پیشزمینههای تاریخی (عصر بیداری و مشروطیت)
هنگام تألیف این تاریخنگاری اندیشه، برخی واژگان و مفاهیمی از فرهنگ مدرنیته به زبان فارسی و اندیشه ایرانی راه یافتهاند، که من برای تبیین و تشریح، آنها را معرفی میکنم؛ باید یادآور شوم این مفاهیم و واژگان بنیادیترین ایدهپردازی و کنشگری سیاسی و فرهنگی در دوره معاصر از تاریخ ایران زمین را تشکیل میدهند و با تبیین و تشریح درست آنها و آشناییزدایی از به کارگیری این اصطلاحات و مفاهیم در میان اندیشهگران سیاست ایرانی، هدف اصلی این مجموعه در بازخوانی سنجشگرانه تاریخ اندیشههای سیاسی و بازنمایی فقر تئوریک آنها، پیریزی میشود.
اول- اصلاح،(Reformation) یا اصلاح دینی در بحثهای تجدد و سنت، اشاره به رویدادی دارد که در قرن شانزدهم به منظور اصلاحاتی در نظریات، باورهای دینی و کارکردهای کلیسای کاتولیک آغاز و در طی سالیانی به تأسیس کلیساهای انجیلی و شكلگیری مذهب پروتستان در دین مسیحیت گردید؛ با این که سابقه و ریشه اصلاح دینی به پیش از این مسائل میرسد، اما اصلاح دینی که در این دوران به وقوع پیوست، نقشی اساسی در فرایند جداسازی دین از دولت (لائیسیته) به آن معنایی که لوتر از دو قلمرو فرمانروایی سخن میگفت و دیگر مسائل سیاست عرفی و دین شخصی (سکولاریسم) به معنایی که کالون از نظام اداره جامعه مراد کرده است، دارد و به همین خاطر، اصلاحات دینی را یکی از شاخصههای عصر مدرنیته دانسته و کسانی چون هگل و ماکس وبر از تاثیرات پروتستانیسم در رشد جامعه مدرن سخن گفتهاند. پیشزمینههای اعتقادی جنبش اصلاح دینی در اعتراض به ثروت اندوزی ارباب کلیسا (کاتولیک) و قدرت و سلسله مراتب ساختاری آن قرار دارد. از سویی اندیشههای انسانگرایانه عصر رنسانس برای احترام به کرامت انسانی و رعایت حقوق فردی و اجتماعی او، زمینه معرفتی اصلاحات دینی را در تاریخ شکلگیری آن بیان میکند. اصلاح دینی با اقدام مارتین لوتر و تألیف رساله «نود و پنج تز در انتقاد از اقدام کلیسای کاتولیک مبنی بر فروش عفو و بخشش» شروع شد. لوتر در رساله خود، به عاری از خطا بودن پاپ، تجرد کشیشها، عقیده به استحاله جوهری، فساد موجود در میان اولیاء کلیسا نیز انتقادات شدیدی وارد ساخت و در سال 1521 میلادی با حضور در برابر انجمن ورمز به استمرار ایدههای اصلاحی خود تأکید ورزید. به دنبال و هم زمان با این اقدامات لوتر، جنبش اصلاحی در کشورهای دیگر اروپایی طرفدارانی پیدا و کسانی چون کالون و... از کلیسای کاتولیک جدا و به ایجاد کلیسای پروتستان مبادرت کردند. بنابر این جنبش اصلاح دینی به منظور اصلاح کلیسای سنتی مسیحیت از نظر اخلاقی، معنوی، کرداری، آئینی و اعتقادی دست زد و باورهای دینی را بر مبنای حقیقت انجیل پایهگذاری کرد. فرقههای پروتستان در دوره تثبیت آن، جنبش پیوریتانیسم، آناباپتییست و... را پدیدار ساخت؛ اصلاحگران دینی، با پالایش کلیسا از خرافات، بر جداسازی حوزه سیاست اجرایی از حوزه دینی تأکید داشتند و دستیابی به سعادت اخروی را بر مبنای دیالکتیک ایمان و اعمال دینی، در رعایت اخلاقیات فردی و احترام اجتماعی به هم نوعان میدانستند. لوتر بر این اساس، به تمایز دو قلمرو حاکمیت معنوی و حاکمیت دنیوی معتقد بود و کالون بر پایه منشاء الهی قدرت، به ایجاد حاکمیت دینی تمایل پیدا کرد.
دوم- اصولگرایی،(Fundamentalism) ایدهای برآمده از بحران هویتی است كه مدرنیته با گسترش جهانی خود، بر فرهنگ و دنیای سنتی و دینی وارد ساخت؛ در واقع ایدهها و كنشهای اصولگرایانه در پاسخ به بحران هویتی پدید آمد كه عصر جهانی شدن فرهنگها، رواج و گسترش آموزههای قومی- جنسی و مذهبی در زیست جهان انسانها، پایان سوسیالیسم واقعا موجود و حاد شدن تفاوتهای اقتصاد میان شمال/جنوب به وجود آورده بودند. بنیادگرایی یا اصولگرایی با تكیه و استناد به آموزههای كهن و سنتی و بازسازی آنها، در زیرساختهای خود متأثر از چهار عامل 1- روند غیرمذهبی شدن، 2- عصر پسااستعمار، 3- شكست سوسیالیسم انقلابی، 4- روند جهانی شدن بوده و واكنشی به تمامیت مدرنیته است؛ اصولگرایان در بیان ایدههای خود به لحاظ تشابه زبانی میان متافیزیك و شهودات شخصی بیش از هر گفتاری از آموزههای دینی بهرهمند میشوند و دین در افكار و كنشهای آنان، دال بزرگ در طرح سیاست و حقیقت، از محوریت برخوردار است و در استمرار خود به ساحت عقلستیزی راه میبرد. بنابراین اصولگرایی/بنیادگرایی مبتنی بر متافیزیكی است كه با بازگشت به اصول و بنیانها در قرون گذشته، حلقههای آموزه و كنش را به هم متصل میكند. سه اصل اساسی برآمده از متافیزیك بنیادگرایی در حركات و جنبشهای اصولگرایی عبارتند از: 1- حاكمیت فرازمینی. 2- دین تنها راه حل اداره جامعه. 3- اجرای دستورات شریعت در عرصههای عمومی و خصوصی. این اعتقادات حاصل نگاهی است كه زمان حال را منحطتر از گذشته میداند و اصالت را در دوران گذشته و زیست سنتی تبلیغ میكند كه با سر برآوردن قرن جاهلیت به محاق فراموشی رفته است. از نظر اصولگرایان وظیفه وجدانی هر فرد مؤمنی است كه به مقابله با ساختارها و ایدههای دوران مدرن آمده و در افسونزدایی از امر قدسی و به كنار گذاشتن لائیسیته یا تمام جان و مال و چونان جهاد مقدس بكوشد.
سوم- انقلاب،(Revolution) واژهای که حکایت از تغییرات ناگهانی و بنیادین همراه با خشونت در جامعه و تغییرات اساسی در نگرشها، ایدهها، اخلاقیات، فرهنگ و.... دارد و در فرهنگ سیاسی به دگرگونی نظام سیاسی در فروپاشی سیستم قبلی و جایگزینی نظام سیاسی بعدی، دلالت دارد؛ انقلاب هنگامی رخ میدهد که روشهای دیگر مبارزه و مخالف برای تغییرات ضروری در جامعه از کارآیی برخوردار نباشند و نظام سیاسی حاکم نیز دچار بحران کارآمدی و مشروعیت باشد. در دنیای مدرن، در واقع انقلاب که حاصل عصیان جمعی ناگهانی و شدیدی است، قطع رابطه با وضعیت حاضری را مورد توجه قرار میدهد كه ادامه آن غیرقابل قبول و تحمل است و باید به طور کلی و با شدت و قوت تمام، نفی و طرد شده و به جای آن تجدید بنای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی متفاوتی جایگزین شود. بنابراین تصرف قدرت دولتی از طریق وسایل خشن به وسیله رهبران یک جنبش تودهای به منظور استفاده بعدی از آن برای ایجاد تغییرات ساختاری در جامعه و فرهنگ، پدیداری انقلاب را در یک اجتماع بحرانی و درهم ریخته عملی میسازد. با این حال هر انقلابی دارای مقدماتی است که آن را از دیگر رویدادهای اجتماعی و اعتراضات تودهای متمایز میکند؛ تدارک و نفوذ فرهنگی و انتقاد و نشر اندیشهها و عقاید، به همراه دگرگونی اساسی در اندیشهها و اخلاق فردی و تودهای و تحول در جهانبینی و پیدایش نظام فکری و اخلاقنوین، از زمینههای فراهم شدن شرایط انقلاب و وقوع انقلاب در جامعه هستند. در رویکردی دیگر هرگاه در جامعهای توسعه اقتصادی منجر به توقعات فزاینده تودهها بشود، فرایند عدم تناسب میان توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی رکود شدید اقتصادی را به وجود میآورد. این وضعیت نارضایتی توده و نخبگان را فراهم میآورد و موجبات آزادسازی فضای سیاسی بسته و اختتاقآمیزی را پدیدار میسازد. بعد از دورهای طولانی از استبداد، تشکل تودهای علیه حاکمیت شکل گرفته و منجر به مشارکت سیاسی در سطوح جامعه شده و روشهای انقلابی و خشونتآمیز را برای دگرگونی اساسی و بنیادین در سیاست و فرهنگ و اقتصاد جامعه در پی دارد.
چهارم- استالینیسم،(Stalnism) الگویی پدیدار شده از کنشهای سیاسی و امنیتی یوزف استالین (1879-1953) دومین رهبر شوروی بولشویکی که با استناد به آموزههای خودساخته مارکسیستی- لنینیستی، دورانی از وحشت و خشونت را در نظام سوسیالیستی شوروی پایهگذاری کرد؛ استالین در سال 1913 با تألیف «ماركسیسم و مساله ملی» كه با دستور لنین نوشته بود، به نظریهپردازی در مورد رابطه طبقه كارگر و ملیگرایی مطرح شد. با دست یافتن به رهبری حزب بلشویك روسیه، استالین در یك سلسله سخنرانی تحت عنوان «مبانی لنینیسم»، ایده سوسیالیسم در كشور واحد را در برابر نظریه انقلاب دائمی تروتسكی مطرح كرد. از سویی سوسیالیسم در یك كشور واحد بیشتر متوجه مشكلاتی بود كه پیروزی انقلاب كمونیستی در روسیه به وجود آورده بود و استالین از آن برای سازندگی در دورانی كه به سیاست جدید اقتصادی لنین(نپ) مشهور شده است، استفاده كرد تا بر كمونیسم جنگی دوره آغازین حكومت بلوشیوكی صحه گذارده و دورهای بعد را كه از اقتصاد محدود و آزاد در روستاها نشأت میگرفت، فاصله بگیرد. استالین این برنامه را زمانی میتوانست پیاده كند كه دبیركلی حزب را با اقتدار فردی و ریاست تامه بر كشور در هم آمیخته بود. در این مقام بود كه استالین در داخل حزب برنامهای را تحت عنوان سانترالیسم دموكراتیك یعنی اطاعت بی چون و چرا از رهبر به عمل گذاشت و در سطح كشوری هم دو برنامه دیگر را به اجرا درآورد كه عبارت بودند از: اشتراكی كردن كشاورزی و اجرای اولین برنامه پنج ساله برای صنعتی كردن سریع اقتصاد و یا اقتصاد دستوری سوسیالیستی در برابر اقتصاد بازار آزاد و لیبرالیستی. استالین تمامی اقدامات خود را با تكیه بر تاكتیكهای كمونیسم جنگی عملی ساخت و برنامه خویش را با واژه كولاكزدایی معرفی كرد. با این اقدامات بود كه استالینیسم به وجود آمد، با مشخصهها و مؤلفههایی دیگر نظیر: كیش شخصیتپرستی، عملكرد دولت پلیسی و اجرای مقررات از طریق رعب و وحشت، ایجاد جامعه بسیج شده، كوشش برای نظامند كردن جسم و فكر انسانها با اعمال ایدئولوژی حزبی و سانسور ادبی، كنترل سیاسی بر تعلیم و تربیت و علم آموزی، همسویی با ضوابط تحمیل شده هنری از سوی دولت مركزی، ممنوعیت كامل برای ابراز تمامی تجلیات فردگرایی فكری و خارج از آئین رسمی، و بالاخره ناسیونالیسم افراطی روسیه بزرگ.
پنجم- ارنستو چه گوارا،(Ernesto che Guvara) انقلابی آرژانتینی که با مبارزه مسلحانه روستائی و جنگهای پارتیزانی و چریکی به همراه فیدل کاسترو در منطقه سیه رامایسترا (کوبا)، آموزههای عملگرایانه مارکس و لنین را با مسائل منطقهای آمریکای لاتین به هم پیوسته و جریان چریکی را در جنبشهای چپ، بنیاد و تئوریزه کرد. چهگوارا بر این باور بود كه «در كشورهای توسعه نیافتهی قاره امریكا، مناطق روستایی بهترین عرصه نبرد انقلابی هستند.» بنابراین ایده بود كه چهگوارا، اصلاحات ارضی و واژگونی نظم اجتماعی موجود را در دستور كار انقلابیگری قرار میدهد. افزون براین مسائل، چه اطاعت بی چون و چرا از رهبری انقلابی را شرط اصلی پیروزی میداند؛ ایدههای دیگر چهگوارا عبارتند از: تجربه جنگی عملی بهترین راه یادگیری تبدیل شدن به یك رزمنده چریك است. نبرد عملی است كه معتقد و نیز یك رزمنده را میسازد. گروه چریكی رمز و راز خود را دارد. به نوشته چهگوارا، هر چریك باید آماده باشد تا نه برای دفاع از یك آرمان، بلكه تبدیل آن به واقعیت بمیرد. چهگوارا هم مانند مائوتسه دونگ، اولویت روشهای چریكی و اصل روستا را به مثابه منطقه عملیاتی انقلابیون مدنظر داردو با این كار، دهقانان را در موضع پرولتاریای شهری به مثابه طبقه نوین انقلابی مینشاند. بنابراین چهگوارا انسان را همان انقلابی میداند و سیستم اجرایی را همان اقتصاد دستوری و مخالف با اقتصاد آزاد و بدین ترتیب فردگرایی مورد مذمت قرار گرفته و پول پدیدهای غیر لازم در برنامهریزی اقتصادی خوانده میشود.
ششم- ایدئولوژی،(Ideology) این واژه در ریشههای كهن خود تبار به دو كلمه یونانی eidos و logos میبرد كه به معنای علم ایدهها بود. در دوران جدید با به كارگیری آن توسط آنتوان دو تراسی برای نامیدن علم جدید مربوط به قوه تفكر استعمال شد. با این حال عصر انقلاب فرانسه، ایدئولوژی هم به معنای علم تجربی كاربرد داشت؛ هم در معنای وابستگی به جمهوریخواهی لیبرال عرفی استعمال میشد. در معنای نازایی فكری و عملی هم كاربرد داشت. و بالاخره در معنای دكترین سیاسی هم رواج داشته است. كارل ماركس هم ایدئولوژی را در دو معنای دكترین سیاسی و آگاهی دروغین به كار برده است. بر اساس گسترش نگاه ماركس به ایدئولوژی از یك طرف و رهیافتهای مختلفی كه از سوی اندیشمندان لیبرال و سوسیال دموكرات به واژه و مفهوم ایدئولوژی در سالهای اخیر شد، اخیرا اصطلاح پایان ایدئولوژی به معنای فروپاشی كمونیسم واقعا موجود و استقرار نهادهای بازار آزاد و لیبرالدموكراسی به كار گرفته شده است. با این حال هنوز كه آدمیان خصوصا در رابطه با تنظیم روابط اجتماعی و عمومی خویش به ایدئولوژی و نگاه عقلانی به شرایط زندگی احتیاج دارند و ایدئولوژی حكایت تبیین عقلانی و واقعی به موقعیت انسان در جامعه و تاریخ است.
هفتم- تروتسکیسم،(Trotskyism) اشاره به مجموعه آراء و اندیشههای لئو تروتسکی (1879- 1940)از رهبران انقلاب بلشویکی روسیه که در جناح منشویکی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه فعالیت داشت و با پیروزی انقلاب، نخست در مقام كمسیر امور خارجه به مذاكرات صلح با آلمان پرداخت و سپس در حكومت انقلابی، ارتش سرخ را تشکیل داد. تروتسکی با مرگ لنین مورد غضب استالین قرار گرفته و بعد از اخراج از حزب کمونیست روسیه، به تبعید فرستاده شد. تروتسکی بر خلاف استالین بر این باور بود که انقلاب روسیه اولین حلقه از حلقههای ظهور انقلابات سوسیالیستی در جهان است و با طرح ایده تداوم انقلاب برای دفاع از انقلاب بلشویكی و مدامت در انقلابیگری، در مقابل ایده سوسیالیسم در یک کشور استالین قرار گرفت. تروتسكی در مسائل داخلی شوروری از انجام اصلاحات سوسیالیستی حمایت میكرد. سیاست نوین اقتصادی (نپ) لنین را تشویق و برای ریشهكن كردن كمبود غذا و كالا، طرفدار پیوستن دوباره شوروی به اقتصاد جهانی بود. او دیوانسالاری استالینی در روسیه كمونیست را انحراف از اصول و اندیشههای ماركسیستی و باعث به وجود آمدن جامعه طبقاتی نوینی در روسیه میدانست. وی طرفدار سوسیالیسم بازار و نوعی دموكراسی در فرایند برنامهریزی بود. از ایجاد احزاب گوناگون، تعیین قیمتها توسط بازار و در صورت نیاز تشكیل اتحادیههای كارگری آزاد جانبداری میكرد. تروتسکی اندیشههای خود را از مارکس و سوسیال دموکراتهای آلمانی و برخی افکار دوران اولیه لنین برگرفت و با تکمیل آنها در یافتههایش از جهان آن روز، بنیادهای رهیافت تروتسکیست را در جنبشهای چپ به وجود آورد؛ تروتسكی بینالملل چهارم (حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی) را در سال 1938 به جای كمینترن كه تحت نفوذ استالینیستها قرار داشت، تشكیل داد و به طرح ایدههایی چون لحظات احتضار كاپیتالیسم و فروپاشی قریب الوقوع آن را به دنبال بحران اقتصادی بزرگ سال 1929 به محور اندیشههای خود تبدیل كرد. تروتسكی بر این باور بود كه این بحران اقتصادی، خلا بحران رهبری را در نبود احزاب انقلابی حل خواهد كرد و تقدیرگرایی تاریخی موجب رشد نیروهای انقلاب سوسیالیستی در جهان خواهد شد. با این حال تروتسكی بر اهمیت عوامل ذهنی تاریخ و نقش شخصیت در انقلاب سوسیالیستی یعنی اراده و آگاهی انقلابی طبقه كارگر هم تأكید میكند.
هشتم- تیتوئیسم،(Titism) برآمدی از کنشهای انقلابی یوگسلاو یوزب بروز تیتو(1892-1980)، که در مخالفت با نظام سرمایهداری غرب و سوسیالیستی شوروی، آمیختهای از ناسیونالیسم و کمونیسم را ارج مینهاد و در بنیان، اداره و حاکمیت کشور یوگسلاوی بعد از جنگ جهانی دوم، نقش اساسی داشت. تیتو اداره یوگسلاوی را در استقلال از شوروی استالینی و بر اساس حق برابر برای ملیتهای آن به شكل جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی به وجود آورد و اداره كشور را كه ریاست جموری مادام العمر آن را داشت، بر پایه اندیشههای ناسیونالیستی و سوسیالیستی (خودگردانی كارگری و سوسیالیستی) به دست گرفت. بیشترین بنیادهای فكری تیتو برآمدی از ایدههای ملیتگرایی كرواتها و اسلوونها بود كه با آموزشهای كمونیستی وی در شوروی قبل از قطع رابطه با آن، رنگی جمعگرایانه گرفته بود. تیتو با اذعان به این كه ما روش شوروی را به عنوان نمونه بررسی كرده و سرمشق قرار دادهایم، معتقد بود كه در كشور خود، كار با هدف گسترش سوسیالیسم به شكلهای دیگری است. حزب كمونیست یوگسلاوی تحت رهبری تیتو در كنگره ششم خود روایت رسمی تازهای از سوسیالیسم را كه مبتنی بر خودگردانی بود، انتخاب كرد. این سند حزبی، میان ملی كردن ابزار تولید و اجتماعی كردن آن تفاوت مینهاد و تأكید داشت كه متمركز كردن مدیریت اقتصادی در دست دیوانسالاری به انحطاط اجتماعی میانجامد و سدی در راه رشد سوسیالیستی است. در عین حال این تمركز به درهم آمیختگی دستگاه دولت و حزب میانجامد و به تدریج دولت به جای این كه از بین برود، هر روز قدرتمندتر و هر روز بوروكراتیكتر میگردد. برای ایجاد سوسیالیسم باید به از خودبیگانگی اجتماعی پایان بخشید و تولید را به تولیدكنندگان یعنی انجمنهای كارگری واگذاشت. از نظر تیتو شیوهای كه در جدایی از نظام اجرایی شوروی به كار میگرفت، تحمیل ضرورتهای زندگی روزانه یوگسلاوی بود. هدف تیتو گسترش انسانشناسی انسان باور ماركسی بود كه در مواجهه با تئوری بازتاب ناب لنین، مقوله پراكسیس را مقوله اساسی ماركسیسم میدانستند. تیتو یکی از پایهگذاران جنبش عدم تعهد در برون رفت از انزوای سیاسی در میان دو قطب شوروی و امریكا بشمار میرود. بزرگترین دستاورد تیتو در سیاست خارجی مبارزه با قدرت شوروی بود در جهان كمونیست، و اثر مثبت او بود در زمینه اصول حقوق كشورهای كمونیست نسبت به استقلال و خودمختاری از شوروی. تیتو ملیتگرایی روسیه را كه در پشت بینالمللگرایی كمونیستی پنهان شده بود، عریان ساخت و در معرض دید همگان گذاشت. این اقدام موجب بروز روندی بازگشت ناپذیر در كمونیسم جهانی و آزادی آنان از سلطه استالینیسم و كمونیسم شوروی گردید.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|