند. برای ایرانیان، منظره پیچیده تر بود. اسلام و نقش یگانه خود آنان در آنچه فرهنگ اسلامی خوانده می شود طبعا سرچشمه سربلندی بزرگی بوده است؛ با اینهمه شكوه اسلام را پیروزی اعراب و دوران تیره و خونین اشغال و تاراج و ویرانگری منظم عرب لكه دار می كرد. ایرانیان بر خلاف دیگران، به استثنای اسپانیائیان هزار سال بعد، برگشته و جنگیده بودند، و این خود بخشی از سربلندی ملی را ساخته است. ملتی كه همواره فاتحان بسیار خود را شكست داده است می توانست بازهم در برابر اروپا بایستد و از عهده برآید.

همه این مردمان در شناخت ماهیت واقعی هماورد تازه كند بودند. اروپا یك مهاجم تازه برای ایرانیان و یك جنگ صلیبی دیگر برای تركان و عربها بود (بنیادگرایان اسلامی هنوز بر این روال می اندیشند). آنها نسبتا دیر دریافتند كه غرب نه تنها از هر چه تجربه كرده اند بسیار برتر است، بلكه به صورتی، آینده و سرنوشت شان است. در نتیجه، وقت و انرژی فراوانی برسر مدرنیزاسیون بی مدرنیته هدر شده است.

تركها به یاری دستگاه حكومتی سازمان یافته و گشودگی طولانی و ژرف خود بر اروپا، در این حركت تازه سخت بر دیگران پیشی جستند. پیش از آنكه آتاترك جنبش خود ذا برای درآوردن تركیه به یك كشور اروپائی آغار كند، چند سده ای از تجدید سازمان جامعه بر روال اروپا می گذشت. در جهان عرب، مصر از آغاز سده نوزدهم زیر ضربه هجوم فرانسه در نوسازندگی داشت.

نوسازان ایران در جستجوی خود برای نمونه های بكاربستنی به تركیه و بعدا ژاپن می نگریستند. آنچه در جهان عرب می گذشت به نظر نمی رسید به شرایط آنان ربطی داشته باشد. عربها مستقل نبودند - چنانكه ایران در تاریك ترین ساعتهایش نیز دست كم اسما مانده بود. ژاپن نمونه كاملی می نمود مگر آنكه دور دست بود و كسی چیز زیادی از آن نمی دانست. تركیه نمونه عملی تری از آب درآمد. در پادشاهی ناصرالدین شاه (سالهای ۱۸۹۰-۱۸٤۰) یك برنامه بسیار محدود اصلاحات بارها و بارها سقط شد. در دوران برآمدن رضا شاه پهلوی (۱۹٤۱-۱۹۲۱) ایران با همه دل، یك برنامه نوسازندگی را دنبال كرد كه از تركیه نمونه برداری شده بود. آن برنامه تا لاتینی كردن خط ( كه بسیاری اشباه بزرگی می شمارند) یا اعلام دولت عرفیگرا ( لائیك ) نكشید؛ و به سبب واپسماندگی فوق العاده نمی توانست به اندازه كافی دور برود. ولی برای نیم قرنی یك هدف و دستوركار ملی ماند - یكی از موضوعات معدودی كه در میان طبقه سیاسی ایران از همرائی ( كانسنسوس) برخوردار گردید .

در حالی كه همه گرایشهای سیاسی. فكری در نیاز به نوسازی سریع همرای بودند، بحث فراگیری درباره استراتژی و اینكه چرا می باید دست به آن زد درنگرفت. در این حال تغییرات كمی و مادی كه جامعه ایرانی را به تندی دگرگون می كردند زندگی از آن خود می داشتند و در موقعیتی كه به تندی تحول می یافت عدم تعادلهائی پدید می آوردند و به تضادهائی دامن می زدند كه هیچ كس نمی توانست كاملا شرح دهد چه رسد كه كنترل كند.

از اواخر قرن، هنگامی كه آشكار شد كه بسیار بیش از نوسازندگی ارتش و دیوانسالاری دركار است، بیشتر انتكتوئلهای ایران، كه خود فراورده نوسازی بودند، به اندیشیدن در باره دگرگونیهائی بسیار ژرفتر در جامعه پرداختند. در همان دوران بود كه بیشتر به سبب پراكنده شدن ایده های غربی دولت- ملت و دمكراسی، و باز یافت گذشته پیش از اسلام ایران توسط دانش پژوهان و خاورشناسان غربی، بیداری ملی تازه أی پیدا شده بود. اسلام و نقش "روحانیت" مذهبی در واپسماندگی ملی، آماج اصلی ارزیابی انتقادی تازه ای شد و بسیاری از روشنفكران را تا تقبیح آن برد .

در میان نوسازان، محافظه كارترین شان استدلال می كردند كه ایرانیان مذهبی تر از آنند كه از روحانیان اسلامی ببرند، و سنتی تر از آنند كه بكلی غربی شوند. این محافظه كاران بزودی برتری یافتند و برخی از رادیكالها را به پس گرفتن سخنانشان واداشتند. آنها همچنین توانستند با جناح بانفوذی از روحانیان، دست كم تا چندگاهی، در انقلاب مشروطه (۱۹۰۹-۱۹۰۶) كاركنند. آنچه ایران از مدرنیته یا نوگری و تجدد بدست آورده است به آن انقلاب بر می گردد كه نخستین خیزش دمكراتیك مردمی در جهان سوم است كه توانست یك قانون اساسی را بر پادشاهی مطلقه ، باز برای نخستین بار، تحمیل كند .

هواداران این مكتب، كه از آن هنگام در صورتهای گوناگون بر گفتمان تجدد چیره بوده اند، از ابعاد تفوق همه سویه غرب تصور بهتری می داشتند. آنها استدلال می كردند كه این بار كشور با بیابانگردان عرب یا اردوهای مغول سروكار ندارد، و ازاینرو می باید خود را با علم و تكنولوژی مسلح سازد. برای آنان نوسازندگی (مدرنیزاسیون) تنها راه دفاع نه تنها از استقلال بلكه فرهنگ و هویت آن بود. این دید دفاعی و محدود به تجدد، با همه منطقی نمودنش، یكی از سه سوء تفاهم عمده ای بوده كه گفتمان مدرنیبه را در ایران، و كشورهای دیگر خاورمیانه نیز، مغشوش كرده است. مدرن شدن برای آنكه حتا بیشتر همان بمانند تناقضی است كه همه فرایند نوگری یا تجدد را محكوم به ناكامی گردانید. در این البته هیچ اشكالی نیست كه كسانی بخواهند استقلال و هویت و فرهنگ خود را نگهدارند. مشكل هنگامی پیش می آید - چنانكه در كشورهای گوناگون خاور میانه اسلامی پیش آمده است - كه همه این فرایافتهای والا را رویهم می ریزند و كمابیش بجای هم بكار می برند . خطای عمده در این مورد یكی كردن فرهنگ با هویت بوده است كه نخستین سوء تفاهم را ببار آورد.

فرهنگ یك ویژگی برجسته هر ملت و بخشی از هویت آن است. ولی فرهنگ یك پدیده تغییر یابنده است و می باید باشد - اگر ملت بخواهد به عنوان یك بخش فعال تمدن جهانی باقی بماند. همه ملتهای كهن تر، از نظر سیاسی و فرهنگی، گاه به حد ناشناختنی برای نسلهای پیشین، دگرگون شده اند. ولی تا هنگامی كه احساس هویت و خودآگاهی ملی خود را نگهداشته اند، دیگران آنان را به همان صورت شناخته اند. هویت یك ملت بیشتر برپایه تاریخ مشترك آن گذاشته شده است، و تاریخ بیش از فرهنگ است. ایران در میان كشورهای خاورمیانه یك نمونه عالی این هویت پایدار بشمار می رود. دعوی اینكه یك ملت با گردن نهادن به تجدد، فرهنگ و ازاینرو هویت خود را می بازد كه همان استدلال آخوندهای حاكم در راه انداختن پیكار ضد "تهاجم فرهنگی" در ایران - یعنی دمكراسی و حقوق بشر - است، محكوم ساختن فرهنگ به ركود است. این رویكرد (اتی تود) حتا برضد خودش عمل می كند. فرهنگ بیش از پیش بیربط می شود و ارزش دفاع نمی یابد.

سومین سوءتفاهم، به نخستین مراحل گفتمان تجدد بر می گردد و باز بر پایه دگرگونی برای باقی ماندن به همان صورت نهاده شده است. نویسندگان و مبلغان این مكتب مدعی شده اند كه تجدد را می توان از خود اسلام بدر آورد؛ و علم و در واقع هرچه برای پیشرفت لازم است در خود قرآن و سنت پیامبر و معصومین دیگر یافت می شود. آنها اگر هم سرتاسر ایده مدرنیته را انكار نكرده اند استدلال ساده ای برای توضیح واپسماندگی مزمن اسلامیان دارند: هنگامی كه مسلمانان ایمان واقعی داشتند سروران دنیا بودند ؛ مشکل آنها در این است كه به اندازه كافی مسلمان نیستند. چنانكه یك شاعر ایرانی گفته است: "اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب كه هست در مسلمانی ماست "

* * *

حركت نوسازندگی در فرمانروائی رضا شاه بیشتر زیر نفوذ نوسازان ناسیونالیست افراطی و ضد آخوند بود كه می كوشیدند حساسیتهای مردم را محترم دارند. ولی هنگامی كه كار به برداشتن حجاب رسید شورش كوتاه وخونینی برخاست. نوسازندگی آنان اقتدارگرا (اتوریتارین) و غیر مشاركتی و از بالا بود و تمركز خود را بر ضروری ترین اسباب یك دولت و جامعه نوین گذاشته بود، به امید آنكه تغییرات كمی به تدریج به تغییرات كیفی بینجامد. ایران در زیر رهبری و سرپرستی خود پادشاه به یك ملت به معنای امروزی درآمد، از تجزیه حتمی باز آورده شد ، و به درجه ای از پیشرفت دست یافت كه یك نسل پیش از آن تنها در رویاهایشان می دیدند. ولی این دلمشغولی به به پیشرفت مادی، از یك جنبه حیاتی نوسازی غفلت كرد. برخلاف نمونه تركیه تلاش اندكی برای پیشبرد جامعه مدنی بویژه احزاب سیاسی شد.

این ضعف سیاسی نه تنها پشتیبانی عمومی نخستین را از پیشرفتها گرفت و به نیروهای ارتجاعی فرصت سزبلند كردن داد بلكه خود فرایند پیشرفت را كند كرد. در نبود كنترل، فساد و ناشایستگی رسوخ یافت و بر احساس سرخوردگی افزود. بدین ترتیب هنگامی كه سپاهیان هجوم آور انگلستان و روسیه رضا شاه را بیرون راندند بیشتر مردم دست كم برای مدتی شادی كردند؛ و بزودی سخت پشیمان شدند.

در فضای بازتر پس از رضا شاه، بحث درباره تجدد، مانند دیگر موضوعات شدت گرفت. اصلاحات گسترده و برجسته او از سه ناحیه زیر آتش در آمد كه دو تای آنها، اسلامیان و چپگرایان قدرت روز افزون یافتند و سرانجام توانستند به یاری سومی، مصدقی ها، پادشاهی پهلوی را واژگون كنند.

توجه اصلی حمله اسلامیان بر غربی شدن سرتاسری ایران و بازیابی گذشته پیش از اسلامی، كه بیش از نیمی از تاریخ ایران و بخش پرافتخارتر آن را دربر می گیرد، و احساس تازه سربلندی بدان بود. آنها در تاكید خود بر هویت ایران به عنوان كشور مسلمان شیعی، خود را ناگزیر از بازی كردن برگ ناسیونالیستی و تصویر كردن شیعیگری به عنوان گونه ایرانی اسلام یافتند؛ و با اصرار بر برتری اسلام، ادعای جمال الدین افغانی را تكرار كردند. وی یك احیاگر revivalist اسلامی سده نوزدهم و از ایران بود كه وفاداریش را به آسانی نامش عوض می كرد. او و پیروان مصریش می گفتند كه اسلام با نوسازندگی به خوبی سازگاری دارد؛ از اینرو جامعه های اسلامی نیازی بیش از آن ندارند كه دانش غرب را بی هیچ تغییری در ارزشها بگیرند. برخی از مبلغان بعدی این مكتب، از جمله نخستین نخست وزیر جمهوری اسلامی، در كوششهای خود برای اثبات پایه های "علمی" دستورهای اسلام در "پاكیزگی" یا اثبات وجود خدا از طریق فیزیك نیوتونی به زیاده رویهای خنده آور رسیدند. این استدلالها با همه میان تهی بودن آن، پر قدرت ترین عامل در آهسته كردن و از خط خارج كردن موقت تلاش ایران برای تجدد بوده است.

عیبجویان چپگرا برنامه نوسازندگی پهلویها را از نظرگاه به اصطلاح راه رشد غیر سرمایه داری رد كردند. آنها برای الهام به اتحاد شوروی روی آوردند و بی انصافانه به نوسازندگان دیگر برچسب كاسه لیسان امپریالیسم زدند. اما برای پیروان ناسیونالیست مصدق كه صنعت نفت ایران را ملی كرد و در دوره ۱۹۵۳-۱۹٤۲ (۱۳۳۲-۱۳۲۱) بر صحنه سیاست ایران تسلط داشت موضوع واقعی نه تجدد، كه حكومت دیكتاتوری شاهان پهلوی و نقش بیگانگان در مراحل معینی از پادشاهی آنان بود. آنها مساله نوگری، حتا نوسازندگی را ندیده گرفتند. بسیاری از آنان پیشرفت انكارناپذیر ایران را یا به عنوان زیان آور و یا یك طرح آفریده استعمار كوچك شمردند.

پس از یك میان پرده بیست ساله كه در طی آن ایران توانست به كندی و سكندری خوران بر راهی كه رضا شاه پیش پایش گذاشته بود برود، دومین پادشاه پهلوی دست بكار برنامه بلند پروازانه تری شد كه دستاوردهای پیشین آن را ممكن ساخته بود. قلب آن برنامه، یك اصلاح ارضی پردامنه بود، كه بد اجرا شد و امتیازات فراوانی كه به یك طبقه جدید سرمایه داران سیاسی دادند آلوده اش كرد. با اینهمه دركنار برداشتن چادر از زنان و انقلاب آموزش همگانی، سه بزرگترین دگرگونی اجتماعی تاریخ ایران و از مهمترین خدمات سلسله پهلوی بشمار می رود.

یكبار دیگر ایران به جنبش افتاده بود و یك پادشاه صاحب اختیار همه كه برنامه اصلاحی اقتدارگرا و غیر مشاركتی را دنبال می كرد آن را به پیش می راند. یكبار دیگر برنامه اصلاحی از پیشرفت مادی سرشار بود و از جامعه مدنی كوتاه می آمد. بار دیگر نوسازندگی، به معنی غربگرائی با مقاومت اسلامی، این بار با نتایج خشونت آمیز و فاجه بار روبرو گردید. آنچه این مرحله اخیر رویاروئی را متمایز می سازد، نوسازندگی سنتگرائی اسلامی است - شاهد واژگونه ولی گویائی از كامیابی كوششهای نوسازنده پهلوی ها. در سالهای ۶۰ و ۷۰ (٤۰ و ۵۰) ایران چنان دگرسانی بی سابقه ای را تجربه كرد كه هیچ چیز را بیرون از تاثیر خود نگذاشت. از آن میان اسلام زیر نفوذ جهان سوم گرائی و یك ماركسیسم - لنینیسم زمخت در آمد. رادیكالهای نوین اسلامی، از جمله "روحانیان" بزرگ، انكار مدرنیته را در یك زبان ضد استعماری و شبه سوسیالیستی پیچیدند. آنها فرهنگ و هویت ملی را - كه با اسلام برابر شناخته می شد - با موفقیت به سلاحی بر ضد غربگرائی درآوردند. این فلسفه سیاسی واپس نگر، كه "انتلكتوئل" های مقدم زمان از آن دفاع می كرند بزرگترین عامل در گردآوردن همگروه طبقه متوسط ایران در پشت واپسگرا ترین عناصر در میان "روحانیان" شد.

انقلابیان اسلامی، كه گفتمان تجدد را وارونه گردانیده بودند، در بامداد پیروزی خویش كوشیدند هفت دهه نوسازندگی را ناچیز كنند. خمینی ستایش گذشته را، هنگامی كه مردم زندگی ساده سالهای جوانی او را می زیستند، موعظه می كرد. بسیاری از آنچه بدست آمده بود یا ویران و یا به خود گذاشته شد تا به ویرانی برسد. آنها حتا خواستند تخت جمشید و آرامگاه فردوسی، شاعر ملی ایران، را از میان بردارند. اما مساله شان در این بود كه هفت دهه پیش از آن نه تنها ایران را در نهادها و سازمان و زیرساخت نوسازندگی كرده بود، یك جامعه نوین با میلونها مردم تحصیل كرده آشنا به راه و رسم جهان امروز پرورش داده بود كه در همان حال بر هویت مشخص ایرانی خود آگاهتر و از اینرو از همیشه ناسیونالیست تر بودند.

این توده نوشونده پس از یك دوره كوتاه افسون ماهزدگی به زودی به خود آمد و جمهوری اسلامی را همچون دومین هجوم عرب دید و نامگذاری كرد. مردم درپی آن بر آمدند كه از خود و كشور خود دربرابر حكومتی كه خود را فاتحی كشورگشا می شمارد و در توجیه مصادره اموال عمومی و خصوصی و تاراج منابع كشور از غنیمت جنگی سخن می راند.

* * *

همه مكتبهای فكری و سرتاسر طیف سیاسی ایران در انقلاب و حكومت اسلامی با لحظه حقیقت روبرو شدند - و اسلامگرایان بیش از همه. اسلامگرایان به رویای همه قدرتها به اسلام رسیدند و دریافتند كه جز قدرت چندان چیزی در میانه نیست. پس از دو دهه و بیشتر حكومت مطلقه، اسلام چیزی برای گفتن در زمینه كشورداری ندارد. اسلامگرایان اسلام را به توجیه كننده ساده ای برای تحمیل یك دور تازه حكومت هراس، تاراج و ویرانگری در ایران پائین آورده اند؛ و هر دعوی رفاه مردم، حتا فراهم كردن ابتدائی ترین ضروریات را رها كرده اند. اكنون كه موضع بومیگرایانه nativist آنان در مساله نوسازندگی به ویرانی افتاده است و راهی از آن سو نیست، بدین خرسندند كه مانند یك نیروی اشغالی عمل كنند.

چپ ایران كه در "پیروزی"ش در انقلاب، بیش از رژیم كهن در شكست، تلفات داده است به نابسندگی مهلك خود پی برد. این نابسندگی، بعدا در اروپای خاوری در مقیاسهای بسیار بزرگتر نیز ثابت شد و بسیار فراتر از به اصطلاح راه رشد غیر سرمایه داری می رود. همه فلسفه پشت آن ورشكسته است. برای خردگرائی دربرابر ایمان؛ انسانگرائی دربرابر هر فرایافت انتزاعی دیگر ( ملت ، طبقه ، امت )؛ و عرفیگرائی در برابر ایدئولوژیهائی كه نقش مذهب به خود می گیرند هیچ جایگزینی ( آلترناتیو ) نمی توان یافت. به زبان دیگر تا آنجا كه بتوان دید گزینش دیگری جز دمكراسی لیبرال نیست.

ناسیونالیستهای اقتدارگرای پادشاهی كهن بیرحمانه با واقعیت سطحی بودن اصلاحات پدرسالارانه و نا بسنده خود روبرو شدند. ولی در عین پرداخت بهای سنگین برای بیزاریشان از دمكراسی، باور خود را به نوسازندگی، این بار در خدمت نوگری یا تجدد - به معنی چهارچوب دمكراتیك - استوارتر كردند. وخامت وضع ایران به طرح صد ساله مشروطه خواهان اعتبار بیشتری بخشید. ایران در آغاز سده بیست و یكم با همان مساله روبروست: چگونه یك جامعه واقعا مدرن بشود؟

یكبار دیگر خواست عمومی پیشرفت، پیشراندن در جهت جلو افتاده ترین كشورها، با مقاومت یك رژیم سركوبگر و ترقی ستیز روبرو شده است و این خجسته ترین دگرگونی است؛ زیرا در بیشتر دوران مشروطه (۱۹۷۸-۱۹۰۶) این حكومت بود كه اصلاحات را بر یك توده بی میل تحمیل می كرد. یكبار دیگر ایران موقعیتی مانند دوران پیش از ۱۹۰۶ را، در مقیاسی بسیار بزرگتر، تجربه می كند .

تفاوتهای خوشایند دیگری نیز هست. ایرانیان، بویژه طبقه متوسط گشترش یافته، به نظر می آید كه در دمكراسی، حقوق بشر، و بطور قطع عرفیگرائی، به یك همرائی ( كنسانسوس ) می رسند. این ایده ها دست در دست احساسات بیدار شده ملی، در بخش پویا و رشد یاینده أی از اندیشمندان اسلامی كه آشكارا حق "روحانیت" را بر حكومت چالش می كنند تاثیر بخشیده است. در عمل و بیان سیاسی گروههای بسیار درجه أی از پختگی هست كه در گذشته دیده نشده است. هر چه اسلامگرایان بیشتر دست به تحریكات می زنند ، اراده و خویشتنداری بیشتری از مردم دیده می شود.

حتا اجرای سختگیرانه شرع اسلامی در مورد زنان به پیكار فمینیستی شتاباهنگ (مومنتوم) تازه ای داده است. تنها دو ماه پس از انقلاب، زنان در تهران نخستین تظاهرات ضد جمهوری اسلامی را راه انداختند و خمینی را ناگزیر به پس گرفتن فتوایش در باره حجاب زنان كردند. اگرچه رژیم به تدریج به منظورش رسید زنان از آن پس پیوسته حقوق خود را گسترش داده اند. آنها حتا حق قضاوت را كه پیش از آن غیر اسلامی شمرده می شد باز بدست آورده اند. حجاب خود به صورتی به یاری زنان آمده است؛ پدران و شوهران در خانواده های سنتی دیگر مخالفتی با رفتن زنان خانواده به كار یا آموزشگاه نمی ورزند. پیش از انقلاب حكومت خود را ناگزیر از گذراندن قانونی یافت كه جلوگیری پدران را از درس خواندن فرزندانشان كیفر می داد. امروز بیش از نیمی از راه یافتگان به دانشگاه دخترانند.

رهیافت (اپروچ) دیرپای به اصطلاح بومیگرایانه به تجدد و نوگری، و استدلالهای هوادارانش رو به زوال است. تجربه سخت پر هزینه نشان داده است كه اقدامات نیمه كاره و به عقب انداختن دگرگونی های ناگزیر به جائی نمی رسد و جایگزینی جز به خود گرفتن كامل نظام ارزشهای غرب نیست. هر ملت می باید رهیافت ملی خود را به نوسازی داشته باشد و هویت مشخص خویش و بیشتر شیوه زندگی خود را نگه دارد. ولی آنچه در فرهنگ آن با رویكردهای انسانگرایانه- دمكراتیك در آموزش، روابط اجتماعی، و سیاست در تضاد است می باید دگرگون شود.

قابل توجه است كه بسیاری انتلكتوئل های ترك و كشورهای عربی با حكومتهای عرفیگرا و بهر حال غیر آخوندی، به دیده رشگ به ایران می نگرند. آنچه به دیده آنان تفاوت اصلی در مورد ایران است، تفاوتی كه آینده را تعیین می كند، ژرفای بیداری عمومی است كه بی تردید از تجربه تلخ برخاسته است. دركشورهای دیگر اصلاحگران در دو جبهه می جنگندند كه دشوارترش مردم محافظه كار و یا دلمرده خودشان است. بر خلاف ایران بسیاری از این كشورها با اسلامگرائی خروشانی روبرویند كه سیاست را رادیكال كرده است. حتا تركیه با همه پیوندهای فراینده اش با اروپا و یك حكومت عرفیگرا راه دراز تری بسوی یك جامعه عرفیگرا دارد. در یك تناقض آشنا و "تیپیك" دیگر، ایران در زیر حكومت آخوندی روشنرای ترین جامعه در منطقه شده است؛ جامعه ای كه ممكن است زودتر به مدرنیته برسد.

تركیه، مانند همیشه در سده بیستم، درباره عرفیگرائی دچار روانپارگی است و مساله قومی حاد آن پیشرفت بسوی تجدد را مشكل تر می سازد. همچنانكه در كشورهای عرب، هر گشایشی در سیستم به یاری بنیادگرایان اسلامی می آید. ارتش با "حق دفاع از میراث آتاترك" بارها بطور قاطع در سیاست دخالت كرده است، و امكان دخالتهای دیگر آن را نمی توان نفی كرد.

در دنیای عرب مسائل دوگانه بنیادگرائی اسلامی و سودازدگی ( ابسسیون ) فلسطین، گذشته از محافظه كاری ژرف جامعه های عرب امید زیادی برای خوشبینی نمی گذارد. هنگامی كه تقریبا هر نویسنده و شاعر عرب خود را موظف می داند كه سرود ستایش فلسطینیان و صدام حسین را بسراید انتظاری جز همرنگی ( كنفورمیته ) بیشتر نمی توان داشت. من در اینجا وارد ارزشداوری نمی شوم. دنیای عرب بطوركلی به نظر نمی رسد آماده آزاد كردن خود از موانع فراوان روانشناسی اش باشد. بزرگترین این موانع احساس ترحم به خود و قربانی بودن است كه دست در دست عقده برتری آن می رود. ایرانیان به "لطف" چنان تاریخ پردردی دارند این موانع را پشت سر می گذارند. می توان امیدوار بود كه تجربه ایران به همه این كشورها كمك كند.

----------------------------------------------------

ترجمه سحنرانی در دانشگاه كرنل ( ۱۲ آوریل ۲۰۰۱ )



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites