به مناسبت 17 دی روز کشف حجاب رضاشاه
این مقاله البته کمی طولانی است اما به خواندنش میارزد. بخصوص به مخالفان پهلوی ها مطالعه این مقاله را توصیه میکنم که یک بار هم که شده شجاعت خواندن یک مطلب جاندار در دفاع از این آدم را داشته باشند. اینکه رضاشاه دیکتاتور بود و از کشتن دشمنانش هم ابایی نداشت را کسی شکی ندارد. اما رضاشاه همه اش این نبود و بیش آن کرده است که تنها با صفت دیکتاتور از او یاد شود. فعلا دستگرمی همینقدر را بگویم که ما ایرانیان بیش از آن مدیون رضاشاه هستیم که نسبت به او بی احترامی روا داریم. بخصوص اگر شما خواننده گرامی از کسانی هستید که گذشته میرحسین موسوی را با آن سابقه به هر دلیلی بخشیده اید، باید آنقدر سعه صدر داشته باشید که جای بایسته رضاشاه را در تاریخ ایران برسمیت بشناسید. رضا پهلوی بیانیه ای پیرامون 17 دی سالروز کشف حجاب صادر کرده است که در بالاترین طبق معمول با برخورد اندیشیده نشده برخی متعصبین و بی تجربه ها مواجه شد. لذا برآن شدم که در این مورد برای بار چندم به این مهم بپردازم.
قبلا نوشته بودم که در مورد کسروی و کتاب "بهائی گری، صوفی گری و شیعه گری" وی خواهم نوشت. من این کتاب را 25 سال پیش یا بیشتر مطالعه کرده بودم. اخیرا دوباره آنرا مطالعه می کنم و می بینم برایم بسیار تازگی دارد. که احساس غریبی نبود. یعنی قبلا هم کتابهایی را که سالها قبل مطالعه کرده بودم وقتی مطالعه می کردم میدیدم که برایم تازگی دارد. تازگی این کتابها نه در تغییر مطالب بلکه در تجربه زندگی من نهفته بود که نگاه من به زندگی دیگر همان نبود که در جوانی داشتم. حال تجربه ای گرانبها دارم که به قیمت بیست و پنج سال از تجربه زندگی بر من افزوده شده است.
باری، این بار وقتی کتاب را نگاه می کردم می دیدم که محتوا همان است اما انچه توجه مرا بخود جلب کرد همانا نوع نگاه و تفکر مردمان آن دوران و بیماری های فکری بود که این جامعه به آن دچار شده بود. در جوانی و قتی این کتاب را میخواندم همان جامعه را می دیدیم ولی تصورم بر این بود که اشاره کسروی به جامعه ما در سال 1320 خورشیدی تنها به عده معدودی است که اهل خرافات هستند و مشخصات جامعه آن دوران را مثل جامعه دوران خودم تصور می کردم. تصور می کردم که اشاره کسروی به افرادی مثل مثلا مادر خودم است که چند سال یک بار تفریحی زیارت امام رضایی میرود و می آید و این کار آسیبی هم به کسی نمیزند. یا فکر می کردم که اشاره اش به بخش بزرگی از مردم ایران مثل دوران خودم بود که رفتن به مشهد از راه کناره و با بیکینی به آب زدن و بعد زیارت امامرضایی و بازگشت به خانه جزو تفریحات مردم شده بود. تصور می کردم که کسروی در امر خرافات مذهبی زیاده روی کرده است.
ا امروز وقتی دوباره به کتاب نگاه کردم دیدم بیشتر آنچه مرا از درک کتاب عاجز کرده بود همان تعصبی بود که نسبت به همه چیز خود از جامعه و کشور و اب و خاکم گرفته تا دین و ایمان آن داشتم. امروز وقتی کتاب را نگاه می کنم می بینم کسروی در کنار تاختن نه به دین بلکه تاختن به خرافات دینی، به مشکلات و گرفتاری های جامعه در ابعاد بزرگ آن نیز پرداخته است و آن بلای بزرگ را به روشنی به همه نشان میدهد. کسروی اگرچه اشاراتی هم گه گاه به رضاشاه داشته است اما با توجه به جو آن زمان و اینکه انگلیس ها کشور را اشغال و رضاشاه را دشمن داشته و او را از کار برکنار کرده بودند، بناچار در مورد او بسیار دست به عصا راه رفته است. با این وجود گاها اشارات مثبتی به کارهای رضاشاه، از جمله جلوگیری از مسافرت مردمان به کربلا و انجام مراسم مذهبی پر از خرافات پرهزینه ی ثروت بر باد ده داشته است.
کسروی در این کتاب جامعه ای سودا زده را نشان میدهد. گویی تمای مردم کشور ما توسط مذهب مسخ شده بودند، با هیپنوتیزم مذهب به کابوسی ویران کننده فرو رفته بودند که حتا با تکان های شدید نیز نمیشد آنها را از خواب بیدار کرد. اعتقاداتی شدید و مسخ کننده از نوع طالبانی آن دوران. همین گونه که عضو طالبان امروز در افغانستان در اثر این هیپنوتیزمی که به آن دچار است قادر به زدن همه گونه آسیب به دیگران و به خود و جامعه خود هست، مردم آن دوران ما نیز آماده همه گونه آسیب زدن به خود بودند و میزدند! شاید فکر آخوندها نمیرسید که میتوان از مذهب طالبان و فدایی در این ابعاد هم ساخت و دیگر اینکه توان حکومت کردن در خود نمی دیدند اگرنه با وسایلی که در دست داشتند و رگ خواب مردم به دست شان بود بسیار ساده تر از خمینی می توانستند به قدرت در ایران دست بیابند. از همین رو رضاشاه نه به خاطر احساس خطر از جانب مذهب که قدرتش را تهدید کند بلکه همانگونه که آمد، در نقش یک جراح که میدید مذهب مانند غده ای سرطانی روح این جامعه را دارد میخورد و از بیداری آن جلوگیری می کند قدم به میدان گذاشت و با کارهایی مانند کشف حجاب و ممنوع کردن مراسم مذهبی از قبیل سینه زنی و زنجیر زنی و دسته عزاداری راه انداختن و جلوگیری از مسافرتهای زیارتی به کربلا و نجف توانست آنچنان ضربتی بر مذهب و خرافات مذهبی وارد آورد که جامعه تکان لازم را خورد و شروع به بیدار شدن از خواب کرد که هنوز هم بقایای آن خواب و مسخ شد گی در جامعه ما در حال از میان رفتن است. هرچند انقلاب اتفاقی اسلامی (در مورد اتفاقی بودنش قبلا بسیار نوشته ام و بازهم خواهم نوشت) وقفه ای در این بیداری ایجاد کرد و آخوندها همه گونه نیروی دولتی را برای بخواب بردن جامعه ما را بکار گرفتند اما دانه ای که رضاشاه کاشت، امروز درخت نیرومندی شده است که بیاری "کود" گلوبالیزاسیون و ارتباطات رسانه ای آنچنان تنومند گشته است که برکندن آن از ریشه در تصورها نمی گنجد.
امروز اگرچه مردم ما هنوز اهل دین هستند (کدام جامعه ای هست که دین نداشته باشد؟)، اما دیگر همان مردم نیستند که کسروی شرح میدهد که به دست خود سنگ بزرگی را سه چهار نفری غلطانده به صحن امام رضا می آوردند و خیلی آسوده ادعا میکردند که سنگ به زیارت آمده است و کسی هم تعجبی نمی کرد! همه،... آری.. همه مردمی که به چشم خود هم دیده بودند که چند نفر سنگ را غلطانده و به آنجا آورده اند می پذیرفتند که "سنگ به زیارت آمده است"! چنین مردمی جز بوسیله رضاشاه و اقداماتش با هیچ وسیله دیگری از خواب غلفت نمی توانستند بیدار شوند. من همین بیداری امروز خود را مدیون رضاشاه هستم. اگر او نبود پدر بزرگ و پدر و مادر من و به دنبالش خود من نیز هنوز در خواب غلفت می بودیم. من از رضاشاه همواره متشکر هستم که بزور چادر و مقنعه را از سر مادربزرگم پایین کشید هرچند مادربزرگم بسیار او را نفرین کرد. اگر این مقنعه آن زمان پایین کشیده نمیشد امروز من نیز مراقب بودم مبادا گوشه موی دخترم یا همسرم از زیر مقنعه بیرون بزند. خوشحالم که چنین نیستم.
اگر تو جوان امروز ایرانی بجای آنکه به خودت بمب ببندی و بروی در هواپیمای آمریکایی خودت را منفجر کنی داری به رژیم جهل و جنایت مبارزه میکنی این بیداری ات را مدیون رضاشاه هستی. امروز، چنانچه به مشکلاتی که اهل علم و نظر در برخورد با خرافات دینی آنهم در عصر رسانه ی دیجیتال با آن مواجه هستند توجه کنیم میتوانیم به عظمت کار رضاشاه بیشتر پی ببریم.
دلیل اینکه من بسیار بر تاریخ معاصر و جامعه عقبمانده ایران تاکید می ورزم هم از این روست که تا یادم می آید از رژیم پیشین و حتا رژیم فعلی باد زیاد در آستین ما دمیده و ما ایرانیان را همواره مردمانی برتر از دیگر ملتها نشان داده است و ما از این بابت کم ضربه به خودمان نزده ایم و نیز عقیده دارم که تا جامعه ایرانی بخصوص جوانها تاریخ 150 سال اخیرشان را خوب نشناسند این خطر وجود دارد که مانند جوانان سال 1357 به همان چاله ای بیافتند که ما افتادیم. ما تاریخ و جامعه خود را نمی شناختیم. خیال میکردیم دنیا از آغاز همان بوده که ما از به دنیا آمدن مان دیده ایم. خیال میکردیم همه چیز همزمان با تولد ما بوجود آمده و مردم از شکم ننه شان مدرن به دنیال آمده بودند. پس طبیعی بود که بهترش را بخواهیم و نترسیم اگر همه چیز بهم بریزد چرا که خیال می کردیم که عین زمان تولد ما خودش خود بخود درست خواهد شد؛ «بگذار این شاه بره.. هرچی دیگه جاش اومد، اومد". این بود تحلیل جامعه شناسی مردم ایران سال 1357. چنین مردمانی عقبمانده و گمراه هستند. برای آنها که بلافاصله می گویند که پهلوی ها با سانسور از آگاهی جامعه جلوگیری کردن می گویم که این حنا دیگر رنگ ندارد و خود را گول نزنید. الیت جامعه ایرانی که نگاه مردمان به آنها بود، بازرگانها، فروهرها، سران جبهه ملی، اینها که دیگر اسیر سانسور نبودند. اینها به تاریخ معاصر آگاهی داشتند و خود شاهد و ناظر تاریخ معاصر و تاریخ زنده ما بودند. مشکل شان خود پسندی و حسادت و زیاده خواهی شان بود. مشکل شان بی مسئولیتی شان بود. اگر جوانان جامعه ما نیز به اندازه آنان علم و آگاهی از بدبختی های قبل از پهلوی ها میداشتند، چون طمعی به حکومت نداشتند، بین جبهه ملی ها و پهلوی ها مسلما از پهلوی ها پشتیبانی می کردند. و چرا پهلوی ها با سانسور مانع رسیدن آگاهی به نسل جوان شدند؟ برای آنکه همین الیت جامعه ما در اثر حسادت و خودخواهی که از فرهنگ ایرانی سرچشمه می گرفت رهبری جوانان را به دست گرفته و بر علیه حکومت پهلوی ها می شوراندند. احمقها عوض اینکه مانند الیت جامعه ترکیه که عصای دست آتاتورک شدند، اینها هم عصای دست پهلوی ها بشوند، هرکجا توانستند توطئه بر علیه آنها کردند. تاریخ پهلوی پر است از حرکتهایی که مخالفان پهلوی نامش را جنبش نهاده اند و من بلاهت می نامم. جنبش برای چه؟ که نمره کارنامه 18 رضاشاه را بیست کنید؟ رضاشاه همه چیزش خوب بود آزادی سیاسی نمیداد خوب ندهد. شماها مثلا میخواستید با آزادی سیاسی تان چه بکنید؟ مگر با مردم جامعه صنعتی اروپا طرف بودید که آزادی سیاسی و دمکراسی میخواستید؟ مگر با همان چشمان کورتان ندیدید دوره انقلاب مشروطیت برای دمکراسی تا زمان کودتای رضاخان، آن 15 سال را که هر بطور متوسط هر سه ماه دولت عوض میشد؟ دلیلش چه بود؟ تاریخ را مگر خود شماها شاهد نبودید؟ شما ارانی ها، شما کیانوری ها شما پیشه وری ها، شما شایگانها، بازرگانها، سنجابی ها، شما مخالفین رضاشاه و محمدرضاشاه! مگر ندیدید و همین امروز نمیخوانید مجلس اول مشروطه را که نمایندگان مجلس اصلا نمی فهمیدند معنا و مفهوم مشروطه چیست چه برسد به سایر «فعالین سیاسی» مانند ستار خان و باقرخانش هنوز مایه افتخار هستند! هنوز هم هستند نادانانی که این دو را مجسمه شعور قلمداد میکنند درحالی که اینها هر را از بر تشخیص نمیدادند و اصلا نمیدانستند که دارند از چه دفاع میکنند. اگر از آنها در مورد مشروطیت سوال میکردید حتا یک کلمه هم نمیدانستند. وقتی به این دو نگاه میکنم خودم را بخاطر می آورم. من هم به اندازه این دو نادان بودم آن هنگام که در سال 1357 اسلحه بدست گرفتم و با گاردشاهنشاهی درگیر شدم. همه ما نادان بودیم. اصلا نمیدانیستیم که جمهوری اسلامی چیست و خمینی چه می گوید. امروز هم اگر میخواهیم این رژیم را برداریم، باید اول خود را بنشاسیم. فرهنگ و تمدن دیگر نباید وسیله ای برای گول مالیدن به سر ما باشد. لازم است نگاه ما به این مقوله معقولانه باشد. آنگاه دیگر یک خارجی نمی تواند با دوسه تا تعریف از این قبیل به دم ما بستن ما را نمک گیر کند و مقاصد خود را بدست خود ما پیش ببرد. نظیر این صحنه ها در زندگی ایرانیان کم پیش نیامده است.
برای آنکه بتوانید کسی را این گونه تحت تاثیر قرار دهید که خود را بی جهت برتر بداند، لازم نیست که از دیگر مردمان بد بگویید. کافیست که بگویند شما مردمانی با فرهنگ غنی و تمدنی 2500 ساله هستید. تا اینجای کار ظاهرا ایرادی ندارد. اما یک معنای دیگری را نیز الغا می کند که ما ایرانیان خوب گرفتیم و آن اینکه لابد دیگر مردمان جهان فرهنگ شان غنی نیست و هرکس تمدنی 2500 ساله ندارد به اندازه تعداد سالهایی که تاریخ ندارد یک چیزی کم دارد و مثلا آمریکایی ها با 500 سال سابقه تاریخی باید خیلی حسرت ما را بخورند! اینکه تاریخ تمدن مصر یا چین 5000 ساله است را هم ندید می گیریم! با چنین نگاهی مشخص است که چرا نگاه ما به همسایگان افغانی مان این گونه است و چرا در مقابل اروپایی ضعیف بوده و هنوز هم هستیم.
این مشکل از دوران رضاشاه بوجود آمد. اگرچه آن زمان به دلیل فاصله بسیار زیاد صنعتی ایران با غربی ها نوعی خودباختگی بر مردم ایران در مقابل غرب حاکم بود و شاید لازم می بود که به مردم آن دوران با تکیه به تاریخ و فرهنگ و تمدن اعتماد بنفس داده شود، اما در این کار زیاده روی شد و همزمان روی عقبماندگی های جامعه ما تکیه نشد و بحث ریشه ای در جامعه صورت نگرفت. شاید یکی از دلایلش هژمونی بی اندازه نوعی بسیار عقبمانده و خرافاتی از فرهنگ دینی بود که کار اصلاح جامعه را با مشکل روبرو می کرد. در کنار آن فردی مثل رضاشاه را در نظر بگیرید که علیرغم شناخت کافی که از جامعه خود داشت با روشهای جامعه شناسی پیشبرد جامعه آشنا نبود و تنها بو کشیده بود که پیشرفت خوب است. او بر اساس علم خود و نیز راهنمایی مشاورانش کار مدرنیزاسیون جامعه را بزور به جلو برد. ممکن است که جامعه شناسان امروزی به این روشها ایراد بگیرند و آنرا رد کنند. اما سوال من همیشه این است؛ بسیار خوب، برفرض که کار رضاشاه ایراد داشت. رضاشاه بهتر از این نمیتوانست و بهتر ازاین هم برای ایران نمی توانست برای ایران پیش بیاید. حال آیا بهتر بود رضاشاه همان ایران زمان زمان قاجارها را به دست پسرش برساند؟ او راه دیگری بجز آنچه کرد را بلد نبود و جامعه شناسان نیز نمیتوانند همه دست آوردهای او را زیر سوال ببرند. رضاشاه یا سیاه یا سفید نداریم. رضاشاه با کارنامه نمره بیست یا صفر نداریم. رضاشاه با توجه به شرایط دوران و شرایط خود او نمره کارنامه اش 21 است!
فقط برای آنکه نمونه هایی از جامعه ای را که رضاشاه با آن درگیر بود نشان بدهیم کافیست به تاریخ و خاطرات مراجعه کنیم.
مخالفان رضاشاه از ارتش او می گویند که مدرن شده بود و با آن موفق به سرکوب مخالفانش در نقاط دور افتاده کشور شد و کشف حجاب کرد و دادگستری را از دست آخوند گرفت و مدارس مدرن را پایه گذاری کرد. لابد می گویید که ارتش رضاشاه نیز متشکل از سربازان و درجه داران و افسرانی بود که همه مثل رضاشاه فکر میکردند. همانگونه که مثلا فدایی اکثریت زمانی در خانه های تیمی کتابهای جهت دار را میخواند رضاشاه نیز سربازانش را برای این مقاصد تربیت کرده بود. نه .. چنین نبود. این سربازان و افسران از همان مردم عقبمانده و از دامن همان مادران عقبمانده و خرافاتی سر بر آورده بودند و گرفتن این خرافات از آنان کار حضرت فیل بود یا کار شخص سردار سپه که از ترس او جرات نکنند اعمال خرافی را اجرا کنند. با این وجود بیست سال از ظهور رضاشاه می گذرد و در این مدت این سرباز، این افسر، این کارمند اداره که لبا و عبا را که سابقا داشت به زور رضاشاه کنار گذاشته و کلاه قاجاری را با کلاه لبه دار عوض کرده و کت و شلوار می پوشد، حمام دوش بجای خزینه میرود، سیاستهای دین زدایی و خرافات زدایی و کشف حجاب، ممنوعیت سفر به کربلا، بستن حوزه های علمیه و ... را دیده است اما هنوز همان عقبمانده ای است که قبل از آن بود. عوض کردن مردمان زمان می برد. مشت نمونه خروار بدهیم؛ در سال 1324 کسروی چنین مینویسد؛
از چند سال پیش در تهران مردی که خود را سید محمدعلی می نامد مدعی است که از بچگی کور بوده و حضرت عباس بینایش گردانیده و به اداره ها و خانه ها میرود و پولها از مردم می گیرد. (توجه داشته باشید که دوران پس از اشغال ایران بدست متفقین است و مردم نان شب ندارند بخورند و بسیاری از گرسنگی می میرند). بیشرمی اش تا آنجاست که می گوید استکانی پر از آب کنید و بیاورید من تبرکش کنم و بخورید و از بیماریها در امان باشید. و چون آب را می آورند آب دهان خود را به آن ریخته و مردم میخورند. (هنوز هم نظیر این صحنه ها در ایران تکرار میشود). کسی تاکنون نرفته است تحقیق کند که ادعای این آدم درست است یا غلط و او اصلا کی نابینا بوده که حالا بینا شده باشد و چگونه؟ و حال که بینا شده ای چرا با آن گردن کلفت ات سر کار نمی روی و دوره افتاده ای گدایی میکنی؟ این آدم به هر اداره ای که میرود با جیب پر از پول بیرون می آید. فاجعه آمیز تر اینکه بسیاری از سران اداره ها نیز پشتبیانش می باشند و سفارشنامه بدستش داده اند که هرکجا میرود کارمندان به او اعانه بدهند. (توجه می فرمایید؟ روسای ادارات زمان رضاشاه حالا رسیده اند به دوران پس از سقوط رضاشاه و این طرز فکرشان است). کسروی ادامه میدهد؛ روزی در اداره فرهنگ این آدم را دیدم در جلو میز یکی از کارکنان ایستاده و او پولی در آورده به این آدم میدهد. من خرده گرفتم و گفتم چرا به این مفتخور پول میدهید؟ با یک افسوسی گفت چه کنیم؟ آقای مدیر کل توصیه نوشته بدستش داده! (روی همین توصیه نوشتن کلی بحث هست که نشانه ای از فساد اداری زاده فساد فرهنگی است. یعنی این در فرهنگ مردم این سرزمین بوده که رشوه و توصیه را عیب نمیدانسته اند. این که دیگر تقصیر رضاشاه نبوده او همواره با فساد مبارزه کرده بود). کسروی سپس می افزاید؛ ببینید؛ وزارت فرهنگ که باید به دشمنی با خرافات بپردازد مدیر کل خرافاتی آن از یک مفتخور گردن کلفت حمایت می کند و سفارشنامه هم به دست او میدهد. روزی دیگر همین آدم به دانشکده افسری رفته و یکی از افسران به جلوی او راه افتاده و او را در اتاقها گردانیده و برای جوانان دانشجو سرگذشت خود را که حضرت عباس بینایش کرده باز گفته و از جوانان فقیر آن دوران پولهاایی گرفته و تنها در یکی از کلاسها 1500 ریال بدست آورده! (معادل 15 روز حقوق یک کارمند). کسروی در جای دیگر از سرهنگی یاد می کند که زمان رضاشاه و حمله هیتلر به روسیه ، میگوید که من یقین میدانم که روسیه شکست خورده نابود خواهد شد. امام رضا آنها را گرفته!! تحلیل نظامی یک افسر ارشد تربیت شده در مکتب مدرن و سختگیرانه رضاشاه را ملاحظه فرمودید؟ اینقدر این جامعه فکرش فاسد بود که یک افسر ارشد که مامور مدرنیزاسیون این جامعه بود خود نتوانسته بود خود را از چنگ خرافات برهاند. حالا قضیه امام رضا چی بود که از نظر این احمق دامن روسها را گرفته بود؛ در فروردين 1290 شمسى ، مارس 1912 و زمان روسیه تزاری، عده ای از مردم به حمایت از مشروطه در حرم امام رضا به بست می نشینند. تزار روس به حمایت از محمدعلی شاه سربازانش را وارد کارزار می کند و سربازان حرم را به توپ می بندند و عده ای را می کشند. روی گنبد حرم تا سالها جای برخورد گلوله توپ باقی می ماند. این قضیه آنقدر بر مردم گران می آید که نزدیک به 25 سال بعد، که رژیم تزاری فرو ریخته، نظام جدید شوروی روی کار آمده، این سرهنگ ایرانی مدعی است که امام رضا روسها را گرفته! و این احمق یک لحظه هم لزومی نمی بیند که فکر کند اگر امام رضا از این کارها بلد بود اولا چرا نتوانست بفهمد دارند به او زهر میدهند! دوما چرا انتقامی را که باید از تزار بگیرد از دشمنان تزار می گیرد؟ مگر آنکه بپذیریم که امارضا از آن گلوله باران حرم خیلی حال کرده باشد و ناراحت شده باشد که لنین و استالین تزارجان را سرنگون کرده با خانواده اش کشتند. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. این که الیت این جامعه باشد وای به عقبماندگی حال مردم کوی و برزن.
.
و باز در ارتباط با گلوله باران حرم. پس از آن گلوله باران حرم دوسال بعد جنگ جهانی اول در می گیرد و آلمان به روسیه تزاری حمله میکند. مردم در می آورند که سردار توس به توپ پروس گرفت انتقام از روس!
فعلا اینها را داشته باشید تا بعد بازهم از این جامعه خرافاتی بنویسم. یکی از اهداف من از نوشتن این مقولات از جمله نگاه مردم ما به سلطنت پهلوی هاست و این برای آینده ما مهم است. نوع تکامل تاریخی ما تاریخ معاصر ما را رقم زده است. ایران ما دچار تلاطم است و از امروز به فردایش معلوم نیست. در بلبشوی خلاء قدرت که پس از جمهوری اسلامی احتمالا پیش خواهد امد رضاپهلوی میتواند نقش ظاهرشاه افغانستان را برای ایران بازی کند. اما یک مشت ابله و عقده ای، هنوز بر همان مزارع نادانی دوران جوانی شان می چرند. توده ای های عقده ای هنوز از رضاشاه بد می گویند و به گونه ای جلوه میدهند که گویی او مصیبتی برای ایران بوده است. همچنین مخالفان پابرجای پهلوی ها با اشاره به تاریخ پهلوی ها سعی دارند که نگذارند رضاپهلوی در آینده ایران نقشی داشته باشد. من عاشق چشم و ابروی رضا پهلوی نیستم اما به نظر من او میتواند نقش موثری در همرایی ملی ایفا کند و این فرصتی است که ما نباید اگر پیش آمد از دست بدهیم. آرزوی اول من این است که همین جمهوری اسلامی اصلاح شود و جامعه ما به آرامی شبیه ترکیه شود که نیازی هم به رضاپهلوی یا فرد دیگری نباشد. اما احتمال اینکه جامعه ما به شخصیتی مانند وی بعنوان نهادی موثر در همگرایی ملی نیاز پیدا کند و نباید این امکان را از خود دریغ داریم. بحث بیشتر در آینده.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|