حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

یاد مانده ها از برباد رفته ها

 

تاریخ که شرح و تحلیل رویدادهاست در واقع از سرگذشت کسان، با هر درجه اهمیت، ساخته می شود. توده های بی نشان با سرگذشت جمعی شان در تاریخ حضور دارند، سرنوشتهای شخصی بازیگران کوچک تر یا بزرگ تر، یاد و اشاره ای درخور سهمشان می یابد. اهمیت فراوان یادداشتهای روزانه و خاطرات دست درکاران از اینجاست؛ سندهائی بلا فاصله و دست اول که پژوندگان را راهنمائی خواهد کرد.

از دوران پادشاهی پهلوی که بی تردید از مهم ترین دورانهای تاریخ ایران است یادداشتهای روزانه و خاطرات چندانی در دست نیست و از اینرو هر اثر تازه ای را در این گونه (ژانر) ادبی می باید مغتنم شمرد. دکتر محمد حسین موسوی، نماینده مجلس و سناتور پیشین و یکی از مردان سیاسی فعال پادشاهی محمد رضا شاه، در "یاد مانده از برباد رفته ها" * در نگاهی که به زندگی اجتماعی و سیاسی خود انداخته گوشه هائی از رویدادها و اوضاع و احوال آن زمان را باز می کند. او یکی از نخستین نمایندگان نسل دوم طبقه متوسط نوین ایران است که به "هیئت حاکمه" راه یافت. نسل اول، طبقه متوسط کوچک جنبش مشروطه بود که بیشتر از طریق روزنامه نگاری و دیوانسالاری به مقامات سیاسی رسید و نمایندگانش را تا نیمه های پادشاهی محمد رضا شاه می شد در مقامات سیاسی یا در صفوف نیروهای مخالف دید. نسل دوم، طبقه متوسط بسیار گسترش یافته رضا شاهی بود که راه خود را به سیاست علاوه بر دیوانسالاری، از دانشگاه، وکالت دادگستری و روزنامه نگاری و نیز دنیای کسب و کار، همه زمینه های کار طبقه متوسط،، می گشود و تا اواخر پادشاهی محمد رضا شاه کشید. نسل سوم این طبقه متوسط که ساخته دوران رشد اجتماعی و اقتصادی انفجار آمیز محمد رضا شاهی است هنوز بخش عمده لایه های روشنفکری و سیاسی و کسب و کار ایران را (بسیاری در بیرون) تشکیل می دهد.

دکتر موسوی مانند انبوهی از سیاستگران آن زمان از وکالت دادگستری (پس از سالهائی خدمت در در دادگستری) آغاز کرد و از ۱۳۳٦/۱٩۵٧ سال پایه گذاری حزب مردم در میدان سیاست بود. بخش نخستین خاطراتش تا آن زمان برشی از زندگی اجتماعی ایران دهه های نخستین دوران پهلوی، از سردار سپهی، بدست می دهد، از جامعه واپسمانده دست به دهانی که رضا خان / رضا شاه به زور از قرون وسطا بدر می آورد و گویا رشته دموکراسی اش به دست او بریده شد. تفصیلی که در نقل رویدادهای زندگی نویسنده بکار رفته خواننده را به سفر لازمی به آن روزگاران فراموش شده می برد. یکی از خدمات این کتاب، گزاردن قدر دادگستری نوین ایران است. نویسنده با تجربه دست اولش دستگاهی را به خوانندگان می شناساند که اگرچه قدرت کافی و استقلال نداشت ولی در زیر فشارهای گوناگون و تحمل محرومیتها اساسا پاکیزه مانده بود و می کوشید موقعیت والا و نام نیکش را نگهدارد.

نظام حزبی دوره محمد رضا شاه، آن احزاب دولتی که از اسباب عمده حمله به رژیم پادشاهی بودند، بی اعتبار تر از آن شده است که خوانندگان توجه چندانی به زندگی حزبی آن زمان بکنند. ولی دکتر موسوی نشان می دهد که اگر هویدا به دست شاه، جهان را بر آن حزب تنگ نکرده بود دگرگشت به یک نظام دو حزبی با معنی امکان پذیر می شد. او مبارزات حزبی میان حزب حاکم، ایران نوین، و حزب مخالف وفادار، مردم را دنبال می کند و تصویری که نمایان می شود موقعیت غیر ممکن مخالف،هر اندازه هم وفادار، در یک فرهنگ سیاسی است که به تدریج و به دست همه رهبران برجسته خود، مخالفت و دگر اندیشی در آن با جرم سیاسی (در زمان رضا شاه) با خیانت (در نظر مصدق) با خرابکاری (به تعبیر محمد رضا شاه) و محاربه با خدا (فتوای خمینی) یکی شده است. اگر هویدا به آن آسانی توانست حزب مردم و نظام دو حزبی رسمی را به بن بست بکشاند از پی بردنش به منطق نظام سیاسی برخاسته از آن فرهنگ بر می آمد. این فرهنگی است که هنوز بیست و شش سال پس از شکست همگانی در انقلاب اسلامی، دست از طبقه سیاسی ایران، بیشتر در بازماندگان همان نسل دوم، بر نمی دارد. پیشرفته ترین و متمدن ترین عناصر این طبقه سیاسی حاضر نیستند در مخالفان خود کمترین مزیتی ببینند؛ و آنها را یا نادیده می گیرند، یا می کوشند با تحریف و نسبت دروغ از میدان بدر کنند؛ و یا اگر دیگ آزاد منشی شان به جوش آید از آنها می خواهند که برای کمک به پیشبرد دمکراسی در ایران دست از عقایدشان بردارند و با آنها همراه شوند.

شیوه و فلسفه حکومتی شاه بر ضد احزاب عمل می کرد و او تا پایان ندانست که می خواهد چه بکند. مانند بسیار جاهای دیگر، او چیزهای متناقضی را با هم می خواست وهنگامی که کارها خراب می شد بر دیگران خشم می گرفت و مسائل را رها می کرد. ولی مسائل او و کشور را رها نمی کردند. هم می خواست در ایران نیز مانند کشورهای پیشرفته ای که سرمشق آنان را در نظر داشت حزب باشد، هم برای کار انتخابات وجود احزاب را سودمند می دید و هم از پدید آمدن هر مرکز قدرتی می ترسید. او به یک دست می ساخت و به دست دیگر ویران می کرد، و این روش دو دلانه در حزب مردم، و بعدا رستاخیز بخوبی نمایان شد.

افسوس و سرخوردگی نویسنده که صمیمانه در پیشبرد حزب مردم می کوشید به خوبی قابل فهم است ولی هویدا را بیش اندازه محکوم می کند. حزب مردم تنها با دگرگونی ژرف در نظام سیاسی می توانست به زندگی ادامه دهد و این هویدا نبود که نظام سیاسی را همان گونه می خواست و همان گونه تر می خواست. هویدا در سیاست حزبی خود نیز انگشتش بر رگ شاه بود و همان را می کرد که او می پسندید، و بسیاری اوقات پیش از آنکه دستوری داده شود. اگر او کامیاب ترین سیاست پیشه دوران محمد رضا شاه شد از همین بود که هر چه بیشتر به دلخواه فرماندهش عمل می کرد (او خود این لقب را بر مجموعه القاب شاه افزود.)

داستان یک حزبی شدن ایران که شاه در گذشته بارها آن را رد و محکوم کرده بود بخش قابل ملاحظه ای "در یاد مانده ها" ست. نویسنده با آوردن شواهد فراوان جای تردید نمی گذارد که هویدا، ترسان از برآمدن حزب مردم به صورت یک رقیب جدی، همه کوشش خود را کرد که شاه را به منحل کردن احزاب دیگر در حزب ایران نوین متقاعد سازد. او بی دشواری زیاد توانسته بود مخالفت با دولت را به مخالفت با شاه در آورد. شاه بود که همه تصمیمها را می گرفت و اگر حزب مخالفی زبان به انتقاد و شکایت می گشود در واقع رژیم شاه را ضعیف می کرد. اما حزب مخالفی که که با سیاستها و کارکرد دولت مخالفت نمی کرد علت و جودی خود را از دست می داد. این حقیقتی بود که شاه پس از عوض کردن پیاپی دبیر کل های حزب مردم، آخرینشان با زننده ترین صورت، به آن رسید. اما اینکه شاه همه خواست هویدا را بر نیاورد و حزب ایران نوین را هم در حزب تازه ای، سراسر ساخته خودش، منحل کرد به دلیل آن بود که از نیرو گرفتن حزب ایران نوین نیز خشمگین بود. آخرین کنگره آن حزب که با شرکت نمایندگانی از احزاب اروپائی برگزار شد کاسه شکیبائی شاه را لبریز کرد. هویدا با همه آشنائی به روحیات شاه نتوانست دریابد که سیندرم syndrum لوئی چهارده تا کجاها پیش رفته است: "دولت منم." می پنداشت که دولتخواهی محض و آب شدنش در شاهنشاه فرمانده خدایگان جائی برای رشک بردن بر او نمی گذارد، ولی رفتار او و دیگران در آن نظام، به سالهای دراز، شاه را خورشیدی کرده بود که درخشش ستاره ای را نیز بر نمی تافت. (لوئی چهاردهم را خورشید شاه لقب داده بودند.)

همان روحیه بود که حزب رستاخیز را نیز در همان نخستین مراحل شکل گیری به بی اثری و از هم پاشیدگی کشانید. آن حزب، روبرو با وظیفه عملا نا ممکن یافتن جائی برای خودش در نظام سیاسی بسته ایران، هر سال فعالیت خود را با رهبری متفاوتی آغاز کرد و ظرفیتهای بزرگی که برای گشودن تدریجی نظام سیاسی داشت بیهوده ماند. "یاد مانده ها" از هم پاشیدگی سریع حزب را در دوره دوم دبیر کلی دکتر جمشید آموزگار به خوبی تصویر کرده است. دکتر آموزگار آشکارا حزب را جز وسیله ای برای رسیدن به نخست وزیری نمی دید و در نگرش دیوانسالارانه و غیر سیاسی او، آن سازمان سیاسی ارزش دیگری نمی داشت (سیاست در اینجا البته به معنائی غیر از سیاستبازی آمده است.) او، چنانکه رفتارش در تظاهرات بزرگ حزبی تبریز نشان داد، بر خلاف هویدا که ساختار حزبی را به خدمت خود می گرفت، در دل از حزبی که دبیر کلی اش را داشت بیزار و بیمناک بود.

* * *

مهم ترین بخش خاطرات از نظر تاریخنگاران، رویدادهای از زمستان ۱۳۵٦/۱٩٧٨ تا نخست وزیری شریف امامی است که نویسنده در پاره ای از آنها شرکت مستقیم داشته است. او پس از تظاهرات قم در اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات که خمینی را عامل بیگانه وارتجاع سیاه و مخالف اصلاحات و دارای تخلص هندی نامیده بود از سوی شاه و نخست وزیر ماموریت یافت که رابط آیت الله شریعتمداری و دولت باشد. در نخستین دیدار، شریعتمداری که بعدها به دستور خمینی از آیت اللهی افتاد، گله می کند که چرا ماموران بر روی تظاهر کنندگان آتش گشوده اند و به وسائل دیگر آنها را آرام نکرده اند و از دولت می خواهد که رئیس شهربانی را تغییر دهند. در دیدار بعدی از روش دولت درباره سهمیه زائران حج انتقاد می کند و خواستار تعییراتی در آن می شود. ولی هر دو درخواست او با بی اعتنائی دکتر آموزگار روبرو می شود. شریعتمداری ضمن تاکید بر ضرورت پادشاهی در ایران می گوید روحانیت مخالف سلطنت نیست ولی " در این کار باید حرمت روحانیت و اسلام نگه داشته شود نه اینکه برای یک امر ساده مذهبی و مانندهایش اعتبار ما متزلزل گردد که این کار چاه به دست خود کندن است." نخست وزیر که در پاسخ درخواست مربوط به حج گفته بود "فرشچی (رئیس اوقاف) وظیفه خود را می داند" دربرابر این هشدار مهم نیز واکنشی جز آن ندارد که "مفهوم این گفته را قبلا هم شنیده ایم." معلوم نیست اگر نمی خواستند با مردی که می توانست در برابر خمینی وزنه ای باشد کنار بیایند چرا اصلا درپی مذاکره با او می بودند؟

شریعتمداری همه گرفتاریها را زیر سر خمینی می داند و دولت را از خطر او برحذر می دارد و نام چند تن را که در آن زمان نمایندگان خمینی بودند می دهد که به شاه رسانده شود و از دکتر موسوی می خواهد به شاه بگوید که "اگر می خواهند تشنجات خاتمه یابد باید تکلیف خود را با این عده روشن کنند." پیام به نخست وزیر داده می شود ولی چند روز بعد شریعتمداری می پرسد آن صورت چه شد؟ دکتر موسوی باز به نخست وزیر می گوید و بازهم خبری نمی شود. شریعتمداری دو تن از کسان خود را نزد ارتشبد شفقت استاندار آذربایجان که جانشین سپهبد آزموده مسئول تظاهرات تبریز شده بود می فرستد که "غفلت دستگاه دولتی کار را به جائی رسانده است که مریدان من هم دارند کم کم از من دور می شوند و به گروه خمینی می پیوندند و باید هر چه زودتر دست بکار شد." شفقت بعدها (در گفتگو با راوی) به درستی این پیغام شهادت می دهد. سر انجام وقتی در حکومت شریف امامی، دکتر موسوی برای آخرین بار شاه را می بیند و پیغامهای شریعتمداری را بازگو می کند به نوشته او شاه "با قیافه ای حیرت زده نگاهی به من انداخت و گفت این ماجرا کی بود؟" ظاهرا نخست وزیر هیچیک از سخنان شریعتمداری را قابل رساندن به شاه ندیده بوده است.

این سخنان با اهمیت تر، و اتهام سهل انگاری سنگین تر، از آن است که به خاموشی برگزار شود و روشنگری در آن از سوی نخست وزیر وقت خدمتی به تاریخ خواهد بود. آیا حقیتا در آن ماههای آغاز آشوب که خمینی داشت دامنه نفوذ خود را به زیان پایگان مذهبی اساسا محافظه کار، گسترش می داد، دستگاه دولت نمی فهمید که می باید میان نیروهای مذهبی شکاف اندازد و با برآوردن خواستهائی به آن درجه معقول، دست شریعتمداری را نیرومند کند؟ آیا امتیاز دادن در موضوع حج یا عوض کردن رئیس شهربانی که واکنش بیش از اندازه نشان داده بود و سرانجام هم از ترس جانش او را در همان دولت عوض کردند نشانه ضعف بشمار می رفت، یا در یک استراتژی خردمندانه جلوگیری از افراطیان می گنجید؟ رساندن درخواستهای شریعتمداری به شاه آیا مانند موارد دیگری که نخست وزیر به دکتر موسوی گفته بود جرئت نمی کند، انهمه خطرناک می بود؟ نویسنده خود را ملامت می کند که چرا خودش پافشاری نکرد و مستقیما نزد شاه نرفت ولی مسئولیت کسی که می خواست تنها رابط با شاه باشد بیشتر است.

آسیب بزرگ تر در واکنش شریعتمداری به بی اعتنائی نخست وزیر، در تبریز که مرکز قدرت سیاسی او بود وارد آمد. به باور نویسنده، شریعتمداری برای آنکه در مسابقه از خمینی عقب نیفتد و"برای هشدار دادن به دولت غافل" در آن شهر دست بکار شد و تظاهرات ۲۹ بهمن ١۳۵٦/۱٩٧٨ " به اشاره و حمایت او به عنوان چهلم کشتگان قم راه افتاد ولی از دستش بدر رفت. دکتر موسوی که در گذشته نمایندگی تبریز را پس از مبارزه انتخاباتی سختی داشته است چند روز پس از آشوب در تبریز به ابتکار خود به آن شهر می رود و در تماس با مقامات و متنفذین به این نتیجه می رسد که زمینه تظاهرات را نارضائی سخت مردم از استاندار ناشایسته، تحریکات عناصر مذهبی و چپگرا و غفلت فاحش ماموران نظامی و امنیتی فراهم کرده بوده است. روز ۲۹ بهمن مردم برای مراسم چهلم به مسجد می روند ولی در مسجد بسته بوده است و از آنجا آشوب بالا می گیرد و گروهی کشته و زخمی می شوند. نکته پر معنی آن است که بلا فاصله گروههای موتور سوار مجهز به چوبدست های تراشیده و مواد آتشزا به محلهای از پیش شناسائی شده در سرتاسر شهر می ریزند و بطور منظم آنها را در ظرف نیم ساعت به آتش می سپارند. آنها همچنین به تظاهر کنندگان در هر جا سنگ برای پرتاب کردن به ماموران انتظامی می رساندند. در روزها و هفته های پیش از ۲۹ بهمن افرادی که به زبان عربی یا زبانهای غیر محلی تکلم می کردند در هتلها و مسافر خانه ها جا گرفته بودند و ماموران امنیتی کمترین توجهی به ورود آن افراد و مواد مشکوک به شهر نکرده بودند .

بی اعتنائی به آنچه در تبریز می گذشت تا آنجا بود که "در روز ۲٨ بهمن در ستاد مرکزی حزب رستاخیز با حضور مسئولان حزبی، ماموران وزارت کشور از جمله استاندار تهران، مامورین اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی برای بررسی حوادث احتمالی روز ۲۹ بهمن که اربعین (چهلم" حادثه ١۹ دیماه (روز شورش قم) می شد تشکیل شد. در این جلسه اطلاعات رسیده از استانها و شهرستانها کلا بررسی شد و به مقتضای گزارشهائی که رسیده بود درباره آنها تصمیمهای احتیاطی اتخاذ گردید. ولی شهری که درباره آن هیچ گونه تصمیم احتیاطی گرفته نشد تبریز بود زیرا که هیچ گزارشی در این مورد از مامورین محلی این شهر نرسیده بود." باید افزود که در ۲۹ بهمن درخود قم نیز چهلم ١۹ دی را گرفتند ولی به تدبیر استاندار استان مرکزی (علی دفتریان) هیچ حادثه ای در آن شهر که احتمالش از همه جا بیشتر بود روی نداد.

رفتار نخست وزیر همچنان مایه دلازاری نویسنده است: "انتظار می رفت که پس از بازگشت من ... حداقل ... نخست وزیر و دبیر کل حزب، از من درباره آنچه دیده و شنیده بودم سئوال و کسب اطلاعی کند ولی او در چنان شرایط حساس و نگران کننده حتی از قائم مقام خود که در روز واقعه هم به او (به من) متوسل شده و در واقع پناه برده بود اصلا نپرسید که که در تبریز چه دیدی و چه شنیدی و نظر تو برای آینده چیست؟ نخست وزیر نه تنها چنین نکرد، بلکه از لطف او استاندار، محکم سر جای خود نشست، ماموران اطلاعاتی و امنیتی مواخذه نشدند و آب از آب تکان نخورد ... تا آنکه از طرف شاه ارتشبد شفقت ... برای تحقیق درباره علل حوادث به تبریز رفت. او ... استاندار را مقصر دانست. استاندار برخلاف میل نخست وزیر احضار شد و خود شفقت به استانداری آذربایجان منصوب گردید." شفقت چنان تبریز را آرام کرد که تا اواخر دوران پادشاهی اتفاق مهمی در آن شهر نیفتاد.

یک تجربه دیگر نویسنده با دکتر آموزگار به تظاهرات بزرگ حزب رستاخیز در تبریز بر می گردد که حقیقتا مایه شگفتی است. شاه که پس از ۲٩ بهمن گفته بود "عجب! مردم تبریز؟ باور نمی کنم!" به آموزگار دستور می دهد که "حزب باید یک اجتماع بزرگ چند صد هزار نفری تشکیل دهد و تنفر مردم را از این خرابکاری و وفاداریشان را به رژیم اعلام کنند." آموزگار به دکتر موسوی ماموریت می دهد که یکی از سه قائم مقام او در حزب و سناتور آذربایجان است. او نیز با تاکید اینکه بسیج مردم تنها وظیفه دبیران حزب است و از اعضای دولت کسی حق مداخله ندارد تظاهراتی سیصد هزار نفری را سازمان می دهد که من خود شاهد آن بودم و احتمالا تا آن روز چنان انبوه بزرگی از جمعیت در ایران دیده نشده بود. پس از تظاهرات جلسه ای در حضور هیئت دولت با شرکت رجال شهر تشکیل شد که نه در دفتر حزب بلکه در استانداری بود و به میتینگ حزب رنگ دولتی می داد. "در این نشست نه از برنامه ای برای ترمیم سخنرانی ها سخن رفت، نه وعده ای برای خسارت دیدگان داده شد و نه حتی کلامی در دلجوئی از کسانی که خویشانشان در شورش برنامه ریزی شده ۲۹ بهمن کشته شده بودند به زبان آمد .... بهر حال اگر چه تظاهرات با عظمت بود ولی از بی فکری دولتیان، آن تظاهرات بیحاصل و حتی مضر هم بود زیرا در واقع نمایشی بود که باید گفت آمدند و نشستند و برخاستند... مصلحت ... ایجاب می کرد که ... همگان بدانند که آن اجتماع بزرگ یک اجتماع و تظاهر حزبی و مردمی است ... و نقطه تمرکز صحبتها روی مشارکت مردم دور بزند ... حق این بود که دبیر کل و همراهان بعد از تظاهرات از محل حزب دیدن کنند ... از زحمات دبیران و اعضای حزب تشکر شود ... خسارت آنها اقلا از بابت اتومبیلهای آتش زده آنها جبران شود. ولی جناب آموزگار همه اینها را در نطق خود [که رنگ ادبی آن می چربید] نادیده گرفت ... " دبیر کل حزب حتا حاضر نشد از ساختمان نیمه سوخته حزب دیدن کند. رستاخیز در تبریز پس از آن از میان رفت.

فصل آخر این نمایش غم انگیز را رادیو تلویزیون دولتی نوشت. تلویزیون ملی ایران "خبر تظاهرات تبریز را ... خیلی کوتاه تر از واقعیت، و ابعاد آن را خیلی خیلی کمتر از آنچه بود نشان داد... نه... نمونه های احساسات طبیعی مردم را منعکس کرد و نه آن اجتماع بزرگ را چنانکه بود به نمایش گذاشت... به کم ارزش نشان دادن آن تظاهرات قناعت نکرد بلکه اجتماع مردم تبریز و شعارهای آنها را به گونه ای نشان داد که ... به بینندگان در تمام ایران تلقین کند که تظاهرات به دستور دولت بوده است و شرکت کنندگان از سازمانهای اداری و دولتی بوده اند." چنانکه نویسنده یاد آور می شود تلویزیون چند ماه بعد "با قرار دادن مصنوعی سربازان در برابر دانشگاه تهران و القاء این پیام جعلی که که سربازان دانشجویان را می کشند، احساسات عمومی را چنان برانگیخت که دیگر هرگز قابل کنترل نشد."

* * *

داستان انقلاب اسلامی هنوز نانوشته است و از این خاطرات و یاد مانده ها بسیار لازم است تا منظره ای واقعی، اگر یک گذشته واقعی را بتوان تصویر کرد، از آن بدست آید. "یاد مانده ها از برباد رفته ها" سهم خود را در تاباندن نوری به پاره ای گوشه های آن منظره کلی گزارده است و آیندگان وامدار حافظه نیرومند سیاستگری خواهند بود که تا توانست در میدان ماند و آنچه توانست برای میهن خود کرد.





* یاد مانده ها از برباد رفته ها خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی، انتشارات مهر، ١۳٨۲

نسخه قابل چاپ این مطلب را برای دوستان خود •ای میل• کنید فهرست صفحه نخست



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites