حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت

February 23, 2005

چهارشنبه 5 اسفند 2563 = February 23, 2005

 

زوال گفتمان و سراشیب نسل انقلاب

 

جامعه پویا با سرعت دگرگشت هایش شناخته مىشود، چه در زمینه هاى مادى و چه در گفتمانها. گفتمان discourse در اینجا به معنى مجموعه ایده هاى مسلط بر بحث سیاسى آمده است و نیازى به تأكید بر اهمیت آن در شكل دادن به فرهنگ و سیاست یك جامعه نیست. ایران كه تا دهه هاى پایانى سده نوزدهم جامعه اى ایستا بود از آن زمان در برخوردهاى روزافزونش با اروپا اندك اندك آغاز كرد از ركود سده ها بدر آید. از آن دهه ها تا امروز چهار گفتمان را مى توان باز شناخت كه كمابیش با چهار نسل ایرانیان صد و اند ساله گذشته مطابق است، اگر دوران هر نسل را بیست و پنج تا سى سال بگیریم. (نسل چهارم در كار یافتن گفتمان متفاوت خویش است.) نیاز به گفتن ندارد كه زندگى فعال افراد معمولا بیش از دوران یك نسل را مى پوشاند و در هر دوران، زندگى افرادى از دو یا سه نسل بر هم مى افتد.

نسل اول نسل جنبش مشروطه خواهى بود و گفتمان آن را یك تاریخنگار آن جنبش در «اندیشه آزادى و ترقى» خلاصه كرده است. نسل جنبش مشروطه به جامعه ایرانى بویه پیشرفت را از روى نمونه اروپائى داد كه دیگر با همه افت و خیزها هرگز رهایش نكرد: ساختن یك دولت مدرن با نهادها و روابط قانونى؛ بهم بستن تكه پاره هاى میهن و برانگیختن سربلندى ملى؛ آزاد شدن از استبداد سلطنتى، آشفتگى خانخانى و ارتجاع آخوندى؛ گسستن زنجیر سنتها از دست و پاى زنان؛ رهانیدن توده ها از شرایط زندگى قرون وسطائى؛ پیوستن به كاروان علم و معرفت امروزى. گفتمان آن نسل اول با آنكه در رعایت مذهب و جایگاه آن در سیاست و جامعه دنباله گذشته هزاره اى مىبود آشكارا با نسلهاى پیشین تفاوت داشت؛ گسست نمایانى با ابعاد تاریخى و دورانساز بود و جامعه را چنان از پایه هایش تكان داد كه دیگر برگشت پذیر نبود. آن نسل در بقایایش تا پادشاهى محمد رضا شاه كشید و گروه بزرگى از مدیران و رهبران را به ملت داد كه تاریخ صدها ساله به خود ندیده بود.

نسل دوم در پادشاهى رضا شاه بالید و نخستین نسل ایرانى بود كه توانست در خود ایران براى زندگى در یك جامعه امروزى و اداره آن پرورش یابد. گفتمان آن اساسا دنباله نسل اول بود ولى در جاهاى مهمى از آن جدا مىشد. تأكید بیشتر بر ناسیونالیسم ایرانى، دورى گرفتن از مذهب در سیاست، و یك رگه نیرومند اقتدارگرائى كه به بى اعتقادى به دمكراسى دست كم در شرایط ایران انجامید ویژگیهاى گفتمان آن نسل بود. اندیشه آزادى و ترقى در نزد آن به ترقى به بهاى آزادى دگرگشت یافت. ولى نسل رضا شاهى در همان نخستین مرحله به زلزله جنگ دچار شد كه سیر عادى جامعه را متوقف كرد و در خود آن نسل شكافى انداخت كه گذر شصت سال نتوانسته است برطرف سازد. سالهاى جنگ نه تنها برنامه نوسازندگى modernization جامعه وپایه ریزى زیر ساختهاى یك كشور امروزى را متوقف كرد و نگذاشت معناى آن اصلاحات، بیشتر و بهتر فهمیده شود، تردیدهاى جدى درباره خود آن طرح نوسازندگى پدید آورد و اولویتهاى ملى را تغییر داد. شكست سیاست خارجى رضا شاه به سرتاسر دوران استثنائى فرمانروائیش افكنده شد و تنگناهاى روزافزون مدیریت یك تنه او را بیش از اندازه بزرگ گردانید. نارنجك جنگ، گفتمان نسل دوم را تكه تكه كرد.؛ دیگر از یك گفتمان نمىشد سخن گفت وضعى كه به گفتمان نسل سوم نیز كشید. بخش بزرگى از نسل دوم برضد گفتمان رضا شاهى برخاست، چه در صورت مذهبى ارتجاعى خونخوار خود، و چه در راه رشد غیر سرمایه دارى با هدف و به بهاى تجزیه ایران و بردنش به پشت پرده آهنین، و چه در بهترین صورتش ناسیونال دمكراتهاى مصدقى كه همه چیز را در مبارزه ضد استعمارى و پاك كردن حساب با رضا شاه خلاصه كردند. آنها به تك محصولى شدن اقتصاد ایران (نفت) از پس از سوم شهریور و اشغال ایران مىتاختند ولى سیاست ایران را تك موضوعى (نفت) ساختند. مصدقیها ضمنا نمونه اى از دمكراتهاى غیر لیبرال بودند.

ولى آن بخش نسل دوم كه به نوسازندگى غیر دمكرات گفتمان رضا شاهى وفادار مانده بود آن اندازه كشید كه فرهنگ و زیر ساخت اقتصادى و اجتماعى ایران را در گردباد دگرگونى اندازد و آن را به پایه اى برساند كه چند سالى بیشتر به به مرحله زمین كند takeoff فاصله نداشته باشد. ناسیونالیسم و ترقیخواهى عناصر مسلط آن گفتمان ماند و سرانجام به آن درجه از استقلال نیز رسید كه صنعت نفت ایرانى شد و امنیت ملى ایران را بر پایه همكارى با امریكا و نه به عنوان یك دولت دست نشانده به درجه اى كه پیش و پس از آن نبود تامین كرد. اما آن استقلالى بود كه خود رهبرى سیاسى حقیقتا باور نداشت و در غلبه پارانویا و شكست پذیرى، از تصور باطل اینكه امریكا پشت نا آرامیهاى سال ۱۳۵۷ / 1978 است به تسلیم و هزیمت افتاد.

گفتمان نسل سوم كه به سالهاى محمد رضا شاه بر مىگردد امتداد نسل دوم بود در صورت افراطى تر آن. در جنگلى از مكتبهاى فكرى، تنها وجه مشترك، سازش ناپذیرى مىبود كه در جاهائى به رویاروئى مرگ و زندگى مىرسید. اگر در گفتمان نسل دوم هنوز توسعه و رسیدن به اروپا غلبه داشت، نسل سوم در بخش پیروزمند خود از آن روى برتافت و غرب ستیزى و انقلابیگرى جهان سومى و شهادت طلبى شیعى-ماركسیستى را در تركیبى كه حق اختراعش به همان نسل سوم بر مىگردد جاى آن گذاشت. بازگشت به مذهب كه در نسل دوم و پس از جنگ آغاز شده بود در این دوره بالا گرفت. اگر پیش از آن بهره بردارى ریاكارانه از مذهب چه در گروه حاكم و چه در مخالفان دست بالا را داشت اكنون شیفتگى روزافزون به نمادهاى مذهبى در نزد سران روشنفكرى، دیگر نه خبر از عوامفریبى بلكه عوامزدگى محض مىداد. سرامدان فرهنگى در تلاش براى همانندى به توده ها، چنانكه آنها را تصور مىكردند، نه تنها قدرت سیاسى بلكه آینده بهتر میهن را مىجستند. گفتمان نسل سوم در واپسنگرى و مرگ اندیشى و سترونى خود پیروزى بر گفتمان نسل جنبش مشروطه بود و شكستى را كه نشانه هایش در همان نسل دوم پدیدار شده بود كامل كرد.

انقلاب اسلامى فرازى بود كه آن نسل مىجست و به آن رسید. به رهبرى شخصیتهاى فوق بشرى و مقدسان، انتقام هفت دهه غربگرائى؛ دور افتادن از اصل؛ واصلاحات وارداتى گرفته شد. دیگر بالا تر از آن نمىشد خواست و چنانكه زود آشكار شد پائین تر از آن نمىشد رفت. گفتمان سیاسى در ایران به چنان ورطه اى افتاده بود كه ناچار بایست راه بالا مىگرفت.

***

نسل سوم با انقلابى كه فرا آورد و قربانى آن شد به ناچار بزرگ ترین مسئولیت را در برابر تاریخ و مردم ایران دارد. زنان و مردانى كه در بهترین دوران تاریخ چند صد ساله ایران از نظر امكانات پرورش یافتند و بد ترین سرنوشت را براى خود و كشور رقم زدند این بدهى را اگر نه به آیندگان، دست كم به خود دارند كه دستى به جبران برآورند. موضوع این نیست كه كسانى خوب و دیگران بد بوده اند. همه خودشان را خوب و بهتر مىدانند و ثابت كردن این كه خوب و بد چه كسانى بوده اند به جائى نخواهد رسید. موضوع، یك نسل ایرانیان است كه داشت بهترین را مىساخت و سر از بد ترین درآورد. این نسل یك ربع قرن فرصت براى جبران داشته است و با آن چه كرده است؟ پاسخ را مىباید در آثار و فعالیتهاى نمایندگانى از این نسل جستجو كرد كه در شمار برندگان انقلاب نیستند و از كمترینه آزادى برخوردار بوده اند. برندگان، این سالها را در سازندگى نظام ولایت فقیه كه دیگر زیر نظر مستقیم امام زمان كار مىكند سپرى كرده اند. آنها اگر هم جبرانى بدهكار بوده اند ناچیز كردن میوه هاى هفت دهه تلاش براى وارد كردن ایران به جهان امروز بوده است كه با جدیت در كار آن اند. بازندگان در توده هاى بزرگ خود هستند كه انگیزه هر روزى براى درآوردن چیز با ارزشى از زندگیهاى تباه شده خود داشته اند. از آنها چه چیز با ارزشى درآمده است؟ آیا نسلى كه دهه ها و سالهاى پایانى خود را مىگذراند تنها به این شناخته خواهد شد كه خود را از یك دوره دشوار كه با همه بدیهایش مىتوانست بهتر شود به یك فاجعه تاریخى انداخت؟

یك نگاه به منظره كلى (و استثناها فراوانند) نگرنده را به این نتیجه تاسف آور مىرساند كه نسل سوم، نسل انقلاب، بررویهم رأى به بركنارى خود داده است. پس از بیست و پنج سال جنگ بر سر گذشته و توجیه و تبرئه خود و محكوم شمردن دیگران، كار نمایانى از این نسل، بیشتر آنچه از آن زنده است، انتظار نمىتوان داشت. بیشتر نمایندگان این نسل اشتباهات خود را پیراهنى نمىدانند كه مىتوان از تن در آورد و عوض كرد. آنان ترجیح مىدهند خود را در كفن اشتباهاتشان بپیچند. جهان همان باید باشد كه زمانى براى آنان بوده است. مهم ترین وظیفه آنها در زندگى نشان دادن حقانیت خودشان و محكومیت مخالفان و دشمنانى است كه ایران و آنها را به چنین هیأت غم انگیزى درآورده اند. آنها نیز به شیوه خود درپى جبران اند ولى جبران به صورت انتقامجوئى از گذشته، گذشته اى كه گوئى بى هیچ مداخله آنها روى داده است.

اما مسئله ایران آشكارا موضوعاتى نیست كه بیشتر انرژى این نسل در آن رفته است. آن هشتاد درصد جمعیت كه گذشته نسل سوم را نزیسته است نمىتواند حساسیت بیمارگونه بسیارى از نمایندگان نسل پیش از خود را به نامها و روزها و رویدادهاى دوردست دریابد. هنگامى كه دربرابر واقعیتى به زنندگى جمهورى اسلامى هنوز بحث بر سر هشتاد سال و پنجاه سال پیش است و اینكه گناه انقلاب به گردن چه گروه و گرایشهائى بود چاره اى نیست كه نگاه از این نسل به نسل چهارم، نسلى كه دستى در انقلاب و پیش از آن نداشته است یا جوان تر از آن بوده است كه مسئول آن دوره ها باشد، بیفتد. اگر تا كنون میدان در دست نسل انقلاب بود و گزیرى از كاركردن با و بر روى آن نمىماند اكنون دهها میلیون ایرانى، زمین سیاست را بر چند میلیون بازماندگان دوره اى كه حتا نمىتواند سرش را از گریبان خویش بردارد تنگ مىكنند. ما لازم نیست خود را در عوالم سترون مردمانى كه در یك دوره تاریخى یخ زده اند گرفتار كنیم. مىتوان گذشته اى را كه همه چیزشان است به آنان واگذاشت كه هر چه مىخواهند با آن بكنند (بررسى گذشته و آموختن از آن چیز دیگرى است و بویژه براى نا آشنایان لازم است.) اكنون مىتوان با آرزوها و اندیشه ها و مبارزات مردمى دمساز شد كه شصت در صدشان پس از انقلاب به جهان آمده اند و هر روزشان چالشى است.

این نسل تازه در ایران در یك فضاى انباشته مذهبى بزرگ شده است و رویكرد attitude به مذهب مهم ترین عامل در شكل دادن شخصیت سیاسى آن بوده است. جدائى بزرگش از گفتمان نسل سوم به همان برمىگردد. پس از یك دوره شستشو در آل احمد و شریعتى و بازرگان و مطهرى و خمینى و اكنون جنتى، واكنش روزافزون این نسل، گریز است؛ گریز از هرچه مذهب در سیاست، و پیچیدن مذهب در آنچه به خواستهایش نزدیك تر است كه همان است كه خمینى هم مىكرد؛ ولى در نزد بخشهائى از این نسل تازه تا گریز كامل هم كشیده است. چنین واكنش رادیكالى به مسئله مذهب در جامعه در تضاد با گفتمان پیشین و باز گشتى به عرفیگرائى نسل اول و دوم است كه در زمینه آزادى و ترقى نیز روى داده است. گفتمان نسل چهارم به صورتى روزافزون، آزادى و ترقى در باززائى سده بیست و یكمى آن است. جامعه ایرانى پس ازچهل سالى بیراهه رفتن بار دیگر رخ بسوى تجدد مىنهد؛ این بار تجدد در صورت جنبش مشروطه و نه رضا شاهى آن كه اسبابش نیز فراهم نیست. در این بازگشت ضرورتى است. طرح ناتمام مدرن كردن ایران را باز مىباید از سر گرفت، با دستى كه توانا تر شده است و چشمى كه بلند تر مىبیند. بازرگان و شریعتى هنوز در پاره اى محافل روشنفكرى در ایران به زندگى خود ادامه مىدهند ولى هر نسلى كفن پوشان اشتباهات خود را دارد. كسانى صرفا نمىتوانند از قالبهاى ذهنى خود بدرآیند. این روشنفكران چنانكه بسیار پیش مىآید به عقل سلیمى كه توده ها را به راه درست مىاندازد اجازه مداخله در نظریه بافىهاى خود نمىدهند. آن توده ها به عقل سلیم دریافته اند كه از بازرگان و شریعتى تا مطهرى و خمینى و مشكینى راه مستقیم كوتاهى بیش نیست. آنها خود مىدانند با اسلام چگونه راه بیایند و نیازى به شریعتى و مانندهایش ندارند.

براى آن محافل روشنفكرى آویختن در بازرگان و شریعتى واپسین خط دفاعى است؛ توجیهى است بر اینكه چرا به چنین لجنزارى افتاده اند: اسلام همه اش خمینى و مشكینى نیست. ولى اگر مىباید مانند بازرگان شریعت را «میزان» قرار داد و ایران دوستى و پیشرفت و آزادى و حقوق بشر را از دل اسلام بیرون كشید؛ یا مانند شریعتى با استناد به روایات، و جامعه شناسى بر پایه ریشه شناسى واژه هاى عربى، و بت سازى فاطمه، به نوع غیر آخوندى اسلام انقلابى و فاشیسم اسلامى (نوع شاگردانش مجاهدین خلق) رسید، نتیجه همین است. گفتگوى این كسان همه بر گرد خوانشهاى (قرائت) گوناگون از یك سلسله متنهاست و گرفتارىشان از همان جا آغاز مىشود. اگر خوانش است كه اصلیت دارد هر خوانشى از قرآن و سنت مىتوان داشت. مىگویند خوانشها را با عقل و مقتضاى زمان مىباید سنجید. در آن صورت چرا اصلا عقل و تجربه را میزان قرار ندهیم و با زمان تا سده اى كه در آن زندگى مىكنیم پیش نیائیم، همان كه اروپائیان كردند و نتیجه اش را مىبینیم؟ اصلا از «میزان» و خوانش مىباید بیرون رفت. چرا مىباید در هر گام بیهوده مقاومت كرد و رستگارى ملت را عقب انداخت؟ اسلام در سیاست دیگر چه نمایشى مانده است بدهد؟ چه اندازه مىباید در ناسخ و منسوخ هاى متون مقدس سرگردان ماند و دست به دامن مجتهد و روشنفكر مذهبى شد؟

***

یك سفر سیاسى سه چهار هفته اى فرصتى براى گفت و شنود و آشنائى با پاره اى سیاسیكاران politicos تبعیدى فراهم كرد، محافلى در اینجا و آنجا كه در این سالها شوق پرداختن به امر عمومى را زنده نگه داشته اند. اینان روشنفكرانى هستند كه سى سال پیش گفتمان مسلط را نمایندگى مىكردند و تلخكام ترین بازندگان اند زیرا نه یكبار و دو بار، و نه تنها از دشمن، شكست خورده اند و اگر نیك بنگرند زندگىشان را هزینه ناكامى خود كرده اند. زنان و مردانى هستند كه بر خلاف هماوردان پیشین و هم تبعیدىهاى كنونى خود در طیف سلطنت طلب به خواندن و آگاه تر شدن نیز رغبتى دارند. این بار پس از دو دهه اى تجربه هاى از این دست و فاصله اى بیش از یك سال، دیدارها با انتظار مبهمى همراه بود كه فضاى ذهنى این محافل، اندك چرخشى به سود اوضاع و احوال دگرگون كرده باشد. از همه چیز گذشته ما در نسل سوم مىباید به زمان شهاب آسائى كه بر ما مىگذرد نیز هشیار باشیم. آنچه روى داد برخورد با محافلى بود كه اسیر در كمند گفتمان آشناى خود، همچنان در كار حمله اند حمله به آماجهاى همیشگى هشتاد ساله به این سو. از دفاع دیگر چندان خبرى نیست. دفاع از خود نیز در پوشش حمله صورت مىگیرد. اگر هم كوتاهیهائى رفت تقصیرحكومتى بود كه راه دیگرى جز خودویرانگرى براى بهترین و آگاه ترین و مترقى ترین مردمان نگذاشت.

هنوز به نظر مىرسد بحث در این محافل، صدها و شاید هزاران در مجمع الجزایر پراكنده اجتماعات ایرانى، بیشتر براى پا بر جا شدن در مواضع است تا گشودن دریچه هاى تازه؛ كوبیدن جاده هاى صد بار كوفته است تا جستجوى مسیرهاى متفاوت. گوئى وظیفه تاریخى این نسل انداختن كشوردر كام حجره و حوزه بوده است و كشمكش بر سر آن تا پایان زندگى واپسین نماینده اش. هر چه هم در دنیا و بر ایران گذشته براى بیرون آمدن از فضاى عاطفى و فكرى آن دوره هاى شكست بس نبوده است. اصلاح و دگرگونى دركار نیست؛ مسائل مىباید همراه با طرفهاى كشاكش برطرف شوند. باز همان سخنان و همان كشاكشها بر سر رویدادهاى هزار بار توضیح داده شده و واقعیات هزار بار یاد آورى شده. دریغ از ذره اى آمادگى براى موافقت كردن بر توافق نداشتن و از آنجا به آغازى تازه رسیدن كه به این نسل امكان دهد سهمى در رهائى و بازسازى ایران داشته باشد. بیست و چند سال است همان سخنان و همان خوراكها (محدودیت ذائقه بیش از یك نشانه نمادین بر ركود است.)

این تصویر، سراسر نومیدى نیست. بیشتر این زنان و مردان اگر هم آشكارا نگویند درمیان خودشان به انتقاد از خود پرداخته اند. همه آنان در برابر مخالفشان مدارائى نشان مىدهند كه هیچ از بهترین مجامع غربى كم ندارد. بسیارى از آنان دوستى در عین مخالفت را كشف كرده اند. حتا اگر هم جز موافق طبع خود نخوانند باز زیستن درفضاى ذهنى كه، برخلاف محافل دیگرى در صف مقابلشان، از خواندن و آموختن بیگانه نیست ممكن است سرانجام به یارىشان بیاید. شاید آهنرباى نسل چهارم ایران آنان را به خود بكشد و از گفتمان پژمرده خودشان بیرون بیاورد. آن گفتمان در جمهورى اسلامى تحقق یافت، نیت انقلابیان هر چه بوده باشد، و دیگر بخت زندگى ندارد. تبعیدیان هر اندازه در آشیانه هاى خود احساس آسودگى كنند صداى امواج كوه پیكر نسل چهارم ایران نو را مىشنوند كه بر خاكریزهایشان مىخورد.

دمكراسى لیبرال دارد بحث سیاسى مسلط ایران مىشود و نهادهاى خود را لازم دارد و پیش از آن فرهنگ خود را. (از گفتمان گروه حاكم مىباید گذشت كه به مضحكه كشیده است و اثر درمانى آن را بر یك جامعه مذهب زده دست كم نمىباید گرفت.) فرهنگ دمكراسى لیبرال را در ساده ترین صورتش با دو واژه مىتوان تعریف كرد: مصالحه compromise و همرائى consensus. به زبان دیگر همگان مىپذیرند كه به هیچ كس همه آنچه مىخواهد نمىرسد. این دو واژه را سرسرى نمىباید گرفت. همه فلسفه اخلاقى روشنرائى enlightenment بریتانیائى و سیصد سال تجربه سیاسى پیشرفته ترین كشورهاى جهان پشت سر آنها قرار دارد. اگر نسل سوم ایران مىخواهد پیش از زوال فیزیكى خود دست كم به جبران گذشته اش برخیزد چاره اى جز آن نیست كه گفتمان رو به زوال خود را ترك گوید و از بستگىهاى عاطفى اش، شامل مهر و كین، به گذشته هاى نامربوط بكاهد و در دلمشغولىها و اولویت هاى نسلى كه جامعه و سیاست ایران را فرا مىگیرد انباز شود. جدلهاى رایج پهلوانان نسل سوم، فراموش شدنى ترین میراث آنهاست، چنانكه خود هم اكنون و پیش از آنكه تاریخ قضاوتش را بكند مىتوانند ببینند.
چگونه است كه آنها را، همه، برنده اعلام كنیم و بخواهیم كه پیروزمندانه و از موضع قدرت جبهه مبارزه را تغییر دهند؟ كار شگرفى هست كه كمتر بدان پرداخته ایم و آن برپائى دمكراسى لیبرال در ایران است. در صد سال گذشته بسیارى از زیر ساختهاى دمكراسى لیبرال فراهم شد هرچه هم كسانى دیدگانشان را ببندند و تجدد و نوسازندگى را در امیر كبیر منحصر كنند. در این بیست و پنج سال نسل سوم توانست ادب (اتیكت) سیاسى آن را تكامل دهد. اكنون مىتوان به فرهنگ دمكراسى لیبرال پرداخت. مىتوان اندكى، همان سخنان را نگفت حتا اگر اصرار بر همان خوراكها داشته باشند.



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites