آهنگ زیبایی را که گوگوش بتازگی خوانده شنیدهاید. وقتی میگویم زیبا، اشارهام به این است که به دل بسیاری از ما مینشیند. ملودیاش قشنگ است. مثل بسیاری دیگر از اینگونه آهنگها یک حالت «موزیک نوحه یا شش و هشت یا پاپ». مثل آن آهنگ داریوش «شرمت باد ای دستی که.. بدی بودی بدتر کردی». آهنگ گوگوش انگار دق دلی آدم را خالی میکند و در عین حال از غمهای آدم صحبت میکند و اینکه دیگران چقدر بما ظلم کردهاند و ما از کنارش گذشتهایم. راستی چرا این گونه آهنگها و شعرها به دل ما مینشیند؟
قبل از اینکه این مطلب را مطالعه کنید تاکید کنم که این مطلب هیچ ارتباطی به شخص گوگوش عزیز که بسیار به او علاقه دارم ندارد و تفاوتی نمیکرد که این آهنگ یا آهنگهای مشابه را او یا دیگری خوانده باشد. شاعر این ترانه نیز برایم مهم نیست که کیست. او نیز یکی از میلیونها ایرانی است که همه در بسیاری از مسائل اخلاقی و فرهنگی زاویه نگاهی تقریبا شبیه به هم داریم و یکدیگر را درک میکنیم.
شاید گوگوش این آهنگ را فقط بعنوان خواننده و بدون احساس بخصوصی خوانده و شاید هم مثل بسیاری ایرانیان دیگر احساس خودش باشد. بازهم ربطی به مقاله ندارد و مقاله شخصی نیست و قصد برخورد شخصی با گوگوش نیست بلکه یک بررسی نظری کلی به نوع فکر کردن و اندیشیدن سیاسی اجتماعی ایرانیان است.
شاید هنگام شنیدن این آهنگ خیلی در شعر آن و معنایش درنگ نکرده باشید. نگاهی به این شعر بیاندازید و ببینید چه نوشته بعد به تفسیرش بنشینیم:
اگر دیــــوانگی کردم دلم خواست
زِ خود بیگانگی کردم دلم خواست
اگر که اعتمـــاد چشـــــم بستـــــه
به خصم خانگی کردم دلم خواست
اگر تا اوجِ خودسوزی پریـــدم
نظر کرده به بال عشق بودم
اگر لب-تشنه از دریا گذشتم
به دنبال زلال عشــــق بودم
به غیر از من خود ٍ خوش باور من
کسی منت ندارد بر ســر مـــــن
کسی حال مرا هرگز نفهمید
دلیــل گریههایم را نپرسیـــد
گنــــاه عالمــی را بردم از یـــاد
گناهم را کسی بر من نبخشید
کسی بر حلقهی این در نکوبیـد
من و شب-پرسههای تلخ تردید
در آن دریای بیپایان ظلمت
صدای یار بیــــداری نپیچیـــد
در آن تنهایی بیرحم و ممتد
به دلداری کسی از در نیامــد
من ٍ تنهـــای من تنهـــا کسی بود
که هر شب در اتاقم پرسه میزد
اگر چه از شما خانه خرابم
دچاره یاوههای بیجوابم
به خود اما به آنهایی که باید
بدهکاری ندارم بی حســـابم
پشیمان نیــــستم از آنچه بودم
پشیمان نیــــستم از ماجرایـــم
همین هستم، همین خواهــم شد از نــــو
اگر بار دگر دنیا بیایم، اگر بار دگر دنیا بیایم
خب.. ملاحظه فرمودید؟ نظرتان چیست؟
به نظر من این شعر روحیه ایرانی جماعت را بخوبی نشان میدهد چرا که اعتراضی بر نمیانگیزد. همان روحیه توسری خوردن و سر خم کردن و در خود فرورفتن صوفیانه. اثرات توسریهای عرب و مغول بخوبی در این شعر پیداست. و در عین حال وقاحت و «بچه پررویی»... صدها سال مثل کسانی که در انتظار رسیدن مرگ از جانب قوم و قبیله همسایه بودهاند و چیزی برای از دست دادن ندارد هرچه از دهنش در بیاید میگوید برایش هم اهمیت ندارد که آنچه میگوید زمینه منطقی دارد یا نه.
در آغاز شعر اعتراف میکند که دیوانگی کرده و به خصم خانگی اعتماد کرده. «خصم خانگی» در قاموس فارسی زبان جماعت اشاره به کسی بجز خمینی نیست. فقط در رابطه با او و انقلاب بود که این عبارت باب شد و فقط هم در سیاست کاربرد دارد نه در عشق و عاشقی و حتا دوستی و رفاقت. پس شاعر نمیتواند بزند زیرش که منظورش معشوقش بوده. نه.. منظورش دقیقا خصم خانگی به معنای سیاسی است. به خمینی اعتماد کرده انقلاب کرده و اعتماد به این خصم خانگی که حاصلش 33 سال نکبتی که از درو و دیوار به سر او و مردمان و کشورش باریده و صدها هزار کشته و معلول و آواره و خرابی و عدم پیشرفت و چه و چه تازه میگوید که:
پشیمان نیــــستم از آنچه بودم
پشیمان نیــــستم از ماجرایـــم
همین هستم ، همین خواهــم شد از نــــو
اگر بار دگر دنیا بیایم ، اگر بار دگر دنیا بیایم
واقعا که! این جملات برای من آشناست. در بحثهای سیاسی بسیار شنیدهام از مخالفان پهلویها که اگر زمان به عقب باز میگشت دوباره انقلاب میکردند. کسانی که چنین میگویند دقیقا در زمره شاعران این شعر گوگوش قرار میگیرند. همهشان از یک قماشند.
علیرغم اینکه فاجعهای برای نسلها با شرکتشان در یک انقلاب ویرانگر بوجود آوردهاند بازهم یک چیزی طلبکارند و تازه میاندازند به گردن 28 مرداد! اگر کودتا نشده بود انقلاب 1357 رخ نداده بود. پس تو چکاره بودی در خیابانهای سال 1357؟ گوسفند داستان «مزرعه حیوانات جورج اورول» که به اراده خوکها بعبع میکرد؟
تو خودت.. خودت را آیندهات را و زندگیات را در یک انقلاب ویرانگر از میان بردهای تازه با دمبک ضرب میگیری که:
اگر چه از شما خانه خرابم
دچاره یاوههای بیجوابم
به خود اما به آنهایی که باید
بدهکاری ندارم بیحســـابم
خودت زندگی ات را آینده خود و مردمات را خراب کردهای تازه یک چیزی هم طلبکاری. خودت کردهای اما شهامت پذیرشاش را نداری و انگشت اتهامات را به طرف دیگران میگیری! نام این کردار را چه باید نهاد؟ اگر بگویم نعرهها به آسمان میرود که چرا توهین میکنی؟ توهین نیست.. واقعیت است: نام این کردار «وقاحت در حد بلاهت» است که فقط از ایرانی جماعت سر میزند و بس. فقط ایرانی است که زندگی خود و یک ملت را خراب میکند و مثل لجبازیهای دوران کودکیهایش با ساز و آواز میگوید: «خوب کردم.. دلم خواست... به توچه؟». و با این روحیه است که ایرانی قدرت دارد تا عمق نابودی خودش فرو برود.
متاسفم که بعنوان یک ایرانی چنین میگویم اما ما دو راه داریم. یکی اینکه حفظ ظاهر کنیم و با عدم اعتراف به نقاط ضعف و عیبهایمان همچنان معیوب باقی بمانیم و در نسلهای آینده هم در به همین پاشنه بگردد... و یا به درد و کمبود و ضعف با همه تلخیاش اعتراف کنیم و درمانش کنیم. نگذاریم این وقاحت ناخودآگاه ویرانگر به نسلهای آینده منتقل شود. یاد بگیریم که بگوییم که اشتباه کردیم و اگر دوباره پیش بیاید دیگر چنین نخواهیم کرد. انتخابش با خودمان است.
(میدانم که هستند ایرانیان وقیحی که راحت اینجا خواهند گفت که قیاس به نفس نکن، وقیح خودتی! پاسخ من از همین حالا این است: آفتاب آمد دلیل آفتاب!).
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
ایرانی
با درود خدمت دوستان و سروران
این اولین بار نیست و آخرین بار نیز نخواهد بود. نود درصد ترانه هایی که خانم گوگوش، پیش از انقلاب خوانده اند، شعرهایش را شاعران چپ گرایی که در هپروت خیال، باد می کاشتند، سروده اند، از "قصه دو ماهی" تا آن ترانه ای که در آستانه انقلاب به "آقاجون" معروف شد و ظاهرا" خمینی را خطاب قرار می داد! و تا موزیک تيتراژ فیلم "همسفر"، تا داریوش و نوحه هایش و تا دیگران. چپ با آلت دست قرار دادن شاعران و خوانندگان، فیلمسازان و هنرپیشه ها، نویسندگان و سایر هنرمندان، (که بسیاری شان نیز خود چپگرا بودند) به قول خودشان "هنر متعهد" را آفرید. امروز بعضی هاشان با وقاحت به نسل های امروز، اینچنین پاسخی که در شعر موجود در مقاله آمده است را می دهند و عده ای نیز مانند اسفندیار منفرد زاده، زده اند زیر هنر متعهد که، هنر متعهد دیگر چیست؟ کل فعالیت ما جمع شد در کوله بار آقای خمینی!، (نمی گوید ما جمع کردیم، می گوید جمع شد!). دلایل انقلاب و سیه روزی امروز مردم و باقی ماندن جمهوری جهل و فساد، چیز جز نگاه کردن به دنیا از زیر شیشه عینک تعصب و حماقت نیست.
پاینده ایران
May 06, 2012 09:40:08 AM
---------------------------
|