حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

درسهائی که از انقلاب اسلامی گرفته ایم

 

بهترین یادآوری یک رویداد تاریخی آموختن درسهای آن است. ما بیست سالی را در افسانه زدائی انقلاب ”اسلامی ــ تا کسان چهره نه چندان زیبای آن روز های خود را ببینند ــ صرف کرده ایم و دیگر می باید وقت آن ”رسیده باشد که درسهای آن را فراگیریم. برای کسانی آن وقت هرگز نخواهد رسید و باکی نیست. زندگی از ”سخت ترین سرها نیز نیرومند تر است. ”

” در بهمن ١٣۵٧/1979 مردم ایران توانستند آنچه را می خواستند بجای آنچه نمی خواستند بگذارند. آنها در ”یک سو شاهی داشتند که صاحب اختیار همه بود و می خواست کشورش را پنجمین قدرت غیر اتمی جهان کند و ”نمی توانست. در سوی دیگر آخوندی داشتند که می خواست صاحب اختیار همه باشد و ایران را هزار سال به ”عقب ببرد و در امت اسلامی حل کند و امیرالمونین جهان اسلامی شود و نتوانست. شاه در نتوانستن ش ایرانی ”آباد و پیشتاز بجا گذاشت که هنوز دوام آورده است؛ خمینی در نتوانستن ش هرچه را می شد به ویرانی سپرد و ”پیش از مرگ کارها را چنان راست کرد که روند ویرانی هر چه تند تر دنبال شود.”

” انقلاب اسلامی در آن سال، اوج حرکتی بود که با بسیج توده های بزرگ مردم از هر لایه اجتماعی برای ”سرنگونی یک رژیم اساسا ترقی خواه ولی خودکامه و از نفس افتاده زیر بار تناقضات و کم و کاستی های خود، ”به ندای مذهب و رهبری یک آیت الله و صحنه گردانی یک شبکه مذهبی زیر فرمان آخوندها از مدتها پیش آغاز ”شده بود. انقلابی بود که بیش از هر انقلاب دیگری در تاریخ از سوی مخالفان سیاسی و فکری و حتا وجودی ”خود پشتیبانی شد و بویژه از کمک مستقیم و فعال رژیمی که به نابودی اش کمر بسته بود برخوردار گردید. ”بیشتر هواداران پر شورش از دیدگاهها و مواضعی سراسر متفاوت و حتا متضاد با رهبری آن به انقلاب پیوسته ”بودند. قصد آنها بهره برداری تاکتیکی می بود ولی با شور و جذبه ای که نشان می دادند آن رهبری را که ”مخالف و حتا دشمن ایدئولوژیک شان بود تا نیمه خدا بالا بردند. با آنکه رهبر انقلاب از همان آغاز و دهه ها ”پیش به روشنی گفته بود چه می خواهد، باز وقتی پس از پیروزی به اجرای برنامه اش دست زد ناراحت شدند ــ ”نه بیش از آن ــ و به پشتیبانی و پرستش ادامه دادند تا او هر کدام را به نوبت و با کمک بقیه خرد کرد. آن گروه ”بزرگ نیز مانند رژیم پادشاهی از هیچ کمکی به نابودی خود دریغ نکردند.”

” نگاهی از نزدیک تر به جملات بالا تصویری از فاسد شدن کامل سیاست به دست می دهد؛ منظره ای است از ”جامعه ای که هیچ جای ش درست کار نمی کند. رژیمی است که ۲۵ سال با قدرت نزدیک به مطلق حکومت کرده ””( مگر می شود در ایران حکومت مطلق داشت؟) ولی هنگامی که با بزرگترین چالش خود روبرو شده بیشترین ”ضعف خود را به نمایش گذاشته است. هنگامی که بر فراز بوده هرچه توانسته مردم را کوچک و از خود دور ”کرده، و با شنیدن نخستین صدای اعتراض آنها لابه کنان پرچم سفید برافراشته است. نیروهای مخالفی که ۲۵ ”سال به دیکتاتوری و ارتجاع تاخته اند و هر اصلاح ترقی خواهانه و هر زمینه سازی اقتصادی و اجتماعی را که ”برای برقراری دمکراسی لازم است ، با زدن برچسب ظاهری و وارداتی محکوم کرده اند، و آنگاه در بزنگاهی ”که شرایط دمکرات منش کردن حکومت آماده شده است بجای مبارزه برای دمکراسی و ترقی خواهی، به ”ارتجاع مذهبی که از هر دیکتاتوری بد تر است تسلیم بنده وار شده اند. در گرماگرم مبارزه انقلابی و در ماهها و ”سالهای پس از انقلاب تا جائی که دیکتاتور-امام اجازه داده به او خدمت کرده اند و در مصالحه هر روزه، اصول ”خود را آن اندازه پیچانده اند که دیگر به کار پوشاندن شرمساری شان نیز نمی آمده است. جامعه ای است ”ناتوان از شناخت نیک و بد ، حتا از شناخت مصلحت و سود روشنرایانه خود که "توکویل" برای دمکراسی لازم ”می شمرد. مردمی، از دانشمند و روشنفکر و عارف و عامی، بیدفاع، چه دربرابر دیکتاتوری، چه عوامفریبی، ”چه نیهیلیسم انقلابی که پایان آشکارش نابودی و از هم گسیختگی است. ”

” در این تصویر دلازار، مخرج مشترک رفتار همه طرفها در انقلاب به خوبی نمایان است. جامعه ایرانی چنان ”استبداد زده بود که در مبارزه ضد استبدادش نیز دنبال ارباب دیگری، این یک با تاج مهر و ماه، می گشت، و ”چنان در نیهیلیسم فرو رفته بود که می توانست ملاحظه اخلاقی را از سیاست حذف کند: سیاست ورزی صرف، ”قدرت به عنوان تنها هدف و موضوع سیاست، و انتقام و کین خواهی به عنوان ایده برانگیزنده توده ها ــ "بگو ”که خون بریزم." پیداست که با چنین روانشناسی و سیاستی و به رهبری و کارگردانی چنان کسانی ــ زنان و ”مردانی که خون جلو چشمان شان را گرفته بود ــ کار به شکست ملی می کشید. در شرایط ایران، شکست ملی ”به صورت انقلاب و حکومت اسلامی محبوب همگان ظاهر شد. ”

” اهمیت ملاحظه اخلاقی در سیاست که در این گفتار بر آن تاکید می شود از دو جاست. نخست اهمیت سیاست ”در جامعه است به اندازه ای که دو واژه برای یک مفهوم هستند. جامعه با سیاست و سیاست با جامعه می آید. ”جامعه ناسالم با سیاست ناسالم تعریف می شود و برعکس. دوم و به همین دلیل، اگر ملاحظه اخلاقی در میان ”نباشد انرژی برای اصلاح نمی ماند ــ البته نه اصلاحاتی از قبیل انقلاب اداری یا انقلاب آموزشی آن سالها و ”اصلاحات دوم خردادی این سالها. برای درمان بیماری جامعه می باید به چیزدیگری جز قدرت نیز اندیشید و آن ”مستلزم برداشت "تازه" از سیاست است. ما، گمشده در غبار کاروان پیش افتاده دور دست، تازه های خودمان ”را می باید از دو هزار و چهارصد سالی پیش بدر آوریم. سیاست به معنی اداره جامعه است ولی اداره به چه ”منظور؟ برای درآوردن مردم به بردگان یک نظام هیولا پرور که زباله های انسانی بیرون می دهد، برای ”برخوردار کردن یک گروه کوچک به بهای بینوائی و درماندگی توده های بزرگ، یا پروردن انسانهائی که در ”بالاترین سطح تمدن زمان بسر برند؟

” ارسطو غایت سیاست را زیستن شهروندان در فضیلت می دانست؛ و فضیلت برای او حقیقت بود و نیکی و ”زیبائی که هر سه یکی هستند. فضیلت او نه در رسیدن به قدرت و بقیه اش تا چه پیش آید می بود، و نه البته ”در شهادت و عزاداری آل عبا و "گریستن بر گریستن" که بالا ترین فضیلتها در نظر شماری از بزرگترین عرفا ”بشمار می رفت. در کشور ما سیاست، آنگونه که بیشتر ما با آن سر و کار داشته ایم، نه به تکیه کلام ”مسعودی مدیر اطلاعات "با کسی شیر خورده است، " نه پدر و مادر دارد، و نه شعور فرا تر از نوک بینی را ”دیدن؛ و همه اش در این خلاصه می شود که برای من چه دارد؛ بیابانی است مستعد روئیدن هر خار و خسی، ”و جلوه گاهی است برای پاره ای بد ترین صفات اجتماعی و انسانی. در یک وایوی(خلاء) اخلاقی ــ به معنی ”برخاستن شرم از میانه و ناپسند نبودن هیچ چیز ــ اجازه فرو افتادن جامعه را بهر پستی می دهد. نقشه ”جغرافیای سیاسی جهان از کشورهائی که سیاست شان با این روحیه ورزیده می شود پوشیده است و یکی از ”نمونه های ش به چشم ما سخت آشناست.”

” آن ملاحظه اخلاقی که می باید کوشید به سیاست شکل بدهد خیر عمومی است که همان زیستن در فضیلت ”ارسطوئی است در بیان جامعه شناسی اش. همان است که جامعه را از یک جنگل انسانی به یک رقابت جمعی، ”یک بازی با شرکت همگان، فوتبال در سطح ملی، و به گونه روز افزونی بین المللی، در می آورد. این ”فوتبالی است که از نظر طبیعت و انگیزه های سودجویانه چیزی کم ندارد و حداکثر امکانات و تلاشها برای آن ”بسیج می شود. در این بازی هم می باید هرچه ممکن است برای بردن انجام داد ولی قواعد بازی یی هم هست و ”بردن بهر بها و تا آنجا که اصل بازی را پایمال کنند اجازه داده نمی شود. تمثیل فوتبال را می توان پیشتر هم ”برد. رعایت قواعد بازی با داور است ولی اگر بازیکنان بجای توپ به پاهای یکدیگر ضربه بزنند و همه ”تماشاگران مانند اوباش مسابقات انگلیس به میدان بریزند و زدوخورد درگیرد از داور کاری برنخواهد آمد. ”مردمی که به به اصل بازی بی اعتنائی کنند و بازیگرانی که آماده باشند برای دستمال موفقیت، قیصریه جامعه ”را آتش بزنند نیاز به مداخله بیگانه نیز ندارند.”

” * * *”

” در سیاست، مهر و کین و دوستی و دشمنی هم هست. ولی هنگامی که پای خیر عمومی به میان می آید ناگزیر ”می باید بر عواطف و منافع دهنه ای زد. در یک فضای دمکراتیک، یا فضائی که می کوشد دمکراتیک شود، ”نمی توان تا پایان بر مهر و کین رفت. ما امروز یک آزمون بزرگ ملی را از سر می گذرانیم. عمر جمهوری ”اسلامی به شماره افتاده است؛ تصمیم ها و رفتار ما می تواند مهر خود را بر آینده بگذارد. اگر ما همان روحیه ”بیست و پنج سال پیش را نگهداریم یا می توانیم جنگل انسانی را ــ همه چیز از آن برنده و هیچ ملاحظه ای جز ”بردن ــ در صورت دیگری ادامه دهیم و یا در حاشیه بمانیم. اینگونه که پیفش می رود احتمال در حاشیه ماندن ”بسیار بیشتر خواهد بود. ایرانیان آغاز کرده اند درسهائی از انقلاب بگیرند و یکی از مهمترین درسها ضرورت ”آموختن هنر زیستن و کار کردن با یکدیگر، اگرچه با اختلاف نظر است. هر کس بگوید رای اکثریت را نخواهد ”پذیرفت و هر کس بگوید دیگری به اندازه او حق ندارد ــ آن دیگری هر اندازه در اقلیت باشد ــ در انزوای بی ”شکوه حلقه همفکران خواهد ماند. ”

” بسیار می شنویم که در ایران مردم به دنبال دست نیرومند رهاننده ای هستند. این درست است و کسانی که ”به گفته خودشان با سه کار تمام وقت در روز هم از عهده بر نمی آیند و حتا از مبارزات درون کشور بیخبرند جز ”آرزو کردن دستی که از غیب برآید چه می توانند؟ ولی گروههای بزرگ روشنفکران و مبارزان که سرنوشت ”این پیکار به دست آنهاست از سخنی که کمترین ادعای رهانندگی در آن باشد بدگمان می شوند. آنان به زندان و ”شکنجه نمی افتند و بیکار نمی شوند که دست نیرومندی باز به صورتی دیگر صاحب اختیار همه شود. درس ”انقلاب و درسهای همه گذشته نا شاد ما به آنان آموخته است که جز دمکراسی راهی نیست؛ و از اینها همه ”گذشته کدام دست نیرومند می تواند این صدها هزار تنی را که در مبارزه همه سویه با جمهوری اسلامی هستند ”کنار بزند؟ توده های مردم هستند و اهمیت دارند ولی رهبری هر حرکتی با اقلیت فعال جامعه است. ”

” آموختن دمکراسی با خود نگرش متفاوتی به انقلاب می آورد. تا انقلاب اسلامی، پارادایم ”paradigm” یا ”سرمشق آرمانی انقلابات فرانسه و روسیه بر ذهنها چیره بود: یک ایده رهاننده که چاره همه دردها در اوست ”بر پایه یک ایدئولوژی همه دان که همه پاسخها از اوست، در دست یک گروه پیشتاز که می تواند از راههای ””"میانبر" ترور و کنترل همه سویه، روابط اجتماعی و طبیعت بشری را به اراده خود دگرگون سازد. با انقلاب ”فرانسه انقلاب آرمانشهری (ناکجا آبادی ”‎(utopian” آمد؛ ساختن جهانی نو بر ویرانه های جهان کهن، شکافتن ”سقف فلک و در انداختن طرحی نو که تنها با روی آوردن به رادیکال ترین شیوه ها و راه حلها امکان می داشت. ”آرمانشهر را با میانه روی و مدارا و نگهداشتن حقوق فرد انسانی نمی توان برپا داشت زیرا با طبیعت بشری در ”جنگ است و مخالفان و دشمنان بیشمار آن را می باید نابود کرد. انقلابیان طراز نو دربرابر زشتیها و بی ”عدالتی های تحمل ناپذیر، قهر انقلابی را می گذاشتند، خشونت چیره بر جامعه را با خشونت بیشتر پاسخ می ”گفتند، بی عدالتی را با خونریزی جبران می کردند، فقر را با نابودی ثروتمندان پایان می دادند. جهان تازه ای ”که با سده نوزدهم طلوع می کرد به آرمانگرائی و تعصب هردو دامن می زد. انقلاب فرانسه راه را نشان داده ”بود؛ جامعه سنتی را به خون کشیده بود و از آن نظم نازه ای بیرون آورده بود. اگر این نظم تازه در معنی، و در ”صورت نیز، پیوسته به پیش از خود و بد تر از آن شباهت می یافت، جز انحرافی جزئی بر طرحی اساسا درست ”شمرده نمی شد. مارکس و پس از او لنین، سنت انقلاب فرانسه را جاگیر تر ساختند. اولی به آن یک زرادخانه ”تئوریک داد که تریاک تازه روشنفکران شد، و دومی ترور و کنترل را چنان فرمول بندی کرد که هر فرد و گروه ”تشنه قدرتی را بکار آمد. بر زمینه مساعدی که صاحبان تازه و کهنه امتیازات در همه جا، هر یک به خاطرخواه ”خود، فراهم می آوردند دنباله روان سنت انقلابی فرانسه در جامه مارکسیست لنینیستی آن، با بهترین نیتها در ”بیشتر موارد، و همراه تبهکاران و فرصت طلبان بیشمار، راه دوزخ را فرش کردند. ”

” از دهه هشتاد سده نوزدهم نبوغ عملی ادوارد برنشتاین تجدید نظر کننده و اصلاحگر، منتقد بزرگ مارکس و ”پس از او لنین، و پدر سوسیال دمکراسی، مشکل اساسی را دریافت: "هدف هیچ است، جنبش همه چیز ”است." جدا کردن هدفها از وسفله ها نشدنی است. روشهایند که فرا آمد ”outcome” ها را تعیین می کنند. ”میراث ژزوئیت ها ــ "هدف وسیله را توجیه می کند" ــ در سده بیستم، سده ای که انسان "تیتان" شد و دیگر ”خدایان اولمپ نیز از عهده اش برنیامدند، بود که نشان داد چه اندازه برای فرهنگ سیاسی شوم بوده است. ”انقلاب آرمانشهری، صد سال پس از پدیدار شدن برنشتاشین در صحنه سیاست آلمان با فروریختن امپراتوری ”بیرونی روسیه شوروی به پایان رسید ــ فروریختن امپراتوری درونی اندکی پس از آن آمد. انقلابیان اروپای ”مرکزی نه از مارکس و لنین بلکه از برنشتاین الهام گرفتند: در اصالت و والائی وسائل می باید کوشید. واتسلاو ”هاول که کتاب ش، زیستن در حقیقت، بیان نامه انقلاب مخملین اروپای مرکزی است نشان داده بود که با دست ”زدن به دروغ نمی نوان به حقیقت رسید. ”

” اندیشه بزرگی که از آن انقلاب بدرآمد چنانکه "تیموتی گوردون اش" روزنامه نگار و تاریخنگار انگلیسی ”اشاره کرده، خود انقلاب بود؛ نه چیستی انقلاب بلکه چگونگی آن، نه هدف بلکه وسیله. اندیشه تازه، انقلاب ””"غیر انقلابی" بود. رهبران جنبش مردمی در کشورهای اروپای مرکزی آگاهانه از آغاز راه و روشی متفاوت ”از نمونه کلاسیک انقلاب، چنانکه از ١٧۸٩ پرورانده شد، در پیش گرفتند. تلاش آنها در پرهیز از خشونت بود. ”آدام میچنیک از رهبران جنبش مردمی لهستان می گفت آنها که از حمله به باستیل آغاز می کنند با ساختن ”باستیل به پایان می رسانند. ”

” هنگامی که سده بیستـم، سده پیروزی و شکست نهائی پارادایم انقلاب آرمانشهری، به پایان رسید ایرانیان را ”از توهم آرمانشهر اسلامی رها شده یافت. جامعه ایرانی اگر چه در چنگال ارتجاع و سرکوبگری، به آنجا می ”رسید که با فاصله زیاد به دنبال پیشرفته ترین جامعه ها به سده بیست و یکم پا بگذارد، به این معنی که خود را ”با سنجه های جهان امروز بسنجد و به نام هویت و اصالت فرهنگی در پستوهای تاریخ نماند. دمکراتیک کردن ”همه جنبه های زندگی اجتماعی، از جمله انقلاب مقدس نمونه فرانسوی و روسی، در کنار پندارهائی که واپسین ”دهه های سده بیستم بدانها پایان داد ــ عدالت اجتماعی به بهای آزادی، رشد اقتصادی با سرمایه داری دولتی، ”پیشرفت همراه با سرکوبی، عوامگرائی ”populism” بجای مردمسالاری، ایمان به یک ایدئولوژی خطا ناپذیر ــ ”درسهای سده بیستم بود که تجربه انقلاب اسلامی برجسته ترش می کرد. ”

” * * * ”

” اکنون که پیکار با جمهوری اسلامی انرژی تازه ای یافته هنگام بکار بردن درسهائی است که به این فراوانی ”در اختیار ما گذاشته اند. دمکراتیک کردن همه جنبه های زندگی اجتماعی را می باید همین در مرحله پیکار ”سرنگونی حکومت آخوندی تمرین کرد ــ از رویکرد ”attitude” به مخالفان تا رفتار با دشمنان، از گرفتن بهانه ”مسالمت جوئی و اصلاح گام به گام از دست کسانی که نومیدانه می کوشند سرنگونی رژیم را به عقب اندازند تا ”جلوگیری پیشاپیش از برآمدن بتهای ساخته درمانده ترین و سودجو ترین عناصر. موقعیت انقلابی که جمهوری ”اسلامی گرفتار آن است به اضافه عامل روز افزون فشار خارجی، دورنمای واژگونی مافیای مذهبی را نزدیک تر ”و نزدیک تر می کند. در چنین اوضاع و احوالی کوششهای واپسین لحظه برای نجات آنچه جمهوریت نظام می ”خوانند و منظورشان ادامه رژیم است، به بیربط تر شدن مدافعان وضع موجود می انجامد که مربوط به خودشان ”است. اینان اگر در درون اند می خواهند همچنان از امتیازات خودی بودن(با درجات آن در جمهوری شان) ”برخوردار باشند و اگر در بیرون اند غم پیشینه انقلابی خود را دارند و نمی خواهند آوار سرنگونی رژیم بر آنها ”نیز فرود آید. این دسته آخری هنوز از حسرت روزهای پر افتخاری که خودی می بود و با خلخالی ها و ”رفسنجانی ها نشست و برخاست می داشت بدر نیامده است. به اینان می باید توصیه کرد بیش از این کار خود را ”خراب نکنند و بجای حاشیه های رژیم به مردم بازگردند و پیشینه ای از مبارزه کارساز با رژیم برای خود فراهم ”آورند. ”

” اما این استدلال که سرنگونی به معنی خشونت و تکرار آنچه در انقلاب اسلامی بر سر ایران آمد خواهد بود، ”صرفا برای گمراه کردن صورت می گیرد. همان تجربه انقلاب اسلامی برای بیزار کردن مردم از انقلابی که تنها ”برای برهم زدن باشد کافی بوده است. از آن گذشته روشنفکران و فعالان سیاسی ایران در جریان دگرگونی ”پارادایم انقلابی و رویدادهای نوید بخش اروپای مرکزی و خاوری نیز هستند که پایانی خوش برای سده هراس ”آنگیز بیستم بود. ما در ایران شاهد یک دگرگونی کلی پارادایم ها هستیم. سرمشق های مقدس دیروز در ”روشنائی تمدن امروز ناچیز و بی معنی جلوه می کنند. کدام جامعه مدرن است که با یک شعار ، یک کلمه، یک ”تصویر ذهنی چنان به هیجان آید که خرد و سود شخصی و ملی را فراموش کند؟ انچه این جامعه را بیست سی ”سال پیش به حرکت در می آورد دور انداخته می شود و نگاه تازه ای به جهان جای ش را می گیرد. ایران دیگر ”از نظر فرهنگی و سیاسی جامعه همسانی نیست. مانند هر جامعه پیشرفته و پیشرونده ای یک دریای موجزن ”اندیشه ها و نیروهای گوناگون شده است که با یکدیگر در برخورد همیشگی هستند. پیوندهایش با جهان ”پیشرفته هرچه استوارتر می شود. نیویورک و لندن و پاریس برایش از کربلا و نجف مهمتر شده است و ”رستگاری شخصی و ملی را نه در به خاک سپرده شدن دراینها که در زیستن در آنها می جوید ــ و از آن بهتر، ”در ساختن ایران بر نمونه بهتر آنها. به عوض ترساندن مردم از دگرگونی، این روند تازه را می باید تقویت کرد. ”جمهوری اسلامی از نجات دادن گذشته است، هم جمهوریت و هم اسلامیت آن. چرا به آینده بهتری که در انتظار ”ماست کمک نمی کنند؟

” ناتوانی نیروهای مخالف از رسیدن به توافق بر اصولی که ایران آینده می باید بر آنها ساخته شود، هم کار ”مبارزه را دشوار تر می سازد و هم آنچه را که بسیاری شان را می ترساند برسرشان خواهد آورد. هنگامی که ”پایه ائتلاف یا همکاری باریک باشد یکی دو گروه پیش خواهند افتاد و سررشته کارها به دستهای معدودی، اگر ”نه یک تن، خواهد افتاد و بقیه کار را فرایند قهرمان سازی و کم کم بت سازی انجام خواهد داد. اگر می گویند زیر ”بار ادعای رهبری کسی نمی روند که حق آنهاست، از زندان گذشته و محافل آسوده هم اندیشان بیرون بزنند؛ از ”خود روشن بینی و پختگی نشان دهند و وارد همکاری اصولی با دگراندیشان آزادیخواه و ترقیخواه شوند تا ”نیروئی ساخته شود که هر تمرکز قدرتی را ناممکن سازد. آنها که برای توافق بر مبارزه با رژیم و برقراری ”دمکراسی در ایران آینده از یکدیگر تضمین و تعهد می خواهند(برای اینها نیز می باید تضمین داد؟) درنمی یابند ”که هیچ تعهدی نیرومند تر و پایدارتر از کارکردن در شرایط برابر با یکدیگر از همین مرحله که دست هیچ کس ”به قدرت نمی رسد نیست. اگر کسی تعهد نداد و مانند بقیه گفت به دمکراسی اعتقاد دارد و می خواهد در یک ”ترکیب گسترده، با همه کسانی که پاره ای اصول بنیادی را می پذیرند، برای سرنگون کردن رژیم ایران برباد ده ”همکاری کند پذیرفته نیست؟

” در نبود همرائی، به معنی توافق اصولی و حفظ مواضع و برنامه های گروهی و حزبی، یا کنار زده شدن ”خواهد آمد یا تسلیم به هر کس زورش بچربد ــ مگر آنکه بپندارند می توان اوضاع کنونی را همچنان نگهداشت ”که آنهم به معنی کنار زده شدن خواهد بود. از مخالفان پیشین جمهوری اسلامی بسیاری به این راه افتاده اند و ”به نام دفاع از جمهوریت نظام به جناح در خدمت رژیم پیوسته اند و به ایران هم می روند و می آیند. اما چه ”دستاوردی داشته اند و می توانند داشت، و این بدنامی و مسئولیت دوم را پس از بدنامی یک نسل پیش خود ”چگونه خواهند شست؟

” بیست و چهار سال پس از انقلاب اسلامی، ملت ایران آماده است باز در راه بزرگی گام بگذارد. صد سال ”پیش در آغاز سده بیستم، ایرانیان پیشاپیش جهان مستعمره و نیمه مستعمره سلوک خود را آغاز کردند. اکنون ”در آغاز سده بیست و یکم باز در شمار پیشتازانند ــ این باراز بند تفکر مذهبی آزاد شده، معنی و کارکرد ”حکومت بر خود و مخاطرات هرگونه استبداد راــ حتا استبداد روشنرای اصلاحگر را ــ بهتر دریافته، و در ”فرهنگ پیشرو جهانی بیشتر فرورفته. با گنجینه فرهنگی گرانباری که تجربه ها و شکستها و دستاوردهای ”استثنائی سده گذشته آن را سنگین تر کرده است. جای هیچ فروتنی و خودشکنی نیست. ما می توانیم بلند پرواز ”کنیم، بسیار بلند.”



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites