حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

«جنبشی که با تعریف دوباره آغاز شد»

 

نگریستن به پشت سر، اگر برای خیالپردازی نباشد، سازنده است. جنبشی که نام مشروطه نوین گرفته است ”گذشته ای دارد، بیش از بیست سال، که می توان به آن برگشت و نگاهی از درون به آن انداخت ــ این جنبش ”چگونه پا گرفت؟ نگاه به آن گذشته و فرایندی که با طرح کردن پرسشها و بدیهی نگرفتن بدیهیات و تردید ”کردن در امور مسلم و گاه "مقدس" آغاز شد، این دعوی را استوارتر می کند که مشروطه خواهی نوین در ”سیاست و جهان بینی ایرانی جای مطمئنی دارد؛ جنبشی است که می باید آن را جدی گرفت. این نگاه از درون، ”داستان سلوکی است که پایان یافتنی نیست‎ ‎” و گاهگاه می باید به آن بازگشت. بازنگریستن با خودش اصلاح و ”بهبود می آورد. باید دید آنچه زمانی خوب می نمود، آزمایش زمان را تاب آورده است؟ ”

” دو سه دهه ای پیش زمانه ای به پایان رسید. ایرانی در هر جا بود با جهان دیگری روبرو شد. ادامه گذشته ”ناممکن، و ضرورت باز سازی همه چیز آشکار گردید. امروزبیشتر ما این حقیقت بدیهی را می پذیریم، ولی ”در آن زمان نه حقیقت بود نه بدیهی. حقیقت و بدیهی در آن زمان ادامه گذشته بود؛ چنان رفتار کردن که گوئی ”رویای کوتاهی است که بیداری خواهد آورد. فرایند باز تعریف کردن بایست از همانجا سر می گرفت و از همانجا ”نیز سرگرفت. موقعیت تازه پس از انقلاب و پیروزی اسلامیان چه بود، آیا کمانکی ( پرانتز) بود که بسته می شد ”یا داسی بود که از زندگیها و رابطه ها و نگرشها می گذشت و هیچ چیز را چنانکه می بود نمی گذاشت؟ از ”همانجا بود که تعریف کردن و باز تعریف کردن لازم آمد. می بایست انقلاب و حکومت اسلامی را در معنی ”درستش دریافت؛ و این نمی شد مگر آنکه به دوران پیش از انقلاب ــ از سال انقلاب تا هر چه در گذشته بدان ”ربط می یافت، در سیاست و فرهنگ ایران ــ نگاه تازه ای انداخته شود. جهان پس از آن انقلاب شیوه تفکر ”تازه ای می طلبید. پس از چنان زیر و زبر شدنی دیگر نمی شد در همان فضاها زیست که انقلاب را ممکن ”گردانیده بود.”

” دشوارترین بخش این بازاندیشی، تعریف آن فضاها بود. هیچ کس حاضر نبود فضای خودش را در شمار ”فضا هائی بیاورد که انقلاب را ممکن گردانیده بود. همه سودی پاگیر داشتند که با توجیه خود، انقلاب را در ”ساده ترین فرمولها ــ فرمولهائی که دوست را پاک و دشمن را محکوم می کرد ــ توضیح دهند. فضای گذشته ”آنها نیازی به بازنگری نمی داشت. ولی چنان انقلابی کشورگیر را که در گرماگرمش آنهمه هوادار و مدعی ”هواداری می داشت نمی شد تنها به یک فرد، یک گروه، یک رویداد، یک عامل فروکاست. ناچار بایست عوامل ”گوناگون و دست درکاران فراوانی بوده باشند. انقلاب در ایران روی داده بود که در کشورهای جهان سومی و ”رو به توسعه کمتر مانندی می داشت. فرمولهای ساده شدهء در خدمت گروههای معین نمی توانست روشن کند ”که چرا آنهمه نوید به یک تندباد به هوا رفت و چرا مردمی که وضع شان از همیشه و از ییشتر همگنان شان در ”کشورهای روبه توسعه بهتر شده بود چنان بلائی بر سر خود آوردند. ”

” پیکار برضد جمهوری اسلامی با آنکه وظیفه ای بود که نیاز چندان به استدلال نداشت، بی یافتن پاسخ ”پرسشهای دشوار، بی معنی می نمود. مشکل، پس از آن بود. جمهوری اسلامی برود که چه بیاید؛ چه چیز در ”جمهوری اسلامی بود که بایست بر می افتاد، و جمهوری اسلامی و دشمنانش چه همانندی هائی می داشتند؟ از ”آن گذشته برافکندن رژیمی که در میان چنان شور و پرستش عمومی به قدرت رسیده بود و به تندی جایش را ”محکم می کرد کار یک روز و دو روز نمی بود ( بویژه که جنگ هم افزوده شده بود.) می بایست برای یک ”کارزار دراز و دشوار و پر از ناکامی آمادگی یافت. در چنان کارزاری شور و خوشبینی نخستین سالها پایدار ”نمی ماند که نماند؛ و پیوسته از عمل دم زدن، جلو مهمترین کاری را که جامعه تبعیدی از آن می آمد می گرفت. ”در فرصتی که بر این جامعه تحمیل کرده بودند می شد پایه های استوار جنبشی را گذاشت که به دردشناسی ”جامعه پردازد؛ مسائل بنیادی را که نمی گذاشت این مردم از تیرگی وابتذال و بیدانشی و جمود سده های دراز ”بدرآیند باز کند؛ آینده ای را که شایسته ملتی با جایگاه تاریخی، استراتژیک، فرهنگی، و اقتصادی ایران است ”بشناسد و رو به آن بتازد. زمان، زمان سیاست ورزی و رقابت برسر قدرت نمی بود ــ هنوزهم نیست ــ می ”بایست از ریشه دست به کار شد. در پیرامون، تقریبا همه یا درگیر گذشته بودند یا در سودای خام تجدید آن. ”می بایست از تقریبا همه، فاصله گرفته می شد؛ می بایست جرئت متفاوت بودن وتنها ماندن یافت. ”

” درچنان فضای بیماری که سیاستش به پدرکشتگی و جنگ صلیبی و کیش شخصیت و عواطف ایلیاتی ــ همه ”عوارض پیش از مدرنیته ــ فرو غلتیده بود؛ و انرژی اش را از حقمداری ”self- righteousness ( ”بیرون راندن مخالف، حتا ناموافق،از انسانیت؛ روحیهء همه یا هیج، حقیقت تردید ناپذیر) می گرفت، تنها ماندن ”نیز آسان نمی بود. اگر کسی به بیحرکتی نمی افتاد و لب از لب می گشود خشم مقدس مبارزان خستگی ناپذیر ”محفل های پراکنده را از چهار گوشهء جهان بر می انگیخت. بازار مبارزه ( دشنام و اتهام) بهر کمترین اشاره ”اش گرم می شد تا باز در محفل های پراکنده در چهار گوشه جهان فروکش کند. یک نگاه از نزدیک تر می ”توانست نگرنده برکنار را از بیهودگی سرتاسر آن موقعیت آگاه سازد. آنهمه مبارزات و جوش و خروشها در ”واقع توفانهائی در فنجان چای می بودند؛ اصلا همه در فنجانهای چایی دست و پا می زدند که خودشان برای خود ”ساخته بودند. از هزاران کیلومتر فاصله، درحالی که هیچ به دست نداشتند، در آن خرده جهان ساخته شده از ”نامرادی، سرشان را با هم گرم می کردند. پیش از آنان فرانسویان پایان سده هژدهم و روسهای آغاز سده ”بیستم، سرنوشت اجتماعات تبعیدی را به نمایش گذاشته بودند. اگر کسی در اجتماع تبعیدی بزرگ ایرانی در ”پایان سده بیستم نمی خواست در رویاپروری و سترونی اندیشگی و خودویرانگری سیاسی، تجربه ناشاد و ترحم ”انگیز آنها را تکرار کند بهتر از آن نمی بود که اگرچه به بهای تنها ماندن، از جهان تبعیدیان بیرون رود. ”

” * * *

” با آنکه نه ایرانیان تبعیدی، اشراف فرانسه و روسیه بودند و نه جمهوری اسلامی در بینوائی همه گیرش با ”انقلابهای دورانساز فرانسه و روس قابل مقایسه بود، منظره سیاسی در بیرون ایران از بنیاد با فضاهای آن ”تبعیدیان تفاوتی نداشت؛ ایرانیان تبعیدی نیز مانند پیشینیان خود بیش از دشمن مشترک به خود مشغول بودند. ”تکان سخت خشونت باری که تبعیدیان را از دیار خود می راند و زندگیهاشان را بهم می ریزد آنان را پر از خشم ”و کینه می کند. این خشم و کینه طبعا متوجه جاهای آسانتر و نزدیکتر می شود. دشمن در اوج پیروزی است و ”با همه خوش خیالی های مراحل نخستین، کار چندانی با آن نمی توان کرد. تبعیدیان پر جوش و خروش بهر در ”می زنند و در هرجا به تبعیدیان دیگر با دیدگاهها و موقعیتهای دیگر برمی خورند و به نظرشان می رسد که ”سرچشمه ناکامی هاشان همان تبعیدیان دیگرند. بویژه در انقلابها و فتنه هائی که "هرکس از گوشه ای فرا می ”روند" بسیاری از انقلابیان نیز دیر یا زود به به تبعیدیان آماج انقلاب می پیوندند. دشمنان دیروز، خود را در ”صفی ناخواسته همراه می ییبند ( آن قدر ناخواسته که بسیاری از مخالفان پیشین را به همکاری و دست کم ”پذیرفتن رژیم انقلابی می راند.) آشفتگی بر آشفتگی می افزاید. مبارزان، مبارزه های پیشین را از سرمی ”گیرند. باخت بزرگ ملی با خودش احساس گناه ملی می آورد. نیاز به تبرئه خود، که بی متهم کردن دیگری نمی ”شود، بجای تفکر و پژوهش می نشیند. اندک اندک چنان همه بهم می تازند که گناهکاران اصلی، بهره برندگان ”انقلاب، از یاد می روند. گناه انقلاب بیشتر به گردن قربانیان گوناگونش می افتد. حتا آنها که پیش از انقلاب ”دستی در سیاست نداشته اند در فضای تبعید سیاست زده می شوند. ضربتی که فرود آمده بزرگتر از آن است که ”درپی یافتن دلائل بر نیایند. فرضیه ها و اظهارنظر ها از هر سو سرازیر می شوند. هدف آنها کمتر روشنگری ”و رفتن به ژرفای رویدادی به پیچیدگی یک آشوب بزرگ ملی است و بیشتر به کار تخدیر کردن و تسکین دادن، ”و جنگیدن می آید ــ حربه هائی برای کوبیدن هر که دربرابر باشد. ”

” جامعه هائی که در آنها آشوبهائی مانند انقلابهای بزرگ تاریخی روی می دهد نمونه های آزادمنشی و ”خردمندی سیاسی نیستند. انقلاب در جامعه ای که به بلوغ سیاسی و مدنی رسیده باشد روی نمی دهد. دانه ”انقلاب نیاز به زمینی دارد پوشیده از یکسو نگری و نا آگاهی و بینوائی فرهنگ سیاسی . انقلاب بر جامعه هائی ”فرود می آید که سیاست شان بیشتر امری در قلمرو سرکوبگری و فریبکاری است و بوئی از همرائی ”consensus” از رعایت کمترینه ای از اصول نبرده است. سیاست در آن پدر و مادر ندارد، چنانکه در این ضرب ”المثل وحشتناک فارسی آمده است. کسانی که امواج انقلاب به کرانه های دیگرشان پرتاب می کند فراورده های ”چنان فرهنگهای سیاسی هستند. از آنها جز این نمی توان انتظار داشت که هرچه بتوانند بر همان عادتهای ذهنی ”خود بروند؛ همچنان کار سیاسی و اندیشیدن درباره سیاست را با سیاست زدگی، با سیاستی که نه پدر و مادر ”دارد، نه نیاز به مطالعه و آگاهی، و نه حتا از غریزه بقا و شناخت سود شخصی روشنرایانه ”enlightened” ( به ”معنی فراتر از نوک بینی را دیدن) برخوردار است، اشتباه بگیرند. این انقلابیان با انقلاب و رژیم انقلابی دشمن ”اند ( بسیاری از آنان تا مرز نامربوط گوئی می کوشند میان این دو تفاوت بگذارند ) ولی افسون زده آن می ”شوند. انقلابیان پیروزمند، آنان را دانسته و ندانسته به تقلید خود وا می دارند ــ که بزرگترین ستایشهاست. ”تبعیدیان اصلاح نشده که « نه چیزی را فراموش کرده اند نه فراگرفته اند» آنچه را که از بی مدارائی و یکسو ”نگری، از سیاه و سپید دیدن همه کس و همه چیز، از دشمنی خونخواهانه تا هواداری پرستشگرانه کم دارند از ”انقلاب می گیرند، از انقلابی که قدرت آن دلهاشان را لرزانده است و ستایشی نهانی در ذهنهاشان نشانده است. ”

” نباید فراموش کرد که اگر طبقه سیاسی در کشوری دچار چنین کاستیها نباشد و جامعه درواقع استعداد ”انقلابی بهم نرسانده باشد اصلا نیازی به برهم زدن همه چیز نخواهد یافت. اگر بتوان کشاکش سیاسی یا برخورد ”منافع را در یک چهارچوب اصولی و اخلاقی کمترینه انجام داد و همه حق را از آن خود ندانست و همه چیز را ”برای خود نخواست و هر مخالف یا هماورد و رقیبی را دشمن نشمرد، سهل است از انسانیت بیرون نکرد، و هر ”رفتاری را با او روا ندانست، آنگاه استعداد انقلابی در جامعه بهم نمی رسد و دگرگونی، که گوهر هستی است و ”دیر یا زود در هر جا روی می دهد، تدریجی و همراه نظم حواهد بود. تنگی زندگی در تبعید، جماعتهای ”سرخورده و نامراد ”frustrated” تبعیدی را مردمانی می سازد بدخواه یکدیگر، همواره نگران رفتار و گفتار ”دیگران، هم خرده گیر و بدگمان و هم سهل انگار و زودباور، که ناتوانی شان در پیکار با دشمن واقعی با توانائی ”شان در سنگ انداختن سر راه یکدیگر برابری می کند؛ بیشترشان از زندگی بیرون می روند و جز کوشش برای ”جلوگیری از دیگران دستاوردی نداشته اند. کسانی که دستشان از هر جا جز گریبان یکدیگر کوتاه شده همه ”درماندگی شخصی و ملی خود را برسر یکدیگر می ریزند. ”

” * * *

” تنهاماندن در آن خرده جهان دلگیر و سترون لازم بود ولی آسان نبود و درگیریی همه سویه می طلبید ــ با ”موافق و مخالف، با خودی و غیر خودی، و با جمهوری اسلامی که نشسته بود و شاخ و درخت را از بن می ”برید. هر که می خواست می توانست ببیند که دشمن در بیرون فنجان است. آن درخت بود که اهمیت داشت، نه ”خرده حسابهای شخصی و سیاسی و تاریخی گروههائی که خرده حسابها را علت وجودی خود گردانیده بودند. ”در این تعبیر، موافق و مخالف معنی نمی داد. اگر می بایست از آن فنجان بیرون آمد و به درخت اندیشید، ”موافقان گاه همان اندازه گمراهی نشان می دادند که مخالفان، و مخالفان همان اندازه به بیرون آمدن از "گتو" ”ها شان نیار داشتند که موافقان. می بایست با همه روبرو شد و آینه زشت نما را دربرابر همه چهره ها، پیش ”از همه چهره خود، گرفت. چنین نگرشی به تبعیدیان از هر رنگ، دشمنی را از میانه حذف می کرد. اگر ”مخالفی بود، حتا اگر رفتار دشمنانه می کرد، اساسا از همان مقوله می بود. او نیز بایست سرانجام بر بیهود گی ”موقعیت خویش آگاه می شد و به نیروهای آینده ساز، نه گذشته نگر می پیوست. ولی حتا با چنین دید بلند گشاده ”ای باز کسانی را می بایست در بیرون گذاشت. اینان « زمینهای شوره ای بودند که سعی و عمل در آنها ضایع ”می گردید." ”

” در اینجا بود که اخلاق و کاراکتر در کار سیاسی جای بالاتر یافت . عامل تعیین کننده، باورهای کسان نبود. ”باورها را می شد پذیرفت، تعدیل کرد، تغییر داد، یا با آنها زیست. کاراکتر و طبیعت کسان بود که می توانست ”همه چیز را فاسد کند یا بهبود بخشد. بررسی انقلاب اسلامی، نقش عامل اخلاقی را در سرنوشت ملی روشن ”کرده بود. ضعف اخلاقی جامعه اجازه داده بود یک گروه بی آینده که هیچ چیز برای سده ای که در آن می زیست ”و برای کشوری که آن را چون غنیمت جنگی می خواست نداشت، بی هیچ ضرورت تاریخی و جامعه شناختی و ”اساسا به دلائل سیاسی، با کمترین تلاش پیروز شود. آن دلائل سیاسی، از آنجا برخاست که طرفهای کشاکشی ”که به تندی به انقلاب تحول یافت آماده زیرپا گذاشتن همه چیز می بودند. همه چیز را زیرپاگذاشتن، سود ”شخصی را نیز دربر می گیرد و عموم دست درکاران و دنباله روان، و تقریبا همه دستگاه حکومتی، گاه ”مشتاقانه، سود شخصی خود را قربانی ملاحظات فرصت طلبانه کردند، یا در یک شکست روحی و اخلاقی محض ”به دشمن خود تسلیم شدند و از آن بدتر، پیوستند.”

” برای اندیشیدن درباره ایران، چه رسد که ساختن آینده آن، بهترین معیار در تعییین دوستان و موافقان و ”همراهان و هماوردان، شناخت آنان به عنوان انسان می بود ــ به چه کسانی می باید پرداخت و چه کسانی را می ”باید به حال خود گذاشت ــ هرچه بگویند و هرچه از دست شان برآید. دهان به دهان شدن و حمله را با حمله ”پاسخ دادن، هم سطح شدن است. اگر قرار می بود سطح بالا برود ــ که یکی دیگر از جاهائی بود که بایست آغاز ”کرد ــ با هرکسی نمی بایست درافتاد. انسان در دو جا با دیگری برابر می شود، تفاوت دو طرف هر اندازه ”باشد: درعشق و در دست به گریبان شدن. برابر شدن با آنچه شایسته برابری نیست مخرج مشترک اجتماعی را ”به پائین ترین می کشاند. جامعه ایرانی با پائین ترین مخرج مشترک ها سروکار داشت و هنوز به مقدار زیاد ”دارد. می بایست جامعه را بالا برد و ناچار خود نمی بایست به پستی افتاد. از اینجا یک الگوی رفتاری برآمد که ”به ادب یا اتیکت سیاسی تازه ای تحول یافت. ما برای دگرگون کردن سیاست و فرهنگ سیاسی خود می باید از ”رفتار در برابر دوست و دشمن و موافق و مخالف و طیف گسترده افراد و گرایشهائی که در میدان سیاست با ”آنها سروکار می یابیم آغاز کنیم. ادب سیاسی، ظرفی را می سازد که به گفتگو و اندر کنش ”interaction” ”سیاسی شکل می دهد. تعریف دوباره دشمن و دوست و موافق و مخالف و درجات آنها لازم است زیرا مطلق ”اندیشی و ساده کردن قضایا را کاهش می دهد؛ انسان را در موضع گیری هایش محتاط تر می کند؛ و همه اینها ”برای سالم کردن فضای سیاست لازم است.”

” با دوست می باید وفاداربود، تا پایان، ولی با او به راه اشتباه نباید رفت. دربرابر اشتباهات دوستان نباید ”خاموش ماند و از انتقادات آنان نباید رنجید. بهمین ترتیب هر که را مخالف بود نباید دشمن انگاشت. مخالف ”کسی است که باورها یا حتا خود انسان را نمی پسندد ولی مانند دشمن نیست که هستی او را تهدید کند. "دشمن ”را نباید حقیر و بیچاره شمرد" ولی به هراس نیز نمی باید افتاد. در این فضاهای محدود تبعیدی، دشمنان چه ”توانسته اند؟ چنانکه لینکلن در پاسخ هماورد انتخاباتی اش گفت، آنها، هم از رو و هم از پشت خنجر زده اند و ”می زنند ولی یکی از آن ضربه ها خراشی هم نداده است ( پهلوان ایرانی از زبان فردوسی خطاب به هماوردش ”به تحقیر می گفت"بدین گرز ناخوب کن کارزار.) در عمل از دشمنان، گهگاه حتا می توان سپاسگزاری کرد. ”آنها باز به قول فردوسی « تن خویش و دو بازو و جان بداندیش را رنجه می دارند» ولی فاصله ها و تفاوتها ”را هم بهتر نشان می دهند، و ما نیاز به این شناسائی ها داریم. مردم می باید تمیز دهند، و در حملات دشمنانه ”است که تفاوتها برجسته تر می شود. دربرابر مخالف می باید از تفاهم آغاز کرد؛ حق او را می باید شناخت و ”اگر راه داد با او گفتگو کرد. آنگاه ممکن است هر دو طرف آن اندازه تکامل یابند که اگر هم به توافق نرسند، ”موافقت کنند که موافقت نکنند. به هر حمله ای نباید پاسخ داد. هر چه را که در خدمت پیشبرد بحث سیاسی و ”روشنگری نباشد می باید هدر دادن انرژی تلقی کرد. نباید اجازه داد که انسان را به سطح خود پائین آورند. اینها ”بدیهیاتی بود که در آن پریشانی همه سویه بایست « کشف» می شد. نکته های کوچکی بود که پیامدهای بزرگ ”می داشت، چنانکه به تدریج آشکار شد.”

” * * *

” دو عنصر اصلی این ادب سیاسی تازه را که در اجتماع تبعیدیان کم و بیش جا افتاده است، در دگرگشت ”سیاست در تمدن غربی می توان یافت. نخست، جداکردن خود ( شخص، خانواده، قبیله،، قوم، ملت، مذهب) از ”انسانیت بزرگتر و عامتری که از هر ارزشی بالاتر است؛ و دوم، جدا کردن اعتقاد از ایمان، و به زبان ”دیگر،غیر مذهبی کردن امر عمومی ( غیر مذهبی در معنی گسترده تر خود که مسلکها و آموزه، یا دکترین های ”آخرالزمانی ”millenarian” مانند کمونیسم و نازیسم را نیز دربر می گیرد. "گولاگ" و قحطی های عمدی و ”سیاسی اوکراین و چین به دست استالین و مائو، و کوره های آدمسوزی نازیها تنها در یک فضای سیاسی مذهبی ”شده یزدان و اهریمن امکان می داشت.) جدا کردن خود و آنچه به خود ارتباط می یابد از انسانیت بزرگتر و ”عامتر، به معنی پائین آوردن سطح توقع است: جهان را در خود و برگرد خود خلاصه نکردن و همه چیز را ”برای خود نخواستن، برای دیگران حق برابر شناختن. خود را گاه جای دیگران گذاشتن، نشانه گذار از کودکی ”به دوران پختگی است. کودک تنها خود را می بیند و جهان را برای خودش می خواهد ــ او هر چه "خود"ش ”را بزرگتر می کند و افراد و گروههای بیشتری را به خودش می پیوندد، هم بزرگتر می شود و هم افراد و ”گروههای بیشتری را در حق و سهم خود شرکت می دهد ــ در واقع با محدود ساختن خود ابعاد بزرگتری می ”یابد. ”

” انسانگرائی رواقی-رنسانسی، انسانیت بزرگتری پدید آورد ــ بیش از هر دین بزرگ جهانگیری. پوزشگران ”آخوندها که در دانشگاههای امریکا خوش نشسته اند، فجایع سده بیستم را به پای دور شدن جامعه های باختری ”از دین می گذارند. اما سده بیستم در واقع شاهد پیروزی نهائی روحیه دینی بود که توانست اسباب لازم را از ”تکنولوژی که پیروزی انسانگرائی فراهم کرده بود بگیرد. اگر در پایان آن سده فلسفه حکومتی و سیاسی غیر ”دینی و انسانگرایانه، پیروزی خود را در چهار قاره جهان جشن گرفت از آنجا بود که در انسانگرائی جائی برای ”مطلق نیست. فجایع تاریخ، از کشتارهای مذهبی تا کشتارهای مسلکی، از ایمان برخاستند. از پنج شش سده ”پیش تمدن نوینی جهان را فرا می گیرد که با گذاشتن شک فلسفی بجای یقین مذهبی، و قرار دادن انسان دربرابر ”ماهیت بزرگتر( سیاسی باشد یا دینی) چنان فجایعی را ــ از جمله فجایعی که جامعه های غربی در اوج دینی ”شدنشان در قرون وسطا کردند ــ ناممکن می سازد. ما و آیندگان ما می باید این تمدن نوین را به سراسر جامعه ”خود برسانیم.”

” عنصر دوم، جدا کردن اعتقاد از ایمان و غیر مذهبی کردن امر عمومی، نیز چنانکه دیدیم ریشه در همان ”عنصر نخستین دارد. هنگامی که ماهیتی ( خود، در معنی هر چه گسترنده ترش، از خانواده تا ملت و مذهب) ”همه جهان را در خویش خلاصه نکرد دیگر حق را بر مدار خودش نمی بیند. دیگران هم می توانند حق داشته ”باشند. به اصطلاح رایج، هر که با من نیست بر من نخواهد بود. من و آنکه با من نیست اگر هم از دیدگاه ”فلسفی در یک سطح نباشیم از دیدگاه اخلاقی، هستیم. یکی از ما احتمالا سخن درست تری دارد ولی هردو ما ”حق داریم سخنی داشته باشیم. با غیر مذهبی کردن امر عمومی، حق و باطل و کفر و ایمان و یزدان و اهریمن و ”روشنائی و تاریکی مقولاتی غیر سیاسی می شوند و با پاک کردن فرایند سیاسی از خشونت، از قلمرو عمل ”بیرون می روند ــ در قلمرو عمل، در فرایند سیاسی، هیچ کس همیشه برحق نیست و همه همواره دارای حق اند.”

” آنچه به این ادب سیاسی تازه در طبقه سیاسی بیرون کمک فراوان کرد کشیده شدن فرش ایدئولوژی از زیر ”پای آن بود. گروههائی که زندگیهای خود را در فضای ایدئولوژیک دهه های پس از ١۹٤٠ بسر برده بودند ”نخست در ورشکستگی جمهوری اسلامی و سپس در فروپاشی کمونیسم، بناگزیر از بند ایدئولوژی( نه به معنی ”هر برنامه عمل و شیوه تفکر سیاسی، بلکه یک سیستم نظری پاسخ دهنده به همه مسائل و پرسشها در قلمرو ”انییشه و عمل) آزاد شدند. همه دیدند که به نام مذهب، به نام طبقه کارگر، به نام ملت تا کجاها می شود در حذف ”انسانیت رفت. دیدند که ایدئولوژی ( به تعبیر سیاسی غربی، با ”I” بزرگ) * هر چه باشد در پایان به مطلق ”سازی می رسد و هر تبهکاری و زیاده روی را روا می دارد. دید انسانگرایانه، بسیاری روشنفکران را به آن ”انسانیت بزرگتر و عامتر متوجه ساخت، انسانیتی که یک سرش فرد صاحب حقوق است و سر دیگرش بشریتی ”که همه این کشاکشها برسر اوست واگر او نباشد در جهان هستی برای ما انسانها چیزی نیست. غیر مذهبی ”کردن امر عمومی بیشتر در میان روشنفکران چپ و اسلامی روی داد. آنها به عنوان بزرگترین ستایندگان ”آرمانشهرها سخت نیازمند بودند که فروافتادن آن ناکجا آبادها را در گودالی که به آن زباله دان تاریخ می گویند ”ببینند. اما روشنفکران گرایشهای دیگر نیز ــ اگر حتا در خلوت درون ــ نادرستی دید آمرانه و بی اعتنا به حقوق ”فردی خود را دیدند.”



”* ایدئولوژی با ”I” بزرگ به معنی یک دستگاه فکری است که همه پدیده های جهان و پاسخ همه مسائل را در ”خود دارد. ایدئولوژی با ”‎ I‎” کوچک یک سلسه اندیشه ها و راه حلها برای مسائل اجتماعی و اقتصادی است که ”اساسا عملگرایند و لزوما در یک سیستم نمی گنجند.”



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites