از سال 1356 و باز شدن بی موقع «فضای باز سیاسی» در اثر فشارهای کارتر و نیز کج فهمی الیت جامعه ایرانی از میزان آمادگی مردم ایران برای اجرای دمکراسی و پیامدهای آن، ایران ما به یک دور و گرداب باطل بعد از باطل افتاد. از میان سرشناسان تنها شاه بود که میدانست که مردم ایران هنوز آمادگی دمکراسی را ندارند و این را در یک مصاحبه یکی دو سال قبل از انقلاب میگفت و درست هم میگفت. دلیل درستی این سخن من آن است که مهم نیست که سرشناسان و رهبران مخالفان شاه هنوز از شرکت شان در انقلاب دفاع میکنند و گناه را به گردن «شاه دیکتاتور» می اندازند. اما اگر تمامی کسانی را که در انقلاب شرکت داشتند، در یک سناریوی فرضی به همان 31 سال قبل بازگردانید، از مجاهد گرفته تا فدایی و توده ای و جبهه ملی و خلاصه همه.. هیچکدام حاضر نبودند در انقلاب شرکت کنند. متاسفانه همه چیز از جنگ سرد گرفته تا نگاه طالبانی روشنفکر زمان شاه به امر سیاست و بسیاری موارد دیگر و حتا بدشانسی و بد اقبالی (اینکه یک چاپ یک مقاله در روزنامه اطلاعات که نظیر آن یا بسیار شدید تر از آن قبلا چاپ شده بود باعث شروع یک انقلاب شود را اگر گردن بدشانسی و بد اقبالی نگذاریم پس گردن چه باید گذاشت؟) دست به دست هم داد تا این روزگار سیاه به سر ما آمد. حقیقت این است که آنچه که کروبی و موسوی میگویند و از «ارزشهای انقلاب» سخن میگویند چیزی بجز شرایطی که خود قدرتمدار بودند نیست. و این از نگاه هر آزادیخواهی بجز بی حقوقی و دیکتاتوری مطلق دینی چیز دیگری نیست. آری.. موسوی و کروبی هردو همکار خمینی جنایتکار در پر جنایت ترین برهه ایران معاصر هستند و شکی در این نیست. اما این به آن معنی نباید باشد که مبارزین راه آزادی از این دو اسلحه برای زدن خامنه ای استفاده نکنند. مهم نیست که کروبی و موسوی چه شعاری میدهند و در جنایات دست داشته اند یا نه. مهم این است که جنبش سبز در ایران راه خود را یافته و در این راه فعلا از این دو اسب کالسکه مبارزه دارد استفاده میکند. از اسب نمیتوان انتظار داشت مانند هواپیما پرواز کند. از میرحسین نمیتوان انتظار داشت که به 31 سال قبل بازگردد. بگذار او گروگان همان قولهایش در مورد آزادی بماند و به ارزشهای 30 سال قبل بازگردد، پرواز آخر را جنبش سبز خواهد کرد و هر دو اسب کالسکه را پشت سر خود جا خواهد گذاشت.
شاید لازم باشد در مورد «نگاه طالبانی روشنفکران به امر سیاست» در آن زمان توضیحی بدهم.
امروز شاید نتوان جوان ایرانی را براحتی و با گفتن چند تا متلک نامربوط به او وادار به واکنش کرد. او براحتی از کنار این گونه موضوعات تحریک امیز میگذرد. اما سی سال پیش این گونه نبود. نوعی «غیرت سیاسی» در کنار سایر غیرت های دوران غارنشینی در تلاش برای رسیدن به مدرنیته جامعه را آزار میداد. کتاب سووشون سیمین دانشور را که بخوانید جایی دارد که در آن پسری در یک جمع گروه کمونیست و طرفدار کارگران عضو بود و در عین حال از اینکه او یک اشراف زاده است احساس خجالت میکرد. یکی از بچه های چپ بعد از انقلاب تعریف میکرد که یکی از فعالین سیاسی را زمان شاه به زندان میاندازند و او بسیار هم مقاومت میکند. اما در درد دل با یکی از کارکنان زندان به او میگوید که بخاطر اسم در کردن و بردن دل دختر مورد علاقه اش میخواسته قهرمان بازی در بیاورد. البته آن فرد نیز قضیه را به ساواک میرساند و او را چندی بعد آزاد میکنند. دفعه بعد که دستگیر میشود بازجو به او میگوید دفعه قبل بخاطر دل بردن از یک دختر این کاررا کردی. این دفعه چی؟ یعنی میخواهم بگویم که چنین امری واقعیت داشت. یعنی احتمال اینکه بسیاری فقط برای آنکه از جانب همگنان شان ترسو یا بی تفاوت یا انگهایی اینچنینی نخورند علیرغم میل باطنی شان به مخالفت با رژیم پیشین کشیده میشدند بدون آنکه خود واقعا مشکلی با رژیم پیشین داشته باشند. در آن زمان همه گونه آزادی بود فقط نمیشد گفت مرگ بر شاه. پس از انقلاب همه آزادی ها را گرفتند و تنها بد گفتن از شاه آزاد بود. امروز همان بد گویی از دیکتاتوری شاه را هم هرکسی نمیتواند بگوید چرا که طعنه زدن به رژیم به حساب میآید. امروز حتا آزاد نیستی که سکوت کنی حتا اگر رفسنجانی باشی. این هم جرم است و به همکاری با «دشمن» تعبیر میشود.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|