نوشته هائی از من درباره مقاومت فرهنگی ایران دربرابر حمله دوم عرب بر پاره ای خوانندگان عربزبان ایرانی خوش نیامده است و از آنها بوی شوونیسم و نژاد پرستی شنیده اند. مشکل این گروه ایرانیان در این هنگامه بیداد و بیدانشی که آخوندها راه انداخته اند فهمیدنی است. آنها بویژه خود را هدف مبارزه ای می بینند که به آنان ربطی ندارد ولی زیاده روی های آخوندی دامنگیرشان کرده است.
پیش از هر چیز می باید دو اشتباه را برطرف کرد. نخست، در سرزمینی مانند ایران از نژاد به معنی زیست شناسی آن نمی توان سخن گفت. یک نگاه به چهره جماعات ایرانی بس است که نژاد و نژاد پرستی را در گفتگو از ایرانیان بیربط سازد. من خود در سفرهای بسیار به هر گوشه ایران به هزار آینه جماعات انبوه خیره شده ام و اگر بخواهم سیمای physiognomy ایرانی را توصیف کنم می باید از طیفی از تیپهای انسانی سخن بگویم که از شبه قاره و آسیای مرکزی تا اروپای مرکزی و باختری را دربر می گیرد؛ نمایندگان همه آنها را در این فلات می توان یافت، و زنان و مردانی را در توده های میلیونی شان که هزاران سال زندگی در کنار هم، آمیخته ای از همه عناصر جمعیتی این طیف را به نمایش می گذارند. دوم، بر خلاف آنچه در نخستین نگاه می آید عربزبانان خوزستان فرزندان فاتحان سده هفتم نیستند. آنها بسیار پیش از حمله عرب، در شاهنشاهی ساسانیان که بخشی از شبه جزیره را دربر می گرفت به خوزستان در آمدند. در حمله اعراب قبایل بسیاری از شبه جزیره به ایرانشهر کوچیدند ولی سیاست استعماری فرمانروایان عرب آن بود که قبایل به گوشه های دوردست ایرانشهر بروند که دفاع از آنها به سبب دوری از دمشق و بغداد دشوار تر می بود. ایران باختری و مرکزی در دسترس مرکز خلافت بودند و فرستادن نیرو بدانها اشکال چندان نمی داشت. اگر زمانی گروهی بیکار بخواهند در گوشه و کنار ایران آزمایش "دی. ان. ا" بکنند در افغانستان و فرارودان (ماوراء النهر) به بقایای آن کوچندگان بیشتر برخواهند خورد تابسیاری جاهای نزدیک تر. عربهای خوزستان پس از دو هزار سال بود و باش در این سرزمین هیچ کمتر از ایرانیان دیگر ندارند.
ولی مشکل جهان عرب و جهان اسلام و مشکلی که ایرانیان با این دو جهان دارند بیش از دیگر ایرانیان دامن آنها را می گیرد. هنگامی که یک ایرانی از دشمنی و بی مهری عمومی و تاریخی اعراب گله می کند یا از جای نامناسبی که اسلام در فرهنگ و جامعه یافته است بهم بر می آید عرب زبان ایرانی خود را تا حدودی مخاطب او می پندارد. او تصور می کند ایرانیان دیگر او را چون عرب زبان است عرب می شمارند؛ و چون اعراب بیش از مسلمانان دیگر بر اسلام دعوی مالکیت دارند مسئولیت بخشی از بدبختی که به سر دین و مردم هردو می آید با اوست. حمله به واپسماندگی ویژه جهان عرب که از احساس برتری اسلامی آن سرچشمه می گیرد در او واکنش هائی از این دست بر می انگیزد که اسلام با عرب یکی دانسته شده است که به نظرش مانند آن است که ایرانی را با زنجیر زنی و آدمکشی ناموسی تعریف کنند.
در توضیح می باید گفت که این ما نیستیم که اسلام و عرب را در پاره ای بافتار contextها پشت هم می آوریم. تاریخ خود ما به کنار که عربها و ایرانیان کاسه از آش داغ تر به نام اسلام در نابودی هویت ایرانی می کوشیدند و هنوز نمونه هایش را در آخوندها و حکومت اسلامی شان می بینیم. این پدیده را تا اندونزی می توان دید که مردمانی در شور اسلامی خود از عربها نیز معرب تر می شوند. منظور از عربزدگی، تعصب کسانی است که وقتی به اسلام روی می آورند نام خود را نیز عوض می کنند و اگر بتوانند آثار گذشته "جاهلی" غیر اسلامی را هم از میان می برند. از این گذشته با شرمندگی می باید گفت که زمانهائی بوده است که جامعه ایرانی را می شد بر رویهم و گذشته از استثناهای فراوان، با سرو سینه زنی و آدمکشی ناموسی تعریف کرد. این درست است که در جهان عرب اسلامی روشنفکرانی هسند که عموما در پناه حکومتهای غربی و از بیرون تلاش می کنند نقش مذهب را در جامعه کمرنگ تر کنند ولی تا اینجا تحولات تاریخی به زیان آنها کار کرده است. پنجاه سال پیش مصر و لبنان و سوریه بسیار کمتر اسلامی (نه مسلمان که مقوله دیگری است) بودند. بازساختن فرهنگ و فضای سیاسی آن زمانها در هیچیک از آن کشورها امکان ندارد ـ دست کم تا آینده قابل پیش بینی. در کشورهای عربی اسلام نیروئی رو به پیشرفت است و همه شئون جامعه را به همرنگ شدن conformism محکوم می کند. تا یک نسل پیش این سیاست بود که از اسلام بهره برداری می کرد. امروز اسلام است که سیاست را به خدمت خود گرفته است. در عرصه بین المللی، زمام اسلام به دست اسلامیانی افتاده است که می کوشند با رساندن تروریسم به نهایت نیهیلیستی آن، جهان غرب را شکست دهند و دست کم گروگان بگیرند. بقیه جهان عربی-اسلامی یا در ستایش و قهرمان سازی تروریستهاست یا، هراسان و بی اثر، سخنان "موافق سیاست" politically correct می گوید.
خاطر نشان کردن کاستی های جهان عرب نباید به این معنی گرفته شود که ما ایرانیان بهتریم، آنهم با این نمایشی که داده ایم و بسیاری از ما هنوز می دهیم. من بارها بر این تاکید کرده ام که موضوع برتری و فرو تری نیست ولی نمی توان از تفاوتهای ژرف ایرانیان با همه مردم منطقه جغرافیائی ما غافل ماند. این تفاوتها به نژاد ربطی ندارد و به فرهنگ و تاریخ بر می گردد. هر جامعه ای فراورده تاریخ خویش است و ما با همه اشتراک با اعراب، تاریخ متفاوتی داریم که بخشی از آن در مبارزه با عنصر عربی ساخته شده است (تازه ترینش در جنگ با عراق که بار عمده اش بر دوش عرب زبانان خوزستان افتاد و آنها بودند که در صف اول نبرد با عرب زبانان شیعی عراقی بیشترین پایداری را کردند.) ایرانیان بر خلاف اعراب سرچشمه های متفاوتی برای سیراب شدن دارند و بسیاری از آنها به غلط کارشان به جائی رسیده است که می خواهند سرچشمه اسلام را ببندند. در بیست و چند ساله گذشته تجربه ما با جمهوری اسلامی، ما را به درجه ای دربرابر اسلام در سیاست و حکومت روئین تن کرده که برای جامعه های اسلامی که تجربه ما را نداشته اند تصور کردنی نیست.
* * *
مقایسه اسلام و مسیحیت و ایران و اروپای باختری در چند سال گذشته یکی از رایج ترین شیوه های به بیراهه کشیدن بحث سیاسی بوده است. اگر سخن از ورود مذهب در سیاست است احزاب دمکرات مسیحی را به رخ می کشند و از حزب یا حزبهای دمکرات اسلامی دفاع می کنند؛ و اگر از رابطه ویژه اسلام و عرب سحنی به میان آید سرکوفت مسیحیت در اروپا را می زنند؛ و توصیه می کنند که ما هم در ایران به اسلام همان گونه بنگریم که اروپائیان به مسیحیت می نگرند. می باید آرزوی روزی را کرد که قیاس به عنوان پایه استدلال در میان ما جای خود را به آگاهی و ژرف اندیشی بدهد. این درست است که بیشتری از ایرانیان، مسلمان و اروپائیان مسیحی اند اما از این که بگذریم همه اش تفاوتهای پر اهمیت است.
مسیحیت به عنوان یک جنبش اصلاحی از درون یک جامعه یهودی زیر فرمانروائی رم آغاز شد. زبان آن جنبش آرامی بود و مسیح در همان نخستین سالهای دعوت، بر صلیب جان داد. گسترش مسیحیت به دست حواریان مسیح بویژه پاولوس (پل، بولس) مقدس بود که پایه های انتلکتوئل و آموزه (دکترین) های اساسی آن را گذاشت. در سه چهار سده بعدی، مسیحیان از پائین و زیر وحشیانه ترین سرکوبگری ها و به بهای دادن قربانیان بیشمار دعوت خود را بر مردمان، بیشتر بردگان و طبقات فرودست، آشکار کردند (تا جائی که نیچه گفت مسیحیت دین بردگان است) و یک سنت فداکاری و پارسائی و انساندوستی را نهادند که هزار سال فساد و ستمگری کلیسای رم نتوانست آن را از میان ببرد. آنها نخستین دانشگاههای اروپا را بنیاد گذاشتند که در آنها تنها شرعیات نمی خواندند، و در کنج صومعه هاشان نه تنها پاره ای از بهترین پنیرها و شرابهائی را تولید کردند که امروز زندگی ما را را رنگین می کند بلکه جنبش علمی و فلسفی مدرن اروپائی را راه انداختند. زبان مسیحیت لاتین بود و اندیشه های مسیحیت از سرچشمه جوشان فرهنگ یونانی-رمی سیراب شد تا بعد ها که ترجمه هائی مانند "کینگ جیمز" (به دستور پادشاه وقت بریتانیا) به انگلیسی، و مارتین لوتر به آلمانی (هردو شاهکار ها و راهشمارهائی در سنت ادبی در زبان خود) عهد قدیم و عهد جدید را در دسترس توده اروپائی نهادند. مسیحیت یک پدیده اروپائی است؛ زمینه یهودی استوار اندیشه های مسیحی (بویژه در انسانگرائی و احترامش به زندگی) در برخورد با سنت فرهنگی شگرف یونان و رم توسعه یافت. حقوق رم که یکی از پایه های دمکراسی نوین است، در قرون وسطا که دوران ژرمنی-آلمانی تاریخ اروپاست، در کلیسا نگهداشته شد. از همین روست که مدرنیته اروپائی، اگر چه در نبردی با کلیسا، ولی در بستر مسیحیت بالید و در تضاد با بسیاری آموزه های بنیادی آن نبود. یکی از آن آموزه ها، آمرزش "گناه نخستین" با قربانی شدن فرزند خداوند بر صلیب، در واقع پیام آزادی فرد انسانی گردید. انسان گناهکار محکوم ابدی، ازآن پس مسئولیت خویش را می توانست در دست بگیرد. انسانگرائی سده هفدهم، سده مدرنیته، با مقاومت الهیاتی که راه پس و پیش برای فرد انسانی نمی گذارد روبرو نمی بود.
کدام یک از این داده ها، از این مقدمات، با دینی که به شمشیر خونریز یک قوم معین تحمیل شد و زبانش هنوز عربی است و الهیاتی که درهای مسئولیت و استقلال را بر فرد انسانی می بندد قابل مقایسه است؟ (قرآن می گوید خداوند خودش کسانی را که می خواهد به هدایت و بهشت می رساند و آنها را که می خواهد در گمراهی و دوزخ نگه می دارد.) در جامعه های اسلامی نه مقامات دینی اجازه می دهند نه خود مردم می خواهند که یک ترجمه رسمی برابر با اصل به زبان ملی جای متن عربی را بگیرد، زیرا قرآن را سر تا سر به عنوان سخن خدا قابل ترجمه نمی دانند. در مسیحیت زیاده روی های کلیسا انحرافی بر بسیاری اصول بود؛ در اسلام کوششهای عرفای سده های نخستین و روشنفکران اسلامی دهه های اخیر انحرافی بر بسیاری اصول است. اروپائیان مسیحیت را خود ساختند و تکامل دادند و به زبان خویش، به لاتین که lingua franca ی اروپا بود نوشتند. اگر عرفیگرایان (سکولارهای) اروپا با مسیحیت برخوردی را ندارند که ما عرفیگرایان با اسلام داریم به دلیل آن است که مسیح نخستین عرفیگرای مسیحیت بود و محمد نخستین سیاست پیشه و فرمانروای اسلام؛ و اگر عرفیگرایان اروپا به مسیحیت به عنوان یکی از پایه های فرهنگی خود نگاه می کنند به دلائلی است که اشاره شد و پیش از همه به این دلیل که مسیحیت نه تنها دین تحمیلی، دست کم در اروپای باختری نبود، دین وارداتی هم نبود.
هیچ کس در تاریخ مسیحیت در اروپا نبوده است که مانند عمر فتوا دهد که هر عرب مالک دارائی هر ایرانی است که او را بکشد. (آخوندها ممکن است به دلائل رقابت سیاسی عمر با امام اول شیعیان او را دوست نداشته باشند ولی مقلدان وفادارش هستند.) این نمونه های تاریخی را از اینرو نمی آوریم که به "کینه نژادی" دامن بزنیم ولی برای منصرف کردن هم میهنان از "قیاسکها"ئی که مولوی به سخره می گرفت لازم است. امروز هیچ قوم یا ملتی نیست که دعوی مالکیت مسیحیت داشته باشد، هیچگاه نبوده است. ولی اعراب یک روز هم در این هزار و چهار صد سال از مفاخره به اسلام و به فتوحات نظامی آن باز نایستاده اند، به اندازه ای که نیاز به دستاوردهای دیگر ندیده اند. این ما نیستیم که اسلام و عرب را یکی می کنیم. اگر خود عربها و اسلامیان دو آتشه غیر عرب این اندازه اصرار نمی داشتند شاید فضا عادی تر می شد. و این ما نیستیم که ادعای برتری بر اعراب داریم. در این جهانی که مردمان دست بر منظومه شمسی دراز کرده اند و در آزمایشگاههایشان زندگی را به معنی لفظی کلمه می آفرینند ما چه ادعای برتری می توانیم داشته باشیم؟ ایرانی فرضا از عرب بالا تر باشد تازه به کجا رسیده است؟ برتری نژادی، قلمرو خود عربها بوده است ولی این مسئله ای نیست که دمی هم وقت ما را بگیرد.
یادآوری دشمنی های تاریخی عربها با ایران ــ هنوز هم دست بردار نیستند ــ برای تغییر نگرش چپگرایانی است همیشه در سوی عوضی تاریخ، که از این فلسطین اندیشی، به خود و به ایران آیند. ایران هیچ سودی ندارد که با هواداری از فلسطینیان دشمن بالقوه و بالفعل، دشمنی اسرائیل اساسا دوست، و متحد بالقوه استراتژیک را بخرد. اما خلیج فارس را با دریای مانش یا English Channel مقایسه کردن کمی دور از اندازه است. دولتهای فرانسه یا انگستان برای ستیز با یکدیگر هر کدام اصطلاحی برای آن دریا بکار نمی برند. دولتها و روشنفکران عرب از چهل و چهار سال پیش درست به این قصد صدها میلیون دلار و وقت و انرژی اندازه نگرفتنی برای عربی کردن خلیجی که خودشان تا آن وقت فارسی می گفتند هدر داده اند. ضمنا در بریتانیا کسی از انگلیسی شمردن استانهای "برتانی" و نرماندی فرانسه سخن نمی گوید. هیچ کدام ما سودی در برانگیختن دشمنی های ملی در آن گوشه بلا خیز جهان نداریم ولی از روشنفکران و سیاستگران عرب می توان پرسید که با این وضع تاسف آوری که برای خود پیش آورده اند پیوسته برانگیختن ایرانیان چه سودی به حالشان دارد؟
* * *
مسئله ایران، سیاسی و فرهنگی است و ربطی به عرب و ایرانی بودن ندارد. مسئله عربها نیز سیاسی و فرهنگی است. ما در ۱۳۵٧ نتوانستیم اسلامیان را مهار کنیم و گناهش نه به گردن اعراب است نه امریکا و اسرائیل و انگلستان و هفت خواهران نفتی. ضعف سیاسی دست در دست واپسماندگی فرهنگی، ما را به این روز انداخت. در کشورهای عربی نیز همان ضعف و واپسماندگی درکار است. و این دو را با هم می باید درمان کرد. فرهنگ همچنانکه سیاست زیر سیطره مذهب نمی تواند ببالد و به جهان امروزی برسد. تفاوت ما با اعراب در آن است (و تفاوت مهم و سودمندی است) که اعراب، اگر چه غیر مسلمان، درجه ای از دلبستگی به اسلام و افتخاراتش دارند که در ایرانیان نیست، و ایرانیان تاریخ پیش از اسلامی برای الهام گرفتن دارند که در تاریخ عرب نیست. بازگشت گاهگاهی و گزینشی به آن تاریخ را نمی باید با برچسب شوونیسم محکوم کرد. ایرانی عرب زبانی که به تجدد و رسیدن به بالا ترین درجه تمدن کنونی می اندیشد به اندازه هر ایرانی دیگری، هم در آن تاریخ انباز است، هم از آن می تواند بهره بگیرد. اگر اینگونه بازگشت های گاهگاهی و گزینشی، شوونیسم باشد هیچ ملتی را نمی توان یافت که چنان برچسبی نخورد.
ما امروز به نکبت بیست و چند سال زندگی در فضای اسلام آخوندی از همه کشورهای منطقه و نه تنها اعراب پیشتریم، بدین معنی که می توانیم از اسلام در امور عمومی فاصله بگیریم. توده ایرانی از توده ترک نیز عرفیگرا تر شده است و روشنفکران ایرانی در خود ایران و نه در سرزمین های دمکراسی لیبرال به بحثهائی می پردازند که در کشورهای عربی از بیم حکومت و مردم نمی توان نزدیکشان رفت. موضوع برتری نیست، چنانکه آن بازگشتهای گهگاهی و گزینشی نیز نشانه هنر نزد ایرانیان است و بس نمی باشد. در فرهنگ ایرانی عناصر غیر اسلامی درخشانی هست که به گونه ای خجسته با ساختن یک جامعه مدرن، با اصلاح فرهنگی، سازگاری دارد، مانند رواداری مذهبی و مسئولیت همه سویه فرد انسانی، آسوده بودن با ارزشهای جهانروا و مناسبات فرهنگی و اقتصادی جهانگرا که هر دو ریشه در جهانروائی universalism و جهانگرائی globalization هخامنشی دارند. (در دوران باززائی فرهنگی و اقتصادی ایران در سده های سوم تا دوازدهم میلادی نیز بخشی از آن فضای فرهنگی و اقتصادی بویژه در فلات ایران و فرارودان ساخته شد.) این عناصر هر گاه موازنه سیاسی بهم بخورد بدین معنی که مردمان بیشتری با آن فرهنگ آشنا شوند گفتمان برتر می گردد و اکنون چنان زمانی رسیده است. در این فاصله گرفتن از اسلام هیچ چیز ضد عرب نیست؛ اگر کسانی از عربها یا عربزده های ایرانی چنین بیرون آمدن از خط را به عنوان غیر اسلامی و کفر گوئی محکوم کنند مشکل آنهاست. زمانهائی بود که گفتمان آن عربزده ها بر جامعه تسلط داشت و هر بازگشت به ایران پیش از اسلام را خیانتی فرهنگی و از مقوله برتری نژادی می شمردند.
در چنان بازگشتی عرب زبانان ایران نمی باید احساس بیگانگی کنند. ما برای آنکه از چنبر واپسماندگی رها شویم منابعی داریم که هیچ یک را نمی توانیم بیکار بگذاریم. غرب سرمشق و نیروی برانگیزنده ماست ولی بازگشت به بهترین سنتهای تاریخی خود ما کار آموختن از غرب را نیز آسان تر خواهد کرد. آن تاریخ صرفنظر از آنکه زبان مادری هر ایرانی چه باشد از آن همه ما شده است. انکار کردن آن تاریخ یا نادیده گرفتنش، از بیم اتهام نژاد پرستی و ناسیونالیسم افراطی، روا نیست. فاصله گرفتن از اسلام و سپهر عربی یک راه رهائی دیگر ماست. خود عربها نیز اگر بخواهند از "درجه اندکی بهتر از افریقا بودن" بالا تر روند می باید از اسلام و از آنچه ویژگیهای جهان اسلامی-عربی است دور تر شوند.
عرب زبانان ایران در کشوری که از این رژیم رها شود خواهند توانست سهم بزرگی در نزدیک کردن جهان عرب به ایران و دادو ستد های فرهنگی و اقتصادی داشته باشند. این از مزیتهای استراتژیک ماست که در همه مرزهای خود مردمانی نزدیک به مردم ایران داریم. ولی به دورنمای چنان مناسباتی نمی باید بیش از اندازه خوشبین بود. کشورهای عربی مشکلاتی دارند که تا مدتها نخواهد گذاشت از دایره تنگ خود بیرون بیایند. بیشتر این مشکلات از یکی دانستن اسلام و عرب، از دین اندیشی و احساس برتری بی پایه بر می خیزد. تا هنگامی که عرب هویت خود را با اسلام یکی بداند پیش نخواهد رفت، چنانکه ایرانیان نیز هنگامی که متقاعد شدند هویت اصیل اسلامی دارند از روشنفکر و عامی به آسانی زیر عبای خمینی رفتند.
|
|