چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟
پیروز
جناب استاد...
باید هم با توجه به جامعه شناسان و سیاسیکارانی چون شما و دکتر لاجوردیها و اندیشمندان و محققانی چون آقای مشیری و امینیها و رسانه دارانی چون اندیشه و پارس وکانال وان ...... پس از گذشت و به باد دادن
سی و چهار سال بعلت خود مطرحی و خود بزرگبینی و خود خواهی ، برای شاهزاده و یا بقول شما ( خانم بقراط ) «سرمايهء ملی» بگوئید وبنویسید که ،اولا هيچ سرمايه ای خود نمی تواند سرمايه گزار نيز باشد ، دوما هیچ دردی را نمیتواند دوا کند ، سوما با نقش های متعددی که بر گرده اش نهاده اند سرگردان بماند و نتواند تصميم بگيرد که چه می گويد و چه می کند... و نهایتا به نظر شما ، مؤسس نهادی سياسی که از نپيوستن ديگران به آن عصبانی گشته، صدای نسل جوانی که از همه می خواهد برای وطن کاری کنند، صدای بن بست، صدای ندانم کاری، صدای مردی که از ميان ده ها شخصيتی تحميل شده بر خود می خواهد خودش هم باشد بر خیزد.
بدون تردید ایشان هم چون شما و سایر قلم و میکرفون بدستان يک شهروند فراری ايرانی، يک سکولار ـ دموکرات انحلال طلب، و يک میهن پرست واقعی بدون هیچ چشم داشت و با توجه به حق ناشناسی و رفتاری که مردم ایران ( از روشنفکر تا خرافه پرستش) به پدر و پدر بزرگش روا داشتند دل در گرو ایران و ایرانی دارد و دوست دارد در وطن اش بميرد و «تنها پهلوی باشد که در خاک ايران دفن شود»ا.
واقعا دست شما ، شما اندیشمندان و سیاسی کاران ... و جامعه شناسان و رسانه داران درد نکند که با دانش و بینش و توانی که دارید 34 سال پیش بعنوان روشنفکر و اینک با نام اپوزیسیون ، ایران و ایرانی را بدین روزهای مصیبت بار و بیارو یاور کشاندید .
لابد به این امید هم هستید که تشنگان آزادی و دموکراسی بی صبرانه منتظر و آماده باشند تا با ر دیگر با ساز شما فرهیختگان .... برقصند تا بتوانند از استبداد و مخلفاتش .... و بدون هیچ چلبی ... رهائی یابند.
|