یک میهنِ، یک ملت، یک تاریخ و یک سرنوشت! (از شاهزاده رضاپهلوی)
وجدانی
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد! (۱)
آری! صحیح است جناب turk، همانگونه که شما نیز علیرغم میل باطنی و خواست قلبیتان معترفید، این مطلب واقعیت دارد که شاهزاده رضاپهلوی نیز همانند پدرِ تاجدارشان و پیش از آن پدربزرگشان همیشه شعار کشورِ واحد و ملتِ واحد بر زبانش جاریست. من برای اینکه خیالتان را راحتر کنم تا شاید بفرض محال بخود آئید و دست از نفاق و تفرقه افکنی بردارید، خدمتتان عرض میکنم: برخلاف نظر شما ادعای کشور و ملتِ واحد تنها یک شعا نیست بلکه باوریست که در قلبِ همۀ ایرانیان (تجزیه طلبان ایرانی نیستند) و در رأس آنان آذربایجانیان حک شده است و آنچه دراین خصوص بر زبان شاهزاده رضاپهلوی جاری میباشد سخنی است که از دل برآمده و لاجرم بر دل نیز می نشیند. در غائلۀ آذربایجان و زمان فرقۀ دمکرات شاه فقید یعنی پدر همین شاهزاده به بریدن دست و بازویش راضی بود ولی به جدائی و تجزیۀ آذربایجان از ایران هرگز رضا نداد.
جناب turk، شما تُرک هستید (هر چند ثابت شده است آذربایجانیها تُرک نیستند) و استاد شهریار نیز تُرک است اما شما کجا و او کجا؟ بخوانید بار دگر و بارهای دگر این اشعارِ استاد را:
...روز جانبازیست ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان، هرجا که آمد پای جان
ای بلاگردان ایران سینۀ زخمی به پیش
تیر باران بلا باز از تو می جوید نشان
کاخ استقلال ایران را بلا بارد به سر
پای دار ای روزِ بارانِ حوادث ناودان
مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیر
روز سختی چشم امید از تو دارد همچنان
تو همان فرزند دلبندی که جانبازیِ تو
می نیاید در حدیث و می نگنجد در زبان
ترکی ما بس عزیز است و زبان مادری
لیک اگر“ ایران“ نگوید، لال بادا این زبان
مرد آن باشد که حق گوید، چو باطل رخنه کرد
هم بایستد بر سر پیمانِ حق تاپای جان...
|