بررسی تاریخی تجدد در ایران ، همچنانكه بحث در ژرفا در باره خود این فرایند ، با انقلاب اسلامی آغاز ”شد.ضربه بخود آورنده این انقلاب بود كه تجدد را به عنوان مساله مركزی جامعه ایرانی كه با موجودیت ما ”به عنوان یك ملت بستگی دارد پیش كشید. درخود ایران به جنبه تاریخی این بحث - به دلایل آشكار سیاسی -”كمتر رسیده اند ودر مقالات وكتابها و ترجمه های بیشمار ، وگاه درخشان ، بیشتر به خود مساله تجدد ”پرداخته اند. در بیرون جنبه تاریخی بحث تجدد به تازگی با دو كتاب مهم غنی تر شده است. كتاب نخست و ”جامع تر - زیرا به پس از انقلاب نیز می پردازد - ”Iranian Intellectuals and the West” از آقای مهرزاد ”بروجردی و كتاب ”Iranian Intellectuals in the 20th Centaury” از آقای علی قیصری هردو چاپ ”امریكاست ، كه بخشی به بركت حضور پردامنه دانشوران جوان ایرانی مهمترین مركز پژوهشهای ”ایرانشناسی در جهان شده است.”
” اكنون تجدد وتجددستیزی در ایران*، از آقای دكتر عباس میلانی، گوشه های تازه ای از این بحث را باز ”می كند. عنوان كتاب یادآور تعریض نویسنده است در نقدی كه در این مجموعه مقالات بر ”Etudes Safavides” به سردبیری Jean Calmard ” نوشته است : "در عنوان ایران صفوی گوئی این ادعا مستتر است ”كه همه جوانب عصر صفویه محل اعتنا بوده ، حال آنكه واقعیت كتاب سوای این است." یك مزیت بزرگ ”كتاب آقای میلانی چیرگی نویسنده بر فرهنگ ایران است كه بی آن ورود در مطلب گستاخانه می بود. ولی ”آنچه " تجدد…" را از بیشتر نوشته های فارسی در این زمینه متمایز می سازد تسلط بر مكتبهای نوین ”جامعه شناسی و سخن سنجی غرب است كه به مقالات آن شكل داده است. از این مقالات تصویر نویسنده ”آنها به عنوان یك ایرانی متجدد پدیدار می شود : سراپا پیچیده در " پرنیان هفترنگ " دانشوری ””((اسكولارشیپ ) و اندیشه پردازی غرب. دانشوری و اندیشه پردازی غرب تنها برای یك ایرانی می تواند ”یادآور پرنیان هفترنگ فرخی باشد. ”
” تا نویسنده به مجله كاوه و دكتر فخرالدین شادمان برسد هرچه هست شرح تجددستیزی است. تراژدی ”تاریخ ما تنها دراین نیست كه در برخی از حساس ترین زمانها مردان نكوهیده ای همچون شاه اسماعیل دوم ”و شاه سلطان حسین (در بحث از رستم التواریخ ) و ناصرالدین شاه ( موضوع نقدی بر ”Pivot of Universe ” از آقای عباس امانت ) صاحب اختیار ایران بودند بلكه در این است كه قله های فرهنگی ایران ، وآثار ”بیمانندی همچون تاریخ بیهقی و تذكره الاولیاء با پرده های زربفتی كه بر اندیشه عقلائی و جهان بینی ”مثبت می كشیدند مردمی را كه در پیله آسوده فولكلور مذهبی خود در نیمه خواب "افیونی" شان از جهان بی ”خبرمی زیستند از هر تلاشی برای تن در دادن به زیر بار هستی ، و در دست گرفتن سرنوشت خود بی نیاز ”می كردند. آن ترك دنیا و گریز از مردمان ، حتی از ارتباط و گفتگوی ساده ؛ ستایش اندوه و گریستن ؛ ”بریدن پیوند میان "سعی" و "روزی" ؛ آن فلسفه خوب مردن كه در تذكره الاولیاء به چنان فریبندگی بیان ”شده است چگونه نمی توانست قرون وسطای ایران اسلامی را تا پایان سده بیستم كش دهد ؟ ”
” خواننده "تجدد…" مثالهای فراوان را از شاهكارعطار- كه خود شاهكاری در میان مردمان بود- می خواند ”و هیچ احساس فاصله زمانی نمی كند. هنوز بخش بزرگی از پیكره اجتماعی ماگوئی در همان سده سیزدهم ”می زید. در زمانی كه "ریشه های تجدد در غرب پدیدار می شد. سرمایه داری و شهرنشینی به تدریج نضج ”می گرفت. سلطه كلیسا و الهیات كم كم جای خود را به جامعه مدنی و تفكر علمی و عرفی می داد. خرد ”ناسوتی انسان ، به هدایت روش علمی ، جایگزین خرد مطلق ملكوتی می شد. متفكران متجدد چشم دل را كم ”مقدار می دانستند و خرد چشم مدار ”ocular center ” را محور تجسس وسنجه حقیقت می شمردند. از عرصه ”شناخت و زیبائی شناسی تا بازار اقتصاد و سیاست ، فرد همه جا میداندار معركه شد. اندیشه ترقی پدید آمد” به تدریج بساط استبداد فردی برافتاد. مشروعیت حكومتها و قوانین در گرو اراده عمومی قرارگرفت." ”
” با آنكه نمی توان گناه واپس ماندگی را همه به گردن تذكره الاولیاء و دیگر آثار جاودان ادبیات خردستیز ”و مرگ اندیش انداخت تاثیر دیرپای چنان كتابی را نمی توان نادیده گرفت. مروری بر نقل قولهائی كه در ””"تجدد…" آمده دل خواننده آشنا را پس از سالها باز در كمند افسون خود می كشد: ما " نان این جهان می ”خوریم وكار آن جهان می كنیم"( از رابعه كه سجاده بر هوا می انداخت تا نماز گزارد ) ؛ علامت انس به ”حق وحشت از خلق ، وگریز است از هرچه خلق در آن است ؛ "از جنید پرسیدند چیزی فاضل تر از ”گریستن هست گفت " گریستن برگریستن."”
” كار انكار جهان به آنجا می كشدكه زاهدی نذر می كند " كه من هیچ نخورم كه در او سبب كسب مخلوقات ”بود. چند روزی برآمد هیچ نخورد. حق تعالی زنبوران فرستادكه گرد او می پریدند اورا انگبین می دادند؛" ”و سبب توبه بوعلی تفحص و یك دو تن دیگر از اولیاء : "نقل است كه بوعلی تفحص سخن می گفت. در ”میان سخن ، عبدا لله او راگفت مرگ را ساخته باش كه ازاو چاره ای نیست. گفت تو ساخته باش. عبدالله ”دست در بالین كرد و سر بر او نهاد وگفت من مردم و درحال بمرد."”
” نه تنها در پی كسب روزی نمی باید بود ، از علم كسبی و استدلالی نیز بری می باید شدكه "خود علامت ”راندگان است." بر ما نیست كه چندوچون این گزینش ( میان مقبولان و راندگان ) را بشناسیم چون "حق ”تعالی هركه را خواند نه به علت خواند و هركرا راند نه به علت راند." قول اولیاء را كوركورانه می باید ”پذیرفت "كه چون از قرآن و احادیث برگذشتی ، هیچ سخنی بالای سخن مشایخ طریقت نیست." و سخن ”مشایخ ازكجا می آید: " عارف بیننده بود ، بی علم و بی عین و بی خبر و بی مشاهده و بی وصف وبی ”كشف." سخن آخر و تیر خلاص از یكی از مشایخ : " گفتند پس حال عقل چیست ؟ گفت عقل عاجزی است ”و عاجز دلالت نتواندكرد." ”
”***”
” پایگاه تقی زاده در جنبش تجددخواهی ایران چنان زیر سایه قرارداد ١٩٣۲ نفت افتاده است كه می باید از ”مقاله " مجله كاوه و مساله تجدد" دوبار استقبال كرد. اعتراف او به اینكه در آن قرارداد " آلت فعل" بوده ”است ، همچنانكه گفته بحث انگیزش "ایران باید ظاهرا و باطنا ، روحا و جسما فرنگی مآب شود" بیش از ”هر چیز دیگر درباره او دانسته است. ولی نقش تقی زاده به عنوان یكی از رهبران انقلاب مشروطه ، و ”مهمترین نظریه پرداز ترقیخواهی ایران در آغاز این سده ، و به عنوان نخستین نماینده سنت روشنفكر- ”روزنامه نگار- سیاستگر در جامعه ایرانی ، بیش از كلیشه ها و شعار هائی را طلب می كندكه اگر هم ”روزگاری می توانست به شخص تقی زاده آسیبی بزند امروز بی معنی شده است. " مجله كاوه و مساله تجدد ””" نشان می دهدكه آن مجله - كه تقی زاده نیروی برانگیزاننده و"انتلكت" مسلط آن بود - چه اهمیتی برای ”بررسی های تجدد ، و نه تنها ازنظر تاریخی ، دارد و ما همه كسانی كه بر آن راه می رویم چه اندازه ”وامدار پیشاهنگانی همچون تقی زاده و جمال زاده و محمد قزوینی - هرسه از نویسندگان كاوه در دوره دوم ”و مهمتر آن ، از ١٩۲٠ تا ١٩۲۲ - هستیم. تقی زاده نبرد روابط عمومی را باخت ولی در جنگ ترقیخواهی ”و تجدد پیروز شد. هنوز پس از هشتاد سال مباحثی كه او بررسی جذی آن را آغازكرد دركانون توجه ”پیشرفته ترین ایرانیان قرار دارد ، ورهیافت ( اپروچ ) او در مساله تجدد كم وبیش همان است كه ما امروز ”می باید دنبال كنیم ، و پس از او چند دهه ای به بیراهه افتاد.”
” به گفته "تجدد…”" مجله ای كه اوگرداننده اش بود " بخصوص در شماره های دوره دوم خود ، در بیش ”وكم تمامی زمینه های پیش گفته ( مفهوم تجدد ) -كه چه در این مقاله و چه در مقاله مربوط به صادق هدایت ”بدان پرداخته شده است - مطالب اغلب پرباری به چاپ رساند." این پیشگامی در زمانی كه ادبار و مرگ ”به معنی لفظی آن جامعه ایرانی را گرفته بود به كار تقی زاده و همفكرانش ارزشی می بخشد كه اندك اندك ”بازشناخته می شود.”
” آنچه ترجیع بند بحثهای توسعه و تجدد در ایرن بوده است - ضرورت پذیرش جنبه های خوب فرهنگ و ”تمدن غرب در عین نگهداری جنبه های خوب فرهنگ ملی - نخستین بار از سوی نویسندگان كاوه فرمول ”بندی شد: " تجدد پدیده ای است غربی ؛ راه نجات ایران قبول اساسی این جریان در عین حفظ جنبه های ”مثبت و ماندنی فرهنگ ایران است.می گفتند در این رهگذر باید فرهنگ و ادب ایران را نیك بشناسیم ؛ جنبه ”های مضر و منفی اش را طرد و ترك وجنبه های مثبت آن را پاس بداریم. اگر خود و غرب را به درستی ”بشناسیم ، نه مرعوب تجدد خواهیم شد و نه بی رویه مفتون خود خواهیم ماند. حفظ زبان فارسی یكی از ”كلیدهای پیروزی در این تلاش و حفظ هویت ملی ایران است." ”
” سیاهه ترس آوری كه در یكی از مقالات كاوه از " عوارض و علائم عقب ماندگی اجتماعی ایران"در ”آغاز دهه سوم این سده داده می شود دركنار ناامیدی از "اصلاح یك ایران مستقل كامل به دست خود ”ایرانیها" كه "با مایه حالیه علم و اخلاق به این زودیها محال عقل است " دلایل تقی زاده را در پیوستن به ”حكومت خودكامه رضاشاه، باهمه پیشینه مشروطه خواهی ، روشن می سازد. كاوه در جای دیگری ”سرخوردگی خودرا از ناكامی دوره های نخستین مجلس مشروطه چنین بیان می كند: " كافی نیست كه چند ”نفر آخوند و كسبه خوش نیت و بی اطلاع از بروجرد و قمشه و اردبیل و نرماشیر جمع آوری كنیم و از آنها ”بخواهیم كه كنستیتوسیون احتراعی فرانسه و انگلیس و تصورات منتسكیو و روسو را در ممسنی فارس و ”قرچه داغ آذربایجان اجراء كنند." ”
” ”
” یك نسل بعد فخرالدین شادمان گفتمان ”discourse” ( نویسنده " عالم مقال " را ترجیح می دهد ) كاوه را با ”پختگی و پیچیدگی بیشتر و به زبانی كه بیست سی سالی ورزیده تر شده است دنبال می كند. نزد او مساله ”تجدد و رهیافت به آن تفاوتی با نویسندگان كاوه ندارد. شادمان به "فكلی" ، كه تا روزگار او یك "تیپ" ”مشخص و عنصر مسلط اجتماعی شده بود ، و به زیاده رویهای فرنگی مآبی ، سخت تر می تازد ؛ و زیر ”تاثیر آراء "ازوالد اشپنگلر" كه در آن دهه های بحرانی اروپا ( بیست تاشصت ) رونقی یافته بود خوشبینی ”كاوه را به "فرنگ " ندارد. او تمدن فرنگی راكه درپی "تسخیر" آن است بیشتر به چشم هماورد ، وگاه حتی ”دشمن ، می بیند. به دیده او هجوم غرب از نوع تركتاز عرب و مغول ، اما بسیار نیرومندتر و براندازنده تر ”از آنها بود ، كه ایران را از استقلال فكر خود بی بهره ساخت: " ما تا صدوپنجاه سال پیش از این فكری ”داشتیم ،گاهی قوی وگاهی كم قوت ، اما در همه حال دركمال استقلال."”
” ”
” با آنكه رهیافت شادمان به مساله تجدد و چاره جوئی هایش برای رسیدن به غرب هنوز اعتبار دارد نگرش ”وارونه او در مساله " استقلال فكری" به كژراهه رفتن سیر تجدد در ایران كمك كرد. شادمان مانند بیشتر ”همزمانان خود بزرگی تاریخی ایران را بر دوران معاصر "فرامی افكند." اما آن بزرگی تاریخی را نه ”همچون یك انگیزه ، یك عامل اضافی ، برای چیره شدن بر زمان خود-كه مستلزم درگذشتن از خود است - ”بلكه ارزشی به خودی خود میدید كه می باید بر آن دریغ خورد و به آن بازگشت. ما بایست منتظر اندیشه ”ورانی ( آقای آرامش دوستدار یكی از بهترین نمونه های آنها ) بمانیم كه نشان دهند در" استقلال فكری " ”صدوپنجاه سال پیش ما نه چندان استقلالی بوده است و نه چندان فكری كه ازدست دادنش دریغی بخواهد. ”تحولات این صدو پنجاه یا صد وهشتاد ساله نشان داد كه ما هرچه از آن " استقلال فكری " فاصله گرفتیم در ”راه استقلال و تفكر پیشتر آمدیم ؛ و هنگامی كه به سركردگی آل احمد ها و خمینی ها خواستیم به آن ””"استقلال فكری" بازگردیم خود را در همان جهانی افكندیم كه كاوه در سیاهه خود تصویرش را به ما داده ”بود. ”
” در " تجدد و تجددستیزی " تنها بر جای سزاوار شادمان در تجدد تكیه شده است. اما رگه تجددستیزی در ”كارهای او - دید دودلانه به غرب ( قدرتی جهانگیر ودرعین انحطاط ) ؛ درهم آمیختن و یكی شمردن ”فرهنگ غرب با دولتهای استعماری كه واسطه عمده آشنائی مردمان سرزمینهای واپس مانده با آن بودند ؛ ”برداشت اشتباه آمیز از استقلال ، و ناسیونالیسم واپس نگر ؛ رویاروئی با غرب به جای تلاش برای رسیدن ”به آن - كه بر گفتمان تجدد پس از دوره كاوه چیره بوده است - نیاز به بررسی و نگرشی تازه دارد. این ”تصادفی نبودكه شادمان پیروان خود را درآل احمد و اصحاب "آنچه خود داشت" یافت كه مقدمات اورا تا ”نتایج عوامگرایانه و عوامانه خود بردند.”
” "تهران و تجدد" درامدی بر مبحث كمتر شناخته شهرنشینی وتجدد در ایران است كه به مناسبت ، یادی هم ”از جعفر شهری ، یك نویسنده گمنام ولی با ارزش به عنوان یك منبع مطالعات جامعه شناختی كرده است ؛ ”ونیز یادی از سید ضیاء الدین طباطبائی ، كه یكی از چند سبك وزن سیاسی بودكه در ایران این سده در یك ”لحظه بزرگ تاریخی فرصت آن را یافتندكه تنك مایگی خود را به نمایش بگذارند. از میان آنها او شهرت ”شایسته خود را نیز به دست آورده است. ”
” بخش "تجدد ادبی و تجدد گریزی فلسفی" به جهان بینی تراژیك صادق هدایت و نقد كارهای شهرنوش ”پارسی پور و هوشنگ گلشیری می پردازد كه این هردو از نویسندگان بزرگ روزگار مایند. نگاه روشنی ”بخش آقای دكتر میلانی كه به مدد اشنائی با سخن سنجی نوین تیزتر شده است رمانهائی را مانند عقل آبی ، ”وحدیث برداركردن سواری كه نخواهد امد ، و بره گمشده راعی در پرتو تازه ای می شناساند. در اینجا ما ”به گفتمان پسامدرن در ادبیات فارسی می رسیم كه نویسنده دربرابر آن موضعی میانه روانه و بدور از ”پیروی مد روز دارد - صفتی كه در نقد خویشتندارانه و ویرانگركتاب "مدرنیته و اندیشه انتقادی" از آقای ”بابك احمدی اشكار است.”
” برای بازنمودن "پست مدرنیسم مقاومت " هدایت كه گاه با "پست مدرنیسم ارتجاعی " پهلو می زند ”نویسنده باردیگر مراد خود را از تجدد بیان می دارد كه آوردنش در اینجا به آشنائی بیشتر با مضمون كلی ”كتاب كمك می كند:”
” "به تعبیر كوندرا تجدد زمانی آغاز شدكه دون كیشوت آرامش خانه خود را به قصد كشف جهان واگذاشت. ”به عبارتی دیگر تجدد جنبشی است كه در عصر نوزایش قوام گرفت و در دوران روشنگری به اوج خود ”رسید. خردمداری یكی از اركان برجسته آن بود. تجدد منادی علم شد و خرد علمی اش سخت چشم مدار. ”تجدد درعین حال بر این گمان استوار بودكه در ملكوت علم ، اسطوره و خرافه محلی از اعراب ندارند. ”
” " فردگرائی یكی دیگراز اصول اساسی تجدد بود. درعرصه اقتصاد، تجلی این فردگرائی در مفهومی بود كه ”فردگرائی مال اندوزانه اش خوانده اند. فرد محور تفكر سیاسی و قانونی شد و حقوق تفكیك ناپذیر و طبیعی ”همین فرد دركانون روایت تازه ای از حاكمیت قرارگرفت. اصل دیگر تجدد شناخت شناسی فردگرایانه بود ”ومهمترین بیان این شناخت شناسی قول معروف دكارت " بودكه می گفت من می اندیشم پس هستم.”
” "عرفی شدن یكی دیگر از اصول محوری تجدد بود. تجدد ،سیاست را از الهیات و الهیات را از سیاست ”زدود. تجدد در عین حال منادی سرمایه داری ، صنعت ، شهرنشینی و تجارت شد. شهر و تجدد همزاد ”یكدیگرند. ”
” " وسرانجام در عرصه زیبائی شناسی ، تجددنه تنها شكل ادبی نوین رمان را پدید آورد بلكه رسم و رسوم ”جدیدی را در عرصه خلق و دریافت اثار هنری رواج داد. شكل و سبك را بیان بیواسطه و بی میانجی بیان ”فردیت شمرد و راه را بر انقلاب دائمی در عرصه شكل بازكرد. درغایت ، شكل ، خود به بخشی از ”محتوای كار هنری بدل شد. از سوئی دیگر هنرمند از چنبر صله رها شد و به دام بازار و دولت افتاد." ”
” دكتر غلامحسین صدیقی و علی اكبر سعیدی سیرجانی ازكسانی هستندكه هیچ فرصتی را در ”بزرگداشتشان ازكف نمی باید داد و ذكرشان در این مجموعه مقالات سخت بجاست. دكتر صدیقی از ”بزرگترین نمونه های درستكاری و انصاف و منش استوار ، انچه اروپائیان كاراكتر می نامند و ما چندان ”نیازی به داشتن معادلی در فارسی برای ان حس نكرده ایم ، در نسل خود بود. در سیاست و در دانشوری او ”نیز برجسته ترین ویژگیش همان كاراكتر بود كه درخشندگی ذهن را زیر سایه می گرفت. ”
” سعیدی سیرجانی دنباله سنت ادیبان جانباخته ایرانی بود ، نخستین شان دادبه یا ابن مقفع ،كه به گناه ”ایراندوستی خود به شمشیر عربان و عربزدگان كشته شدند. او ، همچنین ، احتمالا واپسین ادیب ایرانی است ”كه هیچ نشانه محسوسی از نفوذ ادبی غرب در اثارش نمی توان یافت. گرمی وشیرینی نوشته هایش كه ”چون پوستینی پاكیزه و خوشدوخت در زمستان ، به طبع می چسبد نه تنها نیاز به تهویه مطبوع را از میان ”نمی برد ،محدودیت های غرق شدن در دریای ادبیات فارسی را نیز هویدا می كند. غرق شدن در چنین ”دریائی را انسان به جان می خواهد ولی بازهم غرق شدن است. دركارهای بسیار جذاب او مشكل هزاران ”شاعر فارسی رامی توان دیدكه لگام احساس و اندیشه شان به دست "نظم جانفزای" استادان پیشین می ”افتاد.چیرگی خردكننده زبان بر اندیشه دراین آثار به پایه ای است كه نوشته های سیاسی واجتماعی را به ””"گپ زدن" ”pep talk” مانند” كرده است.”
”***”
” نگاهی دو باره به سیر تاریخی اندیشه تجدد در ایران - به راهنمائی كتابهائی چون كتاب حاضر - اهمیت ”روحیه و جهان بینی را در فرایند تجدد بهتر نشان می دهد. همچنانكه در اروپای باختری ، تجدد با دگرگونی ”روحیه و جهان بینی آغاز می شود. مردمان جهان را به گونه دیگری می بینند و می خواهند انسانهای ”دیگری بشوند. آنها كه مانند اسپانیائیان - با همه پیشگامی شان در تجدد - كوشیدند هم "آن"بمانند و هم نو ”شوند ، اسباب تجدد را گرفتند ولی روحیه قرون وسطائی را نگهداشتند و واپس ماندند. دون كیشوت از خانه ”اش به قصدكشف جهان بیرون آمد ، ولی همان دون كیشوت ماند و در همان جهان دون كیشوتی جان سپرد. ”
” مشكل اصلی ایران در تلاش بیش از صد ساله اش برای تجدد _ اگر اصلاحات صوری و واردات مبتذل ”ناصرالدین شاهی را از باب تجدد بینگاریم - در همین پابرجائی جهان بینی بوده است. ما آغاز كردیم به ”جهان بیرون بنگریم ، ولی از پس همان منشور كدر وشكسته جهان بینی هزار ساله ای كه ما را واپس ”نگهداشته بود. همه دلمشغولی مان آن بودكه چگونه به یاری ابزارهای تشكیلاتی و فنی و اندیشگی غرب از ”همان كه هستیم دربرابر نیروهای دگرگونی دفاع كنیم.”
” بر اصلاحگران دوره پهلوی بسیار خرده گرفته اندكه در تجدد به اسباب مادی بیشتر توجه داشتند و توسعه ”را با رشد یكی می گرفتند. ولی از نویسندگان كاوه كه بگذریم ، گفتمان مسلط توسعه در این سده راهی جز ”یك رهیافت مقداری و مادی به مساله تجدد نمی گذاشته است. تا انقلاب و حكومت اسلامی آخوندی ، چشمها ”را از چشمخانه توهمات بیرون نكشید روشنفكران ایران به مساله تجدد از دیدگاهی كه می باید ، از دیدگاه ”تجدد ، و نه تعبیرات اسلامی و ناسونالیستی از تجدد ، ننگریستند. این بیداری برما تازه است كه با فرهنگ ”اسلامی و ایران باستان به بسیاری چیزها می توان رسید ولی به تجدد نمی توان رسید. فرهنگ اسلامی و ”ایران باستان را نه می باید كوچك شمرد ، نه به كناری انداخت. این جزئی از تاریخ و موجودیت ماست ؛ ”ولی سرنوشت و هستی ما نیست. ما به عنوان یك ملت ، موجودی زنده ایم و می توانیم گذشته و اكنون و ”آینده داشته باشیم. هزار سال ترجیح دادیم بازماندگان یك گذشته باشیم. امروز داریم می آموزیم كه فرزندان ”زمان خود بشویم.”
” تقی زاده و جمال زاده و شادمان حق داشتند كه زبان فارسی آن ریسمان استواری است كه ما را در همه ”حال نگه می دارد ؛ وآن سفینه ای است كه ما را به جهان امروزی می رساند. ولی با فارسی نیز رفتاری ”جز رفتار سعیدی سیرجانی و همان جمال زاده - با همه بزرگی كه در آنها بود - می باید داشت. فارسی خود ”نه تنها ابزار ، بلكه موضوع تجدد و پیشرفت است. در چهارچوب یك فارسی ، و یك دوره فارسی ، نیز ”نمی باید زندانی شد - هرچه هم شیوائی و زیبائیش نفسگیر باشد. ”
” ”
” اصل تجدد همین دریافتن و باور داشتن دیالكتیك دگرگونگی است: "خود" ی كه پیوسته دیگر می شود. ””"خود" بودن ودیگر شدن از دشوارترین كارهاست. اما اگر دشوار نمی بود ما پس از صد سال كشاكش با ”تجدد هنوز در جمهوری اسلامی ولایت فقیه بسر نمی بردیم.”
|
|