گفت آخوندی که ما نان آوریم
ایرانی
بخش 1: اندر احوالات روزگار، همین بس، ما که مقام شامخ گل آقایی باشیم، چارشاخ و حیران، لدالورود به آبدارخانه مبارکه، در همان اصناع در، خشکمان زد. حال خواننده محترم ایراد نگیرد که این چه جمله بلندی بود، در آن حال گیرافتادگی، جمله ای بهتر از این ساختنش کار آن حضرتی است که افتد و دانی. قضیه از این قرار (و بلکه آن قرار!) بود که درست در میانه آبدارخانه، شاغلام یقه درانی می کرد و پیش از آن یقه ممصادق را درانیده بود به چه بزرگی!.
گل آقا (قب): غلام!، چه می کنی پدر جان، مگر آبداخانه مبارکه جای یقه درانی است؟
شاغلام: قربانت بروم، مگر در این سال ها که مقام عظمای گل آقایی تشریف داری، چیزی غیر از این عمل از ما دیده ای!؟ عینا" مانند این است که بگویی، غضنفر که مسئول کوبیدن مشت محکم به دهان و همه جای! امپریالیزم است، دست از بوکس بازی بردارد!
گل آقا (قب): حال ماجرا چه بود که ما را اینطور در بدو ورود شوکه کرد؟
|