من سفسطهبازی در مورد 28 مرداد زیاد دیده بودم اما این یکی از ماهرانهترینها بود. وبلاگی که این مطلب را نوشته اصلا سرو ته ندارد و مثل وبلاگهای معمولی نیست. اصلا معلوم نیست مدیر وبلاگ کیست. کافیست یک گوگل جستجو کنید عین این مطلب را در وبلاگ حمید رضا مصیبیان پیدا میکنید که با مقداری تغییر در این مطلب آورده شده. برگردیم به سفسطههای این جناب. نوشته او نیز مانند سایر مصدقیها خود را به نادانی زدن و پر از سفسطه است.
قانون اساسی مشروطه به قول آخوندها در مورد قرآن یک «شان نزول» داشت. یعنی همانگونه که قرآن را با توجه به شرایط اوضاع که محمد در آن بود آیه نازل میشد، در مورد قانون اساسی هم یک همچه وضعی بود. قانون اساسی را ظاهرا منتخبین مردم وضع کردهاند اما باطنا چنین نبوده. یعنی این آزادی وجود نداشته که مشد حسن بقال یا فلان معلم یا فلان زارع حق انتخاب شدن داشته باشد. کسی او را آدم حساب نمیکرده که بخواهد سرنوشت مملکت را در مجلس موسسان و سپس مجلس شورایملی به دست او بسپارد. قانون اساسی را «بزرگان»یعنی خانها، خانزادهها، بزرگان بازار و روحانیت و اشراف وضع کردند و مطمئن باشید که مشکل آنها مشکل فلان زارع و فلان آزادیخواه نبوده بلکه مشکلشان شریک شدن در قدرت پادشاه بود. که اگر قرار بود قدرت را با مشدعلی بقال و فلان زارع شریک شوند ترجیح میدادند که همان شاه مستبد سر جایش باقی بماند. پس این شان نزولاش که قدرت بین شاه و دیگر بزرگان کشور تقیسم شود نه مردم. به مظفرالدین شاه هم گفتند قربان شریک کردن وزرا در قضیه بر سر این است که اگر شما فرمانی دادید و خراب شد آن وزیر دراز شود و شما از مسئولیت مبرا باشید و این شان نزول آن اصل «مسئول بودن وزیر در مقابل مجلس» است.
اگر قرار بود که پادشان نتواند فرمانی بدهد مطمئن باشید که قانون اساسی در کار نبود. سفطهگر ما با هیچ سفسطهای نمیتواند اصل «کلیه قوانین و دستخطهای پادشاه در امور مملکتی وقتی اجراء میشود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزیر است». سفسطهگر ما میگوید که این اصل نشان میدهد که پادشاه هیچ کاره است. و سوال اینجاست که آن احمقهایی که قانون اساسی را وضع کردن مگر مرض داشتند اصلا اسمی از پادشاه بیاورند؟ چرا یک اصل ننوشتند که پادشاه حق وضع قانون ندارد و هیچ کاره است و کار یکسره شود؟ این چه قانونی است که پادشاه قانون و دستوری بدهد و وزیر امضا کند یا نکند؟». خوب این که مسخره کردن پادشاه و سکه یک پول کردن اوست! نخیر قربان تفسیر شما سفسطهآمیز است. پادشاه کاملا حق وضع قانون را داشته است. همین بند این را نشان میدهد. منتها برای آنکه همه جوانب کار برای اجرای این دستور در نظر گرفته شود لازم است وزیر نیز آنرا بر رسی کند و مجلس نیز موافق باشد تا با بهترین نحوی انجام شود. گاها ممکن است به پادشاه بگویند که انجام این کار به ضرر است و گاها هم موافق باشند اما دستور پادشاه دستور است. این که پادشاه مسئول نیست یعنی اگر آن دستور خوب اجرا نشود پادشاه مسئول نیست. یعنی اینکه پادشاه فرمان بدهد یک سدی ساخته شود و مسول اجرای این دستور وزیر است (توجه داشته باشید که زمان قاجار است و نه سازمان برنامهای و نه سایر ارکان دولتی و بوروکراسی دولتی در کار است). وزیر دستور را روی چشم میگذارد و به دنبال اجرایش میرود. فرمان را پادشاه داده اما مدیر انجام کار وزیر است و اگر سد خراب شد و مردم مردند پادشاه مسئول نیست بلکه وزیر مسئول است. این معنای واقعی و تفسیر این بند قانون اساسی است.
حال به قضیه عزل وزیر میرسیم که سفسطهگر ما از گودرز برای شقایق نتیجه گرفته است. میگوید که:
اصل چهل و چهارم:شخص پادشاه از مسئولیت مبری است وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسین هستند. همانطور که در این اصل به صراحت ذکر شده است، شخص پادشاه هیچگونه مسئولیتی در قبال امور مملکتی ندارد. در واقع شاه حق سلطنت دارد، نه حکومت و این یکی از مهمترین اصولی است که قانون سلطنت مشروطه بر اساس آن نوشته شده است. اصل چهل و پنجم: کلیه قوانین و دستخطهای پادشاه در امور مملکتی وقتی اجراء میشود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزیر است. مطابق این اصل هیچ یک از دستورات شاه بدون تایید وزیر مربوطه قابل اجرا نیست چطور ممکن است که دستور مهمی مانند عزل یا نصب یک وزیر ( آنهم وزیرالوزراء ) را تنها دستخط شاه کفایت کند؟
قضیه براحتی قابل پاسخ است اما سفسطهگر بجای پاسخ میرود سراغ سفسطهگری. پاسخ این است که بر اساس این اصل پادشاه میتواند وزیر را عزل کند: «اصل چهل و ششم:عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همایون پادشاه است». منظور از اجرا شد فرمان پادشاه پس از امضای وزیر این است که وزیر زیر و بم کارها را بررسی کرده، خطرات را برطرف کرده، اوضاع برای انجام دستور ساختن سد بررسی شده و آنگاه وزیر امضا میکند اما معنایش این نیست که وزیر حق دارد فرمان را اجرا نکند. اگر اجرا نکند پادشاه او را عزل میکند و دیگری را بر میگزیند که فرمان ببرد و برود دنبال ساختن سد. قضیه به همین راحتی است! اما ملی چیها خود را به نفهمی میزنند. اگر سد خراب باشد وزیر در مقابل مجلس و پادشاه مسئول است. در حقیقت قانون اساسی هم پادشاه و هم وزیر و هم مجلس را به همکاری میخواند نه برای حذف.
نوشتهاند:
اصل شصتم: وزراء مسئول مجلسین هستند و در هر مورد که از طرف یکی از مجلس احضار شوند باید حاضر گردند و نسبت به اموری که محول به آنهاست حدود مسئولیت خود را منظور دارند. مطابق این بند، وزراء در قبال مجلسین مسئولیت پاسخگویی دارند، نه در قبال شخص پادشاه. ا
این هم باز سفسطه است. واضع قانون قبلا گفته که پادشاه حق عزل و نصب وزیر را دارد لذا آدم باید یا خودش را به نفهمی بزند یا آیکیواش نئاندرتال باشد که نفهمد که نیازی نیست که در هر بندی روی این حق پادشاه تاکید شود که وزیر علاوه بر مجلس در مقابل پادشاه هم مسئول است و اگر پاسخگو نباشد عزل میشود. اما در مورد مجلس چون سابقه نداشته نیاز بوده که تاکید شود که وزیر در مقابل مجلس هم مسئول است. این که از این بند نتیجه بگیریم که چون وزیر در مقابل مجلس پاسخگو است پس وزیر در مقابل پادشاه پاسخگو نیست یک سفسطه و بازی با کلمات است و یا نشان از عدم آگاهی به تاریخ مشروطه و «شان صدور» این بندهای قانون اساسی.
اصل شصت و ششم: مسئولیت وزراء و سیاستی را که راجع به آنها میشود قانون معین خواهد نمود. این اصل به صراحت بیان میدارد که قانون محدودهی فعالیت وزراء را تعیین میکند نه اعلیحضرت، در این صورت چگونه میتوان انفصال یک وزیر از خدمت را در عهدهی اعلیحضرت دانست؟
بازهم تاکید سفسطهگرانه از یک بندی که مربوط به امور دیگر است برای نتیجهگیری به نفع مصدق. آری قانون محدوده فعالیت وزرا را معین میکند. یعنی وزیر حق ندارد به امور وزیر دیگری دخالت کند یا مثلا به کشور دیگری اعلان جنگ بدهد یا سرخود دست به خانه سازی بزند. قانون محدوده فعالیت مجلس یا ارتش را هم تعیین میکند خب که چه؟ یعنی این که پادشاه حق انفصال وزیر را ندارد؟ چه ربطی دارد. مثل آن است که بگوییم که قانون تعیین میکند که مردم چقدر پول بلیط اتوبوس را بدهند نه پادشاه پس پادشاه حق انفصال وزیر را ندارد! قانون میگوید که چه تعداد مردم سوار اتوبوس شوند نه پادشاه پس پادشاه حق انفصال وزیر را ندارد! دست بردارید از این سفسطهگریها! پادشاه حق انفصال وزیر را همیشه داشته. بخصوص در زمان فطرت یعنی نبودن مجلسین.
در هیچ کجای قانون اساسی نیامده که نخست وزیر حق انحلال مجلس را دارد. چگونه است که سفسطهگر ما که خیلی اهل دیدن بندهای قانون اساسی است قانونی در این مورد نیافته است که مطابق با فلان بند قانون اساسی نخست وزیر میتواند مجلس را منحل کند. سفسطهگر آنجا که به نفعش است براحتی میگوید که وزیر در مقابل مجلس پاسخگو است نه در مقابل پادشاه. و این مجلس است که حق عزل وزیر را دارد. اما «نه بالعکس» اش را اینجا فراموش میکند بگوید.
خودش اینجا میگوید که اصل شصتم: وزراء مسئول مجلسین هستند و در هر مورد که از طرف یکی از مجلس احضار شوند باید حاضر گردند و نسبت به اموری که محول به آنهاست حدود مسئولیت خود را منظور دارند. مطابق این بند، وزراء در قبال مجلسین مسئولیت پاسخگویی دارند، نه در قبال شخص پادشاه.
در جای دیگر میگوید:
اصل شصت و هفتم:در صورتی که مجلس شورایملی یا مجلس سنا به اکثریت تامه عدم رضایت خود را از هیات وزراء یا وزیری اظهار نمایند آن هیات یا آن وزیر از مقام وزارت منعزل میشود.
قانون اعلام میدارد که عزل یک وزیر منوط به رای اکثریت نمایندگان یکی از مجلسین مبنی بر عدم کفایت اوست
خب از این نوشته نتیجه میگیریم که این مجلس است که میتواند وزیر را منعزل کند. بهرحال هر نتیجهای بگیریم معنایش این نیست که نخست وزیر میتواند مجلس را منحل کند. هیچ کجای قانون نیامده. اما مصدق قانون شکنی کرد، بر علیه قانون اساسی و بر علیه پادشاه و بر علیه ملت کودتا کرد و مجلس را منحل و باعث فراری شدن پادشاه گردید. این عمل مصدق بجز کودتا نبود.
و بازهم یک سفطه عجیب!
اصل شصت و چهارم:وزراء نمیتوانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده سلب مسئولیت از خودشان بنمایند.
به موجب این بند از قانون، وزرا حق ندارند حکم شفاهی یا کتبی شاه را دلیلی برای ترک منصب خود بدانند.این اصل به صراحت بیان میدارد که فرمان پادشاه مبنی بر عزل یا نصب یک وزیر به هیچ روی، وجاهت قانونی نداشته و یک فرمان فراقانونی است. لحن این بند از قانون چنان صریح است که جای شک باقی نمیگذارد که محمدرضا پهلوی حق انفصال محمد مصدق را از وزارت نداشته است.
خیلی مسخره و کودکانه نوشته! در اینجا قانونگذار منظورش از این بند این بوده که اگر پادشاه مثلا فرمان داد که آقا با خشت و گل یک سد روی رودخانه کرج بنا کنید وزیر هم برود عین همین کار را انجام بدهد و کار خراب شود و مجلس یقهاش را بگیرد که آقا کدام خری با خشت و گل سد میسازد و وزیر فرمان شاه را مستمسک قرار بدهد که پادشاه گفت با خشت و گل بسازید ما هم ساختیم! نخیر آقا.. قضیه را کودکانه نکنید مسخرهها! پادشاه یک فرمانی میدهد، وزیر بررسی میکند، یک سدسازی مدرن و خوب را طراحی و امضا میکند، به مجلس ارائه میکند، و پس از تایید قابل اجراست. حال شما این را مستمسک قرار دهید که شاه فرمان عزل داده و شما نباید کنار بروید چرا که فرمان پادشاه را نمیتوانید مستمسک قرار دهید! خود را مسخره کردهاید با این مزخرفات بجای استدلال؟ آقا بند قانون اساسی گفته عزل و نصب وزیر از حقوق پادشاه است!! اگر اینطور نبود اصلا قاجار جماعت زیر بار این قانون اساسی نمیرفت!
اصلا نوع تفسیرهای مصدقیها از قانون اساسی مشروطه چیزی بجز آنارشی و سفسطه نیست. اگر بخواهند بخوبی میتوانند واقعیت را ببینند اما خود را به نادانی میزنند.
در مورد شرکت آمریکاییها در کمک به قیام 28 مرداد کمی حق دارید. آنها تا 25 مرداد کمک کردند اما طرحهایشان شکست خورد و دستاندرکارانشان پنهان شدند و یا فرار کردند. از 25 تا 28 مرداد کنترل اوضاع از دست مصدق خارج شد و فقط مردم بودند که از فرار شاه یکه خورده بودند به میدان آمدند تا نگذارند کشور به سراشیب بیافتد. مصدق خودش هم ترسیده بود. میدانست که اگر اوضاع به همین ترتیب پیش برود تودهایها کودتا کرده و او و دیگر ملی چیها را کنار دیوار تیرباران خواهند کرد. برای همین هم در آن دو سه روز آشوب کاری نکرد تا سقوط کند. اینجوری هم شهید زنده شد و هم کشور به دست کمونیستها نیافتاد. اعتراف آلبرایت به شرکت در کودتا برای حال دادن به خاتمی بود. ادعای سیا در مورد کودتا برای آن بود که پزاش را بیایند همانطور که آمد طرح آژاکس آنها در 25 مرداد و دستگیری سرهنگ نصیری شکست خورد و نخستوزیرشان سرلشگر زاهدی فراری شد و بقیه هم پنهان شدند. اما بقیهاش قیام بود. حالا شما بگید طیب و جندههای شهر نو و شعبون بیمخ بودند. اولا مزخرف است و خاک در چشم خودتان. خاک بر سرتان که از یک مشت لات و جنده شکست خوردید. اما قضیه این نبود. مردم در میدان بودند. مردم از فرار شاه ترسیده بودند. آمدند به میدان. وقتی شاه به کشور برگشت عکسهایش هست ببینید. صدها هزار نفر از مردم به استقبال آمدند. هیچ زوری هم پشت سرشان نبود. اتوموبیل شاه را کیلومترها روی دست بردند. اینکه مصدق پس از انحلال غیر قانونی مجلس به میان آن دویست سیصد نفر هوادارش جلوی مجلس برود و بگوید مجلس آنجاست! این قانون شکنی و خیانت به قانون اساسی است و خیانت به مردم. مردم همان صدها هزار نفر بودند که شاه را پس از بازگشت روی دست بردند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کاوه یزدانی از پشت کوه
با درود
چند خط اول مقاله آقای محسن کردی را خواندم . ناگهان بخاطر آوردم که دهها و صدها مقاله در باره مصدق و شاه و رابطه آنها و درگیری های بین دو طیف مصدق و شاه از هفتاد سال پیش تا کنون ادامه دارد و هیچ گرهی را از مشکلات امروز مردم را نگشوده که هیچ بلکه سنگ بزرگی شده بر سر راه مبارزین آزادیخواه و چوبی لای چرخ قیام جنبش ملی شده است که باعث بیماری های عصبی بسیاری از ایرانیان شده است .و اخیرا نیز دیدیم که بی بی سی به عنوان نظر سنجی شخصیت های بزرگ ایران باز توسط مزدبگیرانش به ایجاد اختلاف بین دو طیف دست زد .
جای تعجبم این است که چرا افرادی چون آقای محسن کردی به چنین موضوعاتی می پردازند که هرگز زره ای به مشکلات کنونی میهن ربطی ندارد. آیا بحرانهای امروز کشور و ملت این است که مصدق چه کرده یا چه گفته است ؟ دیگرانی برای مقاصد خاصی به موضوعات قدیمی شاه و مصدق می پردازند، اما از آقای محسن کردی دیگر چنین انتظاری نمیرفت . بقول معروف در کوچه بازار ایران که می گویند:
بابا تو که دیبلم داشتی ، تو دیگه چرا به گذشته ها می پردازی؟ جناب آقای محسن کردی گرامی . فکری بحال کشور و ملت کنید که دارند نابود می شوند ، نه اینکه کهنه خرمن های اختلاف برانگیز را باد دهید .
May 18, 2012 10:49:03 AM
---------------------------
|