پيشبررسیِ سخنْنِهاد (موضوع) و بخشبندی نوشتْمان (مقاله)
سخنآغاز
در سالهای گذشته به شيوه ای فزاينده گُفتْمان discourse «فدراليسم برای ايران» به ميان آورده میشود، با آن برهان که کاستیهای رايانِش (مدريت) استانها زدوده شوند و نيازهای «کوستيگ» (منطقهای) و «پايْرَميگ» (قومی) بهتر پاسخ داده شوند. نويسنده در سرآمد فروتنی چنين میپندارد که آگاهی دربارهی «فدراليسم» ميان برخی از گفتمانوَرزان از کاستیها ای رنج میبرد. از ديگرسوی کمتر واکافتانه analytically دربارهی آن انديشيده میشود که فدراليسم تا چه اندازه در ايران امروزی انجامپذير است.
نويسنده اميد آن دارد که با زنجيره ای از نوشتْمانهای کوتاه و بسيار ساده گام ای کوچک در راه آگاهسازی فراتر برداشته باشد.
خوانندهی گرامی با بزرگواری ببخشد، که در راستای کوتاهگويی بسياری نکتهها ناگفته میمانند.
بخشبندی اين زنجيره از نوشتمانها
بخش يکم)
الف) مَرزگُفت (تعريف) ای کوتاه از فَرايافت concept امروزی واژهی «فدراليسم»
ب) ريشهشناسی واژهی فدراليسم
ت) تاريخ گُبالِش (تکامل) واژهی «فدرال» از روم باستان تا سدهی هژدهم
بخش دوم)
پيدايش و گُبالش فدراليسم در آلمان
بخش سوم)
پيدايش و گُبالش فدراليسم در آمريکا
بخش چهارم)
فدراليسم در سدهی بيستم
بخش پنجم)
پيشينهی تاريخی ايران از ديدگاه سازگاری با فدراليسم، از باستان تا آغاز بازغَلتِش (انقلاب) مشروطه
الف) هخامنشيان: رايانِش (مدريت) فدراليستی ساتراپپايه ؟
ب) اشکانيان: فَراهمبَستْمان confederation کشورهای خودايستا ؟
پ) ساسانيان: نبرد ميان فدراليسم و هستهگاهگرايی centralism ؟
ت) اسلام و فرازآمدن تَکسالاری (استبداد) زورگرا
ت-١) فرمانروايی عرب مسلمان: ٢٠٠ سال زورسالاری tyranny
ت-٢) ميانپردهی ايرانی: سامانيان، بوييان: جُدايِش از پايتخت اسلام
ت-٣) سلجوقيان: «سلطنت» خودکامه بجای «پادشاهی» پاسُخوَر
ت-٤) مغول: گسلش ايران به بخشهای باهم بيگانهگشته
ت-٥) صفويان: شيعه - سريشم ای نو برای بهم پيوستن ايران گسسته؟
ت-۶) پايان صفويان تا بازغَلتِش (انقلاب) مشروطه: از دسترفتن گرانبهاترين
٢٠٠ سال برای بهبود واپسماندگیها و گسستگیها
بخش ششم)
ايران پس از مشروطه
الف) بازغَلتِش مشروطه: کوشش برای رسيدگی به همهی دردهای پس
از اسلام: از واپسماندگی گرفته تا ازهمگسستگی
ب) رضاشاه: پيشرفت و ملّتسازی شتابان و از بالا فرموده
پ) محمدرضا شاه، پيش از ٢۸ امرداد
ت) محمدرضا شاه، پس از ٢۸ امرداد
ث) بازغلتش اسلامی: ايران بسوی فروپاشی و جُدگُسَلی (تجزيه)
بخش هفتم)
کدام شيوه برای ايران ؟ «فدراليسم» و يا «پرهيز از هستهگاهگرايی centralism» ؟
فدراليسم برای ايران ؟ - بخش يکم
فرايافت concept امروزی «فدراليسم»
فدراليسم در دريافت امروزی اش آن شيوه از سازماندهی کشوری است که در آن يگانهای کشوری بر بنياد يک پيماننامهی «فدرال» بخشی از فَرسالاری souvereignty خويش را به يک کشورداری (دولت) هستهگاهيگ (مرکزی) واگذار میکنند.
گسترهی اين فرسالاری واگذار شده میتواند بسيار جُدگون (متفاوت) باشد و زمينههای زيرين را دربرگيرد:
پدافند ارتشی
شهرآراست (بخش سياست) بُرونکشوری
کَدْداری (اقتصاد)
شهربانی سراسری (تَرا اُستانی)
آموزش و پرورش
تَرابَری سراسری
...
اگر همهی فَرسالاری به هستهگاه واگذر شود، کشورِسْتاد state هستهگاهيگ به گونهی ناب اش پديد میآيد. نمونهی همگانشناخته اش فرانسه در روزگار پس از کاردينال ريشليو تا بازغَلتِش revolution ١۷۸۹ است.
اگر همهی فرسالاری به زيريگانهای کشوری واگذار شود، میبايست از کشورهای جدا سخن برد. نمونهی آن زيريگانهای German Confederation (آلم.) Deutscher Bund (١۸١٥-١۸۶۶) بوده اند؛ ٣۹ کشور خودْايستا (مستقل) که تنها اندکی در زمينهی همياری ارتشی و برخی کارکردهای کَدْداشتيگ (اقتصادی) همکاری داشتند.
البته راستينِگی (واقعيت) بيشتر کشورهای فدرال ميان اين دو کَرانْگين extreme limit جای دارد.
از برای نامگذاری چنين جا افتاده است که آن ساختارهای فدرال را، که زيريگانها يشان سفتتر بهم چسبيده اند، «فدرال»، و آنهاييکه زيريگانها يشان سستتر چسبيدهاند، «کنفدرال» ناميده میشوند.
برای تَرجُميدن به فارسی میتوان از واژههای زير بهره جست (بسنجيد بخش زيرين را: «ريشهشناسی واژهی فدراليسم»):
«فدراسيون» "هَمبَستْمان"
«فدرال» "هَمبَستْمانيگ"
«فدراليسم» "همبستمانگرايی"
«فدراليست» "همبستمانگرا"
و نيز
«کنفدراسيون» «فَراهَمبَستْمان»
«کنفدرال» " فَراهَمبَستْمانيگ "
ريشهشناسی واژهی فدراليسم
فدراليسم، (انگ.) federalism، (آلم.) Föderalismus، بَرآهيختنام (اسم معنی) برگرفته از نامْوابَست (صفت) لاتين foederalis "آنچه بستگی به foedus دارد" است، که آن برگرفته از (لات.) foedus, foedera "پيمان؛ همپيمانی، همبَست" است.
در ريشهيابی فراتر میتوان بَرنمود که foedus با واژهی لاتين fidēs "اُستام (اعتماد)" همريشه است. در فرهنگ روم باستان foedus استوارترين شيوه از پيمان و پيماننامه بوده است. آنگونه از پيمان، که برپايهی اُستام (اعتماد) دوسويه برنهاده میشده، بويژه در همپيمانیهای جنگی و تَراکشوری international.
برای دريافتن جايگاه foedus در فرهنگ روم باستان کوتاه برمینگريم به ديگر شيوههای «پيمان» در روم آنروزگار (برای ريشه يابی نک. به پايان اين نوشتْمان):
compāctum "پيمان، پيماننامهی استوار"
concordātum "هپيمانی (برپايهی همدلی)"
condiciō = conditiō "پايَندان (ضمانت)، پايَنداننامه، گِرونامه"
contractus "پيمان سودا و بازرگانی"
conventiō "همبَرنِهی (مصالحه)، همرِسی"
pāctiō "پيمان نِبايِش (تسليم)؛ پيمان پنهانی"
pāctum "پيمان؛ پيمان رامْبود (صلح)"
spōnsiō "سوگند، پَشْن (قول)؛ پيمان؛ گروبَست (شرط)"
خود روميان واژه ای بنام «فدراليسم» (foederalismus) نمیشناختند. « - ايسم » ها از گروهی واژههای فنّی و دانشگرانهی روزگار نوين هستند، که با بازياخت (رجوع) به زبان رومی و يونانی باستان برای کاربردهای امروزی ساخته میشوند.
جاپای «فدرال» در تاريخ باخترزمين
پس از اين ريشهشناسی کوتاه به جاپای واژهی «فدرال» در تاريخ اروپا میپردازيم. نخست به کاربرد ريشهی واژه در روم باستان مینگريم، ازبرای آنکه پيشزمينه و يادمانْد (خاطره) آن ريشه را در کشورهای اروپايی دريابيم.
سپس با يک جهش هزارساله به پايان سدههای ميانه و فرازآمدن هستهگاهگرايی centralism و جُدسَرسالاری absolutism در فرانسه میپردازيم. در فَرسَنجش (انتقاد) از اين هستهگاهگرايی و جُدسَرسالاری بود که پادْنِگرمان (آنتیتز) «فدراليسم» پرداخته شد.
در اين راستا فرازآمدن نگرمان «فدراليسم» در سدهی هفدهم را برمیرسيم؛ که چگونه با بازديسی reform پروتستانتها در دين و پيدايش برداشتهای نوين از جايگاهی مردُمْزاد (انسان) در دين و در جهان همزيستی، واژهی foederālis «فدرال» کاربرد ای نوين يافت. سپس در سدهی هژدهم به قلم مونتسکيو بود که «فدرال» در دريافت امروزی اش بکاررفت و در کنار پارِش سهگانهی وَرج (قدرت) («انجامنده»، «قانونگزارنده»، «دادگسترنده») ستون فَرسَنجش (انتقاد) بر دستگاه هستهگاهگرا centralist و پادشاهی جُدسَر (مطلق) در فرانسه شد.
نخستين باری که «فدراليسم» در قانون بنيادی و سازماندهی کشورداری راه يافت در پيدايش «کشورهای [فَرا] يِکيگيدهی آمريکا» United States of Amerika بود، همان سرزمين ای که برای نخستين بار پارِش سهگانهی وَرج را نيز انجاميد (١۷۸۸، checks and balances).
البته پيش از بررسی آمريکا گُبالِش فدراليسم در آلمان را برمینگريم زيرا که فرايند ای چند سد ساله را دربرمیگيرد و نمودها ای گوناگون برای پژوهش پيدايش فدراليسم در يک کشور پهناور و کهنريشه بدست میدهد.
بر بررسی فدراليسم در سوئيس چشممیپوشيم، مگر آنکه خوانندگان گرامی بَرسِپارند (تاکيد کنند).
foedus و foederātus در روم باستان
در لاتين کلاسيک از واژهی foedus "همپيمانی، همبَست" واژهی « foederātus » (فُزونْمَر (جمع) « foederātī ») "همپيمان، همبَستمند" جُدياخته (مشتق) میشد و برای آن مردم نارومی بکار برده میشد که با روم يک foedus بَرنهاده بودند. آن مردم گرچه از «حق شهروندی» رومی بنام «cīvitās» (< cīvis "شهروند") برخوردار نبودند، اما بنام «foederātus» "همبَستمند" میتوانستند آزادانه در سرزمينهای امپراتوری زيست کنند و به سودا بپردازند. در سدههای نخستين جمهوری روم (rēs pūblica ) ، از سدهی پنجم تا دوم پيش از ميلاد، اين شيوه از همپيمانسازیِ دشمنان شکستداده به گسترش فرمانروايی روم بسی شتاب و کارآمدی بخشيد. زيرا شکستخوردگان با آن پَرماس (حس) که تنها «همپيمان» و نه يکسره «گردننهاده» شده اند، با پاسداشت بخشی از فرهنگ و سرفرازی قومی خويش به همزيستی «زير رهبری» روم تن میدادند.
به گذار سدههای سپسين، شهرآراست (سياست) کُلُنیسازی و رومیسازی، تا آغاز سدهی سوم پس از ميلاد، از نِشيمَندِگان (ساکنين) امپراتوری ملت ای کمابيش همفرهنگ فَراهمپرورد. سرانجام به سال ٢١٢ در فرماننامهی Constitutio Antoniniana همهی نِشيمَندِگان امپراتوری از «حق شهروندی» رومی برخوردار شدند. در آن هنگام امپراتوری روم در بالاترين گُباليدگی (تکامل يافتگی) خويش بسر میبرد. دربارهی آنکه آيا روم در آن روزگارِ گُباليدگی بيشتر هستهگاهگرا و يا بيشتر فدرال بوده ميان تاريخدانان رومشناس سخن بسيار رفته که ما از بازگفت آن چشم میپوشيم. کوتاه همين اندازه که گويا روم در «روزگار زرّين» اش، در سدههای يکم تا سوم ميلادی، به گونه ای از مردُمْزادگرايی humanism روی آورده بوده و همزمان بيشتر و بيشتر از هستهگاهگرايی دور شده و به شهرها و استانها آزادی خودگردانی بَرگُذاشته بوده. البته پدافند مرزها تا سدهی سوم هميشه بشيوه ای ديسيپلينی در دست امپراتور مانده بود.
در سدههای پايانی روزگار باستان (سدهی سوم تا پنجم ميلادی)، که «ديرباستان» (انگ.) late antiquity ناميده میشوند، شمار اَندرنَوَردان (مهاجرين) بيگانه، بويژه ژرمنان از گروهی «گوت»، «فرانک»، «واندال»، «آنگِل»، «ساکسُن»، «آلِمان» و ديگران، به ناگهان چنان بالاجَست و به مرز ای سرسامآور رسيد که روميان در دريا ای از ژرمنان فرو رفتند. ميليونها اندرنَوَرد، که اکنون خواسته يا ناخواسته دوباره foederātī شمرده میشدند، ساختار جاافتاده و خويشسازگار هَمبودْمان (جامعه) روم را بهم ريختند. بويژه ارتش روم را درنورديدند و چنان وَرج (قدرت) ای يافتند که وارون خواست چندينسدسالهی روميان در همهی سرزمينهای رومی از گاليا و ايتاليا و هيسپانيا گرفته تا بريتانيا و آفريکا (ليبی) همهجا فرود آمده و چهرهی ديگر ای از امپراتوری پديد آوردند. کمابيش میتوان گفت که نيمهی باختری روم، در سدهی سوم تا پنجم ميلادی، ناخواسته از يک ساختار يکلخت و سامانمند به يک آشفتهی سراسيمه درآمد که در گذار سدهی پنجم به چند يگان کشوری پاشيد. همان کشورها ای که که بدست ژرمنان بنياد نهاده شدند و تا به امروز کشورهای نامی اروپا هستند.
هستهگاهگرايی - گريز از واپسماندگی سدههای ميانه ؟
فروپاشی روم باختری و فرازآمدن پادشاهیهای ژرمننشين، آغاز آن روزگار بود که تاريخنويسان (درست يا نادرست) «روزگار تاريک» سدههای ميانه مینامند، که ١٠٠٠ سال بدرازا انجاميد. ژرمنها قبيلهزيست بودند و بو ای از شهرنشينی و قانونگرايی رومی و يا از فرهنگ پيشرفتهی فنی- دانشی يونانی نبرده بودند. پس از آنکه به مسيحیگری روی آوردند، از درون فرهنگ پيشين خويش و آن دين نوين شان، شيوهی فرمانروايی «فئودال» را پديد آوردند.
امپراتوری سامانْمند و آراستهی روم يکسره به فراموشی رفته، سرزمين آن که بيش از ۸٠٠ سال بدست لژيونهای ديسيپلينی در آرامش نگهداشته میشد، اکنون جولانگاه تاخت و تاز آسْواران (شواليهها) زرهپوش ژيان و نستوه ژرمننژاد شده بود که از بام تا شام با شمشير و گوپال و تبرزين برهم میکوفتند و خون همديگر میريختند. فرمانروايی امپراتور رومی ناپديد گشته، جای اش را سر هر تپه ای دژ يک کدخدای ژرمن گرفته بود، که با تازيانه بر بنده-کشاورزان نيمهبَرده فرمانمیراند.
از سدهی پنجم تا دهم ميلادی، اروپا در اين نيمهی تاريکتر «روزگار تاريکی» اش بسر میبرد. از سدهی يازدهم و دوازدهم به آنسوی برخی جنگسالاران مهتر، و بالاتر از آنها برخی پادشاهان، کوشيدند تا در قلمروی ويژهی خويش کمی سامان بيشتر بَرنهند. بويژه در انجام قانون يکسان در همهی قلمرو و واپس راندن وَرج (قدرت) کدخدايان و والازادگان ميانپايه و فروپايه بسی پيشرفتها در فرانسه و انگلستان انجاميد. از سدهی شانزدهم و بويژه از آغاز سدهی هفدهم، پادشاهان فرانسه در هستهگاهيگ ساختن وَرج بسيار کامياب بودند. کمابيش همهی وَرج از کف والازادگان برون آورده در دست پادشاه و وزيران اش امباشته شد. ١٢٠٠ سال پس از فروپاشی روم باختری دوباره پايتخت يک کشور اروپايی با سرآمد وَرجْمندی (اقتدار) بر قلمروی خويش فرمان میراند. کدخدايان و والازادگان به جايگاه کارگزاران گوشبهفرمان پايتخت فرو نشستند. پادشاهان فرانسه از اين وَرج امباشتهشده بهره جسته، يک فرايند «پيشرفت از بالا فرموده» را به راه انداختند که پرآوازهترين کارگزاران اش Vauban در دژسازی، شهرسازی و جادهسازی و Colbert در گُسترانِش «سوداگرايی» mercantilism بودند.
اين برتری فرانسه، که از هستهگاهگرايی centralism فرازآمده بود، به آن بازمیگشت که در آن روزگار در کشورهای هنوز نابالاييده (توسعهنيافته) ی اروپا، با بيش از ۹٠% بیسواد و با فرهنگ ای دينزده و ناگُباليده (تکاملنيافته)، با فرمان و زورِ هستهگاهفرموده میشد کشور را شتابان فرازکشانيد.
اين پديده با پيشرفتهای شتابان روزگار رضاشاهی در ايران دهه ٢٠ و ٣٠ سدهی بيستم تا اندازه ای همانندی دارد.
Johannes Althusius - فدراليسم از درون پروتستانتيسم
ريشهی واژهی «فدرال» گرچه به زبان روم باستان بازمیگشت، اما نخستين انديشهپردازی دربارهی آنچه در شناخت امروزی «فدراليسم» دانسته میشود بدست Johannes Althusius (١٥۶٣-١۶٣۸) در سدهی هفدهم پرداخته شد. آلتوزيوس يک دادشناس (حقوقدان) و کشورِسْتادشناس state theorist آلمانی با پيشينهی انديشِگیِ کالوينيستی بود.
در راستای بازديسی reform دينیِ پروتستانتها، که ارزش خواستنيرو (اراده) ی مردُمْزاد (انسان) را بالا میدانستند و بازياخت (رجوع، referrence) به خويشدَرونديد (وجدان) و خويشکاری (وظيفه) را میآموزاند، آلتوزيوس نيز نقش فرمانروا و فرمانرَفته را میخواست با انديشهپردازی خويش از بنياد دگرسازی کند. او بر آن باور بود که همانگونه که فرمانروايیِ «از بالا به پايينِ» کليسا بر باورمندان کاتوليک آنان را به گذار زمان ناکارآمد و سستمايه ساخته، همانگونه در همهی فرمانروايیهای هستهگاهگرا centralist مردُمْزاد چشمبهراه فرمان میماند و از خويش کمتر نخستوَرزی (ابتکار) نشان میدهد. آلتوزيوس بر اين باور بود که ساختار گردانِش administration و رايانِش mangement يک کشور بايد از «پايين به بالا» انديشيده و پرداخته شود. شهروندان هر کوی و سرزمين میبايست، خود با دانش باريکوار (دقيق) از نيازهای بومی خويش، برای بهترين گردانش و رايانش سرزمين بکوشند و فرمانروای بالاترنشسته را، تنها آنجا که نيروی بومی بسنده نبوده، به ياری فراخوانند. از ديگرسوی فرمانروای سراسری میبايست گردانش و رايانِش را تا مرز توان به تکتک زيريگانهای کشوری سپرده و تنها از برای کارها و نيازهای سراسری بسان پدافند مرزها، رسيدگی به سرزمينهای کمتر گُباليده (تکامل يافته) و بالابردن استانداردهای سراسری بکوشد.
Althusius البته سازنده و کاربرندهی خود واژهی «فدراليسم» نبود و واژهی (لات.) consociātiō «باهم- هَمبودْمان - سازی» را بکار میبرد. او با اين نِگرْمان پادْرویِ (عليه) انديشههای هستهگاهگرا centralist ی فرانسويان، بويژه از قلم Jean Bodin، ايستاده بود، که در آن پادشاه از پايتخت جُدسرانه (مطلقاً) بر کشور سالاری میکند و زيريگانهای کشوری را باريکوارانه (دقيفاً) و سختگيرانه زير نگرش و فرمان خويش دارد.
Althusius روی هم رفته پيشزمينهی آن انديشِش (تفکر) را فراهمپرداخت که امروز «يارانِشگرايی» subsidiarity ناميده میشود و زيربنياد نِگرمانيگ theoretical ساختارهای فدرال در آلمان و آمريکا است. در آلمان بويژه نگرمانهای او سرچشمهی انديشِش (تفکر) «فَرسالاریِ دوسويه» dual souvereignty شد که تا به امروز فراتر بررُسته، و کارکرد ای ژرف بر گُبالِش «يِکيگْمان (اتحاديه) اروپا» دارد.
Baron de Montesquieu - پرهيز از هستهگاهگرايی و جُدسَرسالاری
آنچه را Althusius از درون جهاننگری پروتستانت اش، آميخته با آرمانهای نوين دينی، برون آورد مونتسکيو در چهارچوب يک نگرمان روزگارگرا (سکولار) فراتر گُبالانيد.
مونتسکيو در نَسْک (کتاب) نامی اش De l'esprit des lois "دربارهی روان قانون" بنياد هَمبودْمان (جامعه) ای را میخواست ريخت که در آن به بهترين شيوه بتوان جلوی دُشْکاربُرد (سوءاستفاده) وَرج (قدرت) را گرفت و مردم را به همکاری هرچه بيشتر در پيشرفت همبودمان برانگيخت.
دربارهی «وَرج» (قدرت)، او در دُنبالِش کارهای John Locke، نِگرْمان «پارِش سهگانهی وَرج» را آفريد. برای مونتسکيو پخش پاسُخوَری (مسئوليت) بهترين راه برای جلوگيری از هستهگاهانباشت concentration وَرج و برای گُبالاندن روان همکاری در مردم است.
در راستای «پخش پاسخوری» زيريگانهای کشور میبايست خودايستايانه گردانده شوند و بشيوهی les sociétés de sociétés "همبودمانها ای از همبودمانها" سازمان داده شوند. در اين فرايافت از سازماندهی هر زيريگان در نهاد اش جُدسرانه (مطلقاً) خودايستا (مستقل) است و تنها از برای گردانش بهينه بخش ای از خودايستايی خويش را کاسته، آنرا به زِبَريگان بالايی واگذار میکند. در اين ساختار همهی بُنيگانها برابر شمرده میشوند و هيچ بُنيگان ای بر ديگری برتر شمرده نمیشود.
«فدراليسم» مونتسکيو گرچه در خود فرانسه هيچگاه پياده نشد، و آن کشور حتا پس از بازغَلتِش (انقلاب) هستهگاهگرا centralist ماند، اما در روان رايانِش (مدريت) فرانسه و در نياز به گسترش مردمسالاری در فرانسه کارکرد داشت. آنجاييکه فدراليسم مونتسکيو نختسينبار آزموده شد پيدايش «کشورهای يِکيگيدهی آمريکا» United States of Amerika بود. البته آنجا داستان «شکستنِ هستهگاهگرايی» نبود، بلکه وارون آن در «يِکيگی (اتحاد) کشورهای از پيشتر خودايستا». اين نکته بويژه در جنگ خانگی آمريکا (١۸۶١ - ١۸۶٥) آشکار شد.
پايان بخش يکم
بخش دوم)
پيدايش و گُبالِش (تکامل) فدراليسم در آلمان
ريشهشناسی شيوههای پيمان در روم باستان
compāctum, -ī "پيمان، پيماننامهی سفت" < compingere (-pingō, -pēgi, -pāctum) "بهمچسباندن، بهمنهادن"
concordātum, -ī "هپيمانی (برپايهی همدلی)" < concordāre (-cordō, -cordāvī, -cordātum) "همدلی و همانديشی نمودن"
condiciō = conditiō, -iōnis "پيمان، پايندان (ضمانت)، پاينداننامه، گرونامه " < condictio < condīcere (condīcō, -dīxī, -dictum) "باهم سخن گفتن و بَرنهادن (قرار گذاشتن)"
contractus, -ūs "پيمان، پيمان سودا و بازرگانی" < (-trahō, -trāxī, -tractum) contrāhere "فراهمهيختن، بهمهيختن"
conventiō, -iōnis "همبَرنِهی (مصالحه)، همرسی" < convenīre "فراهم رسيدن، بهمرسيدن، همآمدن"
pāctiō, iōnis "پيمان؛ پيمانِ نِبايِش (تسليم)؛ پيمان پنهانی" < pangere نک. pactum
pāctum, -ī "پيمان؛ پيمان رامْبود (صلح)" < pangere (pangō, pepigi, pāctum) "سفت کردن؛ سفت فروکوفتن؛ پيمان بستن"
spōnsiō, -iōnis "سوگند، پَشْن (قول)؛ پيمان؛ گروبست (شرط)" <
spondēre (spondeō, spopondī, spōnsum) "سوگند خوردن؛ پايندان دادن"
--------++
فدراليسم برای ﻳ ايران ؟
پيشبررسی ﻳ سخنْنِهاد (موضوع) و بخشبندی ﻳ نوشتْمان (مقاله)
سخنآغاز
در سالها ﻳ گذشته به شيوه ای فزاينده گُفتْمان discourse ﻳ «فدراليسم برای ﻳ ايران» به ميان آورده میشود، با آن برهان که کاستیها ﻳ رايانِش (مدريت) ﻳ استانها زدوده شوند و نيازها ﻳ «کوستيگ» (منطقهای) و «پايْرَميگ» (قومی) بهتر پاسخ داده شوند. نويسنده در سرآمد ﻳ فروتنی چنين میپندارد که آگاهی درباره ﻳ «فدراليسم» ميان ﻳ برخی از گفتمانوَرزان از کاستیها ای رنج میبرد. از ديگرسوی کمتر واکافتانه analytically درباره ﻳ آن انديشيده میشود که فدراليسم تا چه اندازه در ايران ﻳ امروزی انجامپذير است.
نويسنده اميد ﻳ آن دارد که با زنجيره ای از نوشتْمانها ﻳ کوتاه و بسيار ساده گام ای کوچک در راه ﻳ آگاهسازی ﻳ فراتر برداشته باشد.
خواننده ﻳ گرامی با بزرگواری ببخشد، که در راستا ﻳ کوتاهگويی بسياری نکتهها ناگفته میمانند.
بخشبندی ﻳ اين زنجيره از نوشتمانها
بخش ﻳ يکم)
الف) مَرزگُفت (تعريف) ای کوتاه از فَرايافت concept ﻳ امروزی ﻳ واژه ﻳ «فدراليسم»
ب) ريشهشناسی ﻳ واژه ﻳ فدراليسم
ت) تاريخ ﻳ گُبالِش (تکامل) ﻳ واژه ﻳ «فدرال» از روم ﻳ باستان تا سده ﻳ هژدهم
بخش ﻳ دوم)
پيدايش و گُبالش ﻳ فدراليسم در آلمان
بخش ﻳ سوم)
پيدايش و گُبالش ﻳ فدراليسم در آمريکا
بخش ﻳ چهارم)
فدراليسم در سده ﻳ بيستم
بخش ﻳ پنجم)
پيشينه ﻳ تاريخی ﻳ ايران از ديدگاه ﻳ سازگاری با فدراليسم، از باستان تا آغاز ﻳ بازغَلتِش (انقلاب) ﻳ مشروطه
الف) هخامنشيان: رايانِش (مدريت) ﻳ فدراليستی ﻳ ساتراپپايه ؟
ب) اشکانيان: فَراهمبَستْمان confederation ﻳ کشورها ﻳ خودايستا ؟
پ) ساسانيان: نبرد ميان ﻳ فدراليسم و هستهگاهگرايی centralism ؟
ت) اسلام و فرازآمدن ﻳ تَکسالاری (استبداد) ﻳ زورگرا
ت-١) فرمانروايی ﻳ عرب ﻳ مسلمان: ٢٠٠ سال زورسالاری tyranny
ت-٢) ميانپرده ﻳ ايرانی: سامانيان، بوييان: جُدايِش از پايتخت ﻳ اسلام
ت-٣) سلجوقيان: «سلطنت» ﻳ خودکامه بجای ﻳ «پادشاهی» ﻳ پاسُخوَر
ت-٤) مغول: گسلش ﻳ ايران به بخشها ﻳ باهم بيگانهگشته
ت-٥) صفويان: شيعه - سريشم ای نو برای ﻳ بهم پيوستن ﻳ ايران ﻳ گسسته؟
ت-۶) پايان ﻳ صفويان تا بازغَلتِش (انقلاب) ﻳ مشروطه: از دسترفتن ﻳ گرانبهاترين
٢٠٠ سال برای ﻳ بهبود ﻳ واپسماندگیها و گسستگیها
بخش ﻳ ششم)
ايران ﻳ پس از مشروطه
الف) بازغَلتِش ﻳ مشروطه: کوشش برای ﻳ رسيدگی به همه ﻳ دردها ﻳ پس
از اسلام: از واپسماندگی گرفته تا ازهمگسستگی
ب) رضاشاه: پيشرفت و ملّتسازی ﻳ شتابان و از بالا فرموده
پ) محمدرضا شاه، پيش از ٢۸ امرداد
ت) محمدرضا شاه، پس از ٢۸ امرداد
ث) بازغلتش ﻳ اسلامی: ايران بسوی ﻳ فروپاشی و جُدگُسَلی (تجزيه)
بخش ﻳ هفتم)
کدام شيوه برای ﻳ ايران ؟ «فدراليسم» و يا «پرهيز از هستهگاهگرايی centralism» ؟
فدراليسم برای ﻳ ايران ؟ - بخش ﻳ يکم
فرايافت concept ﻳ امروزی ﻳ «فدراليسم»
فدراليسم در دريافت ﻳ امروزی اش آن شيوه از سازماندهی ﻳ کشوری است که در آن يگانها ﻳ کشوری بر بنياد ﻳ يک پيماننامه ﻳ «فدرال» بخشی از فَرسالاری souvereignty ﻳ خويش را به يک کشورداری (دولت) ﻳ هستهگاهيگ (مرکزی) واگذار میکنند.
گستره ﻳ اين فرسالاری ﻳ واگذار شده میتواند بسيار جُدگون (متفاوت) باشد و زمينهها ﻳ زيرين را دربرگيرد:
پدافند ﻳ ارتشی
شهرآراست (بخش ﻳ سياست) ﻳ بُرونکشوری
کَدْداری (اقتصاد)
شهربانی ﻳ سراسری (تَرا اُستانی)
آموزش و پرورش
تَرابَری ﻳ سراسری
...
اگر همه ﻳ فَرسالاری به هستهگاه واگذر شود، کشورِسْتاد state ﻳ هستهگاهيگ به گونه ﻳ ناب اش پديد میآيد. نمونه ﻳ همگانشناخته اش فرانسه در روزگار ﻳ پس از کاردينال ريشليو تا بازغَلتِش revolution ﻳ ١۷۸۹ است.
اگر همه ﻳ فرسالاری به زيريگانها ﻳ کشوری واگذار شود، میبايست از کشورها ﻳ جدا سخن برد. نمونه ﻳ آن زيريگانها ﻳ German Confederation (آلم.) Deutscher Bund (١۸١٥-١۸۶۶) بوده اند؛ ٣۹ کشور ﻳ خودْايستا (مستقل) که تنها اندکی در زمينه ﻳ همياری ﻳ ارتشی و برخی کارکردها ﻳ کَدْداشتيگ (اقتصادی) همکاری داشتند.
البته راستينِگی (واقعيت) ﻳ بيشتر ﻳ کشورها ﻳ فدرال ميان ﻳ اين دو کَرانْگين extreme limit جای دارد.
از برای ﻳ نامگذاری چنين جا افتاده است که آن ساختارها ﻳ فدرال را، که زيريگانها يشان سفتتر بهم چسبيده اند، «فدرال»، و آنهاييکه زيريگانها يشان سستتر چسبيدهاند، «کنفدرال» ناميده میشوند.
برای ﻳ تَرجُميدن به فارسی میتوان از واژهها ﻳ زير بهره جست (بسنجيد بخش ﻳ زيرين را: «ريشهشناسی ﻳ واژه ﻳ فدراليسم»):
«فدراسيون» "هَمبَستْمان"
«فدرال» "هَمبَستْمانيگ"
«فدراليسم» "همبستمانگرايی"
«فدراليست» "همبستمانگرا"
و نيز
«کنفدراسيون» «فَراهَمبَستْمان»
«کنفدرال» " فَراهَمبَستْمانيگ "
ريشهشناسی ﻳ واژه ﻳ فدراليسم
فدراليسم، (انگ.) federalism، (آلم.) Föderalismus، بَرآهيختنام (اسم ﻳ معنی) ﻳ برگرفته از نامْوابَست (صفت) ﻳ لاتين ﻳ foederalis "آنچه بستگی به foedus دارد" است، که آن برگرفته از (لات.) foedus, foedera "پيمان؛ همپيمانی، همبَست" است.
در ريشهيابی ﻳ فراتر میتوان بَرنمود که foedus با واژه ﻳ لاتين ﻳ fidēs "اُستام (اعتماد)" همريشه است. در فرهنگ ﻳ روم ﻳ باستان foedus استوارترين شيوه از پيمان و پيماننامه بوده است. آنگونه از پيمان، که برپايه ﻳ اُستام (اعتماد) ﻳ دوسويه برنهاده میشده، بويژه در همپيمانیها ﻳ جنگی و تَراکشوری international.
برای ﻳ دريافتن ﻳ جايگاه ﻳ foedus در فرهنگ ﻳ روم ﻳ باستان کوتاه برمینگريم به ديگر ﻳ شيوهها ﻳ «پيمان» در روم ﻳ آنروزگار (برای ﻳ ريشه يابی نک. به پايان ﻳ اين نوشتْمان):
compāctum "پيمان، پيماننامه ﻳ استوار"
concordātum "هپيمانی (برپايه ﻳ همدلی)"
condiciō = conditiō "پايَندان (ضمانت)، پايَنداننامه، گِرونامه"
contractus "پيمان ﻳ سودا و بازرگانی"
conventiō "همبَرنِهی (مصالحه)، همرِسی"
pāctiō "پيمان ﻳ نِبايِش (تسليم)؛ پيمان ﻳ پنهانی"
pāctum "پيمان؛ پيمان ﻳ رامْبود (صلح)"
spōnsiō "سوگند، پَشْن (قول)؛ پيمان؛ گروبَست (شرط)"
خود ﻳ روميان واژه ای بنام ﻳ «فدراليسم» (foederalismus) نمیشناختند. « - ايسم » ها از گروه ﻳ واژهها ﻳ فنّی و دانشگرانه ﻳ روزگار ﻳ نوين هستند، که با بازياخت (رجوع) به زبان ﻳ رومی و يونانی ﻳ باستان برای ﻳ کاربردها ﻳ امروزی ساخته میشوند.
جاپای ﻳ «فدرال» در تاريخ ﻳ باخترزمين
پس از اين ريشهشناسی ﻳ کوتاه به جاپای ﻳ واژه ﻳ «فدرال» در تاريخ ﻳ اروپا میپردازيم. نخست به کاربرد ﻳ ريشه ﻳ واژه در روم ﻳ باستان مینگريم، ازبرای ﻳ آنکه پيشزمينه و يادمانْد (خاطره) ﻳ آن ريشه را در کشورها ﻳ اروپايی دريابيم.
سپس با يک جهش ﻳ هزارساله به پايان ﻳ سدهها ﻳ ميانه و فرازآمدن ﻳ هستهگاهگرايی centralism و جُدسَرسالاری absolutism در فرانسه میپردازيم. در فَرسَنجش (انتقاد) از اين هستهگاهگرايی و جُدسَرسالاری بود که پادْنِگرمان (آنتیتز) ﻳ «فدراليسم» پرداخته شد.
در اين راستا فرازآمدن ﻳ نگرمان ﻳ «فدراليسم» در سده ﻳ هفدهم را برمیرسيم؛ که چگونه با بازديسی reform ﻳ پروتستانتها در دين و پيدايش ﻳ برداشتها ﻳ نوين از جايگاه ﻳ مردُمْزاد (انسان) در دين و در جهان ﻳ همزيستی، واژه ﻳ foederālis «فدرال» کاربرد ای نوين يافت. سپس در سده ﻳ هژدهم به قلم ﻳ مونتسکيو بود که «فدرال» در دريافت ﻳ امروزی اش بکاررفت و در کنار ﻳ پارِش ﻳ سهگانه ﻳ وَرج (قدرت) («انجامنده»، «قانونگزارنده»، «دادگسترنده») ستون ﻳ فَرسَنجش (انتقاد) بر دستگاه ﻳ هستهگاهگرا centralist و پادشاهی ﻳ جُدسَر (مطلق) در فرانسه شد.
نخستين باری که «فدراليسم» در قانون ﻳ بنيادی و سازماندهی ﻳ کشورداری راه يافت در پيدايش ﻳ «کشورها ﻳ [فَرا] يِکيگيده ﻳ آمريکا» United States of Amerika بود، همان سرزمين ای که برای نخستين بار پارِش ﻳ سهگانه ﻳ وَرج را نيز انجاميد (١۷۸۸، checks and balances).
البته پيش از بررسی ﻳ آمريکا گُبالِش ﻳ فدراليسم در آلمان را برمینگريم زيرا که فرايند ای چند سد ساله را دربرمیگيرد و نمودها ای گوناگون برای ﻳ پژوهش ﻳ پيدايش ﻳ فدراليسم در يک کشور ﻳ پهناور و کهنريشه بدست میدهد.
بر بررسی ﻳ فدراليسم در سوئيس چشممیپوشيم، مگر آنکه خوانندگان ﻳ گرامی بَرسِپارند (تاکيد کنند).
foedus و foederātus در روم ﻳ باستان
در لاتين ﻳ کلاسيک از واژه ﻳ foedus "همپيمانی، همبَست" واژه ﻳ « foederātus » (فُزونْمَر (جمع) « foederātī ») "همپيمان، همبَستمند" جُدياخته (مشتق) میشد و برای ﻳ آن مردم ﻳ نارومی بکار برده میشد که با روم يک foedus بَرنهاده بودند. آن مردم گرچه از «حق ﻳ شهروندی» ﻳ رومی بنام ﻳ «cīvitās» (< cīvis "شهروند") برخوردار نبودند، اما بنام ﻳ «foederātus» "همبَستمند" میتوانستند آزادانه در سرزمينها ﻳ امپراتوری زيست کنند و به سودا بپردازند. در سدهها ﻳ نخستين ﻳ جمهوری ﻳ روم (rēs pūblica ) ، از سده ﻳ پنجم تا دوم ﻳ پيش از ميلاد، اين شيوه از همپيمانسازی ﻳ دشمنان ﻳ شکستداده به گسترش ﻳ فرمانروايی ﻳ روم بسی شتاب و کارآمدی بخشيد. زيرا شکستخوردگان با آن پَرماس (حس) که تنها «همپيمان» و نه يکسره «گردننهاده» شده اند، با پاسداشت ﻳ بخشی از فرهنگ و سرفرازی ﻳ قومی ﻳ خويش به همزيستی «زير ﻳ رهبری» ﻳ روم تن میدادند.
به گذار ﻳ سدهها ﻳ سپسين، شهرآراست (سياست) ﻳ کُلُنیسازی و رومیسازی، تا آغاز ﻳ سده ﻳ سوم ﻳ پس از ميلاد، از نِشيمَندِگان (ساکنين) ﻳ امپراتوری ملت ای کمابيش همفرهنگ فَراهمپرورد. سرانجام به سال ﻳ ٢١٢ در فرماننامه ﻳ Constitutio Antoniniana همه ﻳ نِشيمَندِگان ﻳ امپراتوری از «حق ﻳ شهروندی» ﻳ رومی برخوردار شدند. در آن هنگام امپراتوری ﻳ روم در بالاترين گُباليدگی (تکامل يافتگی) ﻳ خويش بسر میبرد. درباره ﻳ آنکه آيا روم در آن روزگار ﻳ گُباليدگی بيشتر هستهگاهگرا و يا بيشتر فدرال بوده ميان ﻳ تاريخدانان ﻳ رومشناس سخن بسيار رفته که ما از بازگفت ﻳ آن چشم میپوشيم. کوتاه همين اندازه که گويا روم در «روزگار ﻳ زرّين» اش، در سدهها ﻳ يکم تا سوم ﻳ ميلادی، به گونه ای از مردُمْزادگرايی humanism روی آورده بوده و همزمان بيشتر و بيشتر از هستهگاهگرايی دور شده و به شهرها و استانها آزادی ﻳ خودگردانی بَرگُذاشته بوده. البته پدافند ﻳ مرزها تا سده ﻳ سوم هميشه بشيوه ای ديسيپلينی در دست ﻳ امپراتور مانده بود.
در سدهها ﻳ پايانی ﻳ روزگار ﻳ باستان (سده ﻳ سوم تا پنجم ﻳ ميلادی)، که «ديرباستان» (انگ.) late antiquity ناميده میشوند، شمار ﻳ اَندرنَوَردان (مهاجرين) ﻳ بيگانه، بويژه ژرمنان از گروه ﻳ «گوت»، «فرانک»، «واندال»، «آنگِل»، «ساکسُن»، «آلِمان» و ديگران، به ناگهان چنان بالاجَست و به مرز ای سرسامآور رسيد که روميان در دريا ای از ژرمنان فرو رفتند. ميليونها اندرنَوَرد، که اکنون خواسته يا ناخواسته دوباره foederātī شمرده میشدند، ساختار ﻳ جاافتاده و خويشسازگار ﻳ هَمبودْمان (جامعه) ﻳ روم را بهم ريختند. بويژه ارتش ﻳ روم را درنورديدند و چنان وَرج (قدرت) ای يافتند که وارون ﻳ خواست ﻳ چندينسدساله ﻳ روميان در همه ﻳ سرزمينها ﻳ رومی از گاليا و ايتاليا و هيسپانيا گرفته تا بريتانيا و آفريکا (ليبی) همهجا فرود آمده و چهره ﻳ ديگر ای از امپراتوری پديد آوردند. کمابيش میتوان گفت که نيمه ﻳ باختری ﻳ روم، در سده ﻳ سوم تا پنجم ﻳ ميلادی، ناخواسته از يک ساختار ﻳ يکلخت و سامانمند به يک آشفته ﻳ سراسيمه درآمد که در گذار ﻳ سده ﻳ پنجم به چند يگان ﻳ کشوری پاشيد. همان کشورها ای که که بدست ﻳ ژرمنان بنياد نهاده شدند و تا به امروز کشورها ﻳ نامی ﻳ اروپا هستند.
هستهگاهگرايی - گريز از واپسماندگی ﻳ سدهها ﻳ ميانه ؟
فروپاشی ﻳ روم ﻳ باختری و فرازآمدن ﻳ پادشاهیها ﻳ ژرمننشين، آغاز ﻳ آن روزگار بود که تاريخنويسان (درست يا نادرست) «روزگار ﻳ تاريک» ﻳ سدهها ﻳ ميانه مینامند، که ١٠٠٠ سال بدرازا انجاميد. ژرمنها قبيلهزيست بودند و بو ای از شهرنشينی و قانونگرايی ﻳ رومی و يا از فرهنگ ﻳ پيشرفته ﻳ فنی- دانشی ﻳ يونانی نبرده بودند. پس از آنکه به مسيحیگری روی آوردند، از درون ﻳ فرهنگ ﻳ پيشين ﻳ خويش و آن دين ﻳ نوين شان، شيوه ﻳ فرمانروايی ﻳ «فئودال» را پديد آوردند.
امپراتوری ﻳ سامانْمند و آراسته ﻳ روم يکسره به فراموشی رفته، سرزمين ﻳ آن که بيش از ۸٠٠ سال بدست ﻳ لژيونها ﻳ ديسيپلينی در آرامش نگهداشته میشد، اکنون جولانگاه ﻳ تاخت و تاز ﻳ آسْواران (شواليهها) ﻳ زرهپوش ﻳ ژيان و نستوه ﻳ ژرمننژاد شده بود که از بام تا شام با شمشير و گوپال و تبرزين برهم میکوفتند و خون ﻳ همديگر میريختند. فرمانروايی ﻳ امپراتور ﻳ رومی ناپديد گشته، جای اش را سر ﻳ هر تپه ای دژ ﻳ يک کدخدا ﻳ ژرمن گرفته بود، که با تازيانه بر بنده-کشاورزان ﻳ نيمهبَرده فرمانمیراند.
از سده ﻳ پنجم تا دهم ﻳ ميلادی اروپا در اين نيمه ﻳ تاريکتر ﻳ «روزگار ﻳ تاريکی» اش بسر میبرد. از سده ﻳ يازدهم و دوازدهم به آنسوی برخی جنگسالاران ﻳ مهتر، و بالاتر از آنها برخی پادشاهان، کوشيدند تا در قلمرو ﻳ ويژه ﻳ خويش کمی سامان ﻳ بيشتر بَرنهند. بويژه در انجام ﻳ قانون ﻳ يکسان در همه ﻳ قلمرو و واپس راندن ﻳ وَرج (قدرت) ﻳ کدخدايان و والازادگان ﻳ ميانپايه و فروپايه بسی پيشرفتها در فرانسه و انگلستان انجاميد. از سده ﻳ شانزدهم و بويژه از آغاز ﻳ سده ﻳ هفدهم، پادشاهان ﻳ فرانسه در هستهگاهيگ ساختن ﻳ وَرج بسيار کامياب بودند. کمابيش همه ﻳ وَرج از کف ﻳ والازادگان برون آورده در دست ﻳ پادشاه و وزيران اش امباشته شد. ١٢٠٠ سال پس از فروپاشی ﻳ روم ﻳ باختری دوباره پايتخت ﻳ يک کشور ﻳ اروپايی با سرآمد ﻳ وَرجْمندی (اقتدار) بر قلمرو ﻳ خويش فرمان میراند. کدخدايان و والازادگان به جايگاه ﻳ کارگزاران ﻳ گوشبهفرمان ﻳ پايتخت فرو نشستند. پادشاهان ﻳ فرانسه از اين وَرج ﻳ امباشتهشده بهره جسته، يک فرايند ﻳ «پيشرفت ﻳ از بالا فرموده» را به راه انداختند که پرآوازهترين کارگزاران اش Vauban در دژسازی، شهرسازی و جادهسازی و Colbert در گُسترانِش ﻳ «سوداگرايی» mercantilism بودند.
اين برتری ﻳ فرانسه، که از هستهگاهگرايی centralism فرازآمده بود، به آن بازمیگشت که در آن روزگار در کشورها ﻳ هنوز نابالاييده (توسعهنيافته) ﻳ اروپا، با بيش از ۹٠% بیسواد و با فرهنگ ای دينزده و ناگُباليده (تکاملنيافته)، با فرمان و زور ﻳ هستهگاهفرموده میشد کشور را شتابان فرازکشانيد.
اين پديده با پيشرفتها ﻳ شتابان ﻳ روزگار ﻳ رضاشاهی در ايران ﻳ دهه ٢٠ و ٣٠ ﻳ سده ﻳ بيستم تا اندازه ای همانندی دارد.
Johannes Althusius - فدراليسم از درون ﻳ پروتستانتيسم
ريشه ﻳ واژه ﻳ «فدرال» گرچه به زبان ﻳ روم ﻳ باستان بازمیگشت، اما نخستين انديشهپردازی درباره ﻳ آنچه در شناخت ﻳ امروزی «فدراليسم» دانسته میشود بدست ﻳ Johannes Althusius (١٥۶٣-١۶٣۸) در سده ﻳ هفدهم پرداخته شد. آلتوزيوس يک دادشناس (حقوقدان) و کشورِسْتادشناس state theorist ﻳ آلمانی با پيشينه ﻳ انديشِگی ﻳ کالوينيستی بود.
در راستا ﻳ بازديسی reform ﻳ دينی ﻳ پروتستانتها، که ارزش ﻳ خواستنيرو (اراده) ﻳ مردُمْزاد (انسان) را بالا میدانستند و بازياخت (رجوع، referrence) به خويشدَرونديد (وجدان) و خويشکاری (وظيفه) را میآموزاند، آلتوزيوس نيز نقش ﻳ فرمانروا و فرمانرَفته را میخواست با انديشهپردازی ﻳ خويش از بنياد دگرسازی کند. او بر آن باور بود که همانگونه که فرمانروايی ﻳ ﻳ «از بالا به پايين» ﻳ کليسا بر باورمندان ﻳ کاتوليک آنان را به گذار ﻳ زمان ناکارآمد و سستمايه ساخته، همانگونه در همه ﻳ فرمانروايیها ﻳ هستهگاهگرا centralist مردُمْزاد چشمبهراه ﻳ فرمان میماند و از خويش کمتر نخستوَرزی (ابتکار) نشان میدهد. آلتوزيوس بر اين باور بود که ساختار ﻳ گردانِش administration و رايانِش mangement ﻳ يک کشور بايد از «پايين به بالا» انديشيده و پرداخته شود. شهروندان ﻳ هر کوی و سرزمين میبايست، خود با دانش ﻳ باريکوار (دقيق) از نيازها ﻳ بومی ﻳ خويش، برای ﻳ بهترين گردانش و رايانش ﻳ سرزمين بکوشند و فرمانروا ﻳ بالاترنشسته را، تنها آنجا که نيرو ﻳ بومی بسنده نبوده، به ياری فراخوانند. از ديگرسوی فرمانروا ﻳ سراسری میبايست گردانش و رايانِش را تا مرز ﻳ توان به تکتک ﻳ زيريگانها ﻳ کشوری سپرده و تنها از برای ﻳ کارها و نيازها ﻳ سراسری بسان ﻳ پدافند ﻳ مرزها، رسيدگی به سرزمينها ﻳ کمتر گُباليده (تکامل يافته) و بالابردن ﻳ استانداردها ﻳ سراسری بکوشد.
Althusius البته سازنده و کاربرنده ﻳ خود ﻳ واژه ﻳ «فدراليسم» نبود و واژه ﻳ (لات.) consociātiō «باهم- هَمبودْمان - سازی» را بکار میبرد. او با اين نِگرْمان پادْروی (عليه) ﻳ انديشهها ﻳ هستهگاهگرا centralist ﻳ فرانسويان، بويژه از قلم ﻳ Jean Bodin، ايستاده بود، که در آن پادشاه از پايتخت جُدسرانه (مطلقاً) بر کشور سالاری میکند و زيريگانها ﻳ کشوری را باريکوارانه (دقيفاً) و سختگيرانه زير ﻳ نگرش و فرمان ﻳ خويش دارد.
Althusius روی ﻳ هم رفته پيشزمينه ﻳ آن انديشِش (تفکر) را فراهمپرداخت که امروز «يارانِشگرايی» subsidiarity ناميده میشود و زيربنياد ﻳ نِگرمانيگ theoretical ﻳ ساختارها ﻳ فدرال در آلمان و آمريکا است. در آلمان بويژه نگرمانها ﻳ او سرچشمه ﻳ انديشِش (تفکر) ﻳ «فَرسالاری ﻳ دوسويه» dual souvereignty شد که تا به امروز فراتر بررُسته، و کارکرد ای ژرف بر گُبالِش ﻳ «يِکيگْمان (اتحاديه) ﻳ اروپا» دارد.
Baron de Montesquieu - پرهيز از هستهگاهگرايی و جُدسَرسالاری
آنچه را Althusius از درون ﻳ جهاننگری ﻳ پروتستانت اش، آميخته با آرمانها ﻳ نوين ﻳ دينی، برون آورد مونتسکيو در چهارچوب ﻳ يک نگرمان ﻳ روزگارگرا (سکولار) فراتر گُبالانيد.
مونتسکيو در نَسْک (کتاب) ﻳ نامی اش De l'esprit des lois "درباره ﻳ روان ﻳ قانون" بنياد ﻳ هَمبودْمان (جامعه) ای را میخواست ريخت که در آن به بهترين شيوه بتوان جلو ﻳ دُشْکاربُرد (سوءاستفاده) ﻳ وَرج (قدرت) را گرفت و مردم را به همکاری ﻳ هرچه بيشتر در پيشرفت ﻳ همبودمان برانگيخت.
درباره ﻳ «وَرج» (قدرت)، او در دُنبالِش ﻳ کارها ﻳ John Locke، نِگرْمان ﻳ «پارِش ﻳ سهگانه ﻳ وَرج» را آفريد. برای ﻳ مونتسکيو پخش ﻳ پاسُخوَری (مسئوليت) بهترين راه برای ﻳ جلوگيری از هستهگاهانباشت concentration ﻳ وَرج و برای ﻳ گُبالاندن ﻳ روان ﻳ همکاری در مردم است.
در راستا ﻳ «پخش ﻳ پاسخوری» زيريگانها ﻳ کشور میبايست خودايستايانه گردانده شوند و بشيوه ﻳ les sociétés de sociétés "همبودمانها ای از همبودمانها" سازمان داده شوند. در اين فرايافت از سازماندهی هر زيريگان در نهاد اش جُدسرانه (مطلقاً) خودايستا (مستقل) است و تنها از برای ﻳ گردانش ﻳ بهينه بخش ای از خودايستايی ﻳ خويش را کاسته، آنرا به زِبَريگان ﻳ بالايی واگذار میکند. در اين ساختار همه ﻳ بُنيگانها برابر شمرده میشوند و هيچ بُنيگان ای بر ديگری برتر شمرده نمیشود.
«فدراليسم» ﻳ مونتسکيو گرچه در خود ﻳ فرانسه هيچگاه پياده نشد، و آن کشور حتا پس از بازغَلتِش (انقلاب) هستهگاهگرا centralist ماند، اما در روان ﻳ رايانِش (مدريت) ﻳ فرانسه و در نياز ﻳ به گسترش ﻳ مردمسالاری در فرانسه کارکرد داشت. آنجاييکه فدراليسم ﻳ مونتسکيو نختسينبار آزموده شد پيدايش ﻳ «کشورها ﻳ يِکيگيده ﻳ آمريکا» United States of Amerika بود. البته آنجا داستان «شکستن ﻳ هستهگاهگرايی» نبود، بلکه وارون ﻳ آن در «يِکيگی (اتحاد) ﻳ کشورها ﻳ از پيشتر خودايستا». اين نکته بويژه در جنگ ﻳ خانگی ﻳ آمريکا (١۸۶١ - ١۸۶٥) آشکار شد.
پايان ﻳ بخش ﻳ يکم
بخش ﻳ دوم)
پيدايش و گُبالِش (تکامل) ﻳ فدراليسم در آلمان
ريشهشناسی ﻳ شيوهها ﻳ پيمان در روم ﻳ باستان
compāctum, -ī "پيمان، پيماننامه ﻳ سفت" < compingere (-pingō, -pēgi, -pāctum) "بهمچسباندن، بهمنهادن"
concordātum, -ī "هپيمانی (برپايه ﻳ همدلی)" < concordāre (-cordō, -cordāvī, -cordātum) "همدلی و همانديشی نمودن"
condiciō = conditiō, -iōnis "پيمان، پايندان (ضمانت)، پاينداننامه، گرونامه " < condictio < condīcere (condīcō, -dīxī, -dictum) "باهم سخن گفتن و بَرنهادن (قرار گذاشتن)"
contractus, -ūs "پيمان، پيمان ﻳ سودا و بازرگانی" < (-trahō, -trāxī, -tractum) contrāhere "فراهمهيختن، بهمهيختن"
conventiō, -iōnis "همبَرنِهی (مصالحه)، همرسی" < convenīre "فراهم رسيدن، بهمرسيدن، همآمدن"
pāctiō, iōnis "پيمان؛ پيمان ﻳ نِبايِش (تسليم)؛ پيمان ﻳ پنهانی" < pangere نک. pactum
pāctum, -ī "پيمان؛ پيمان ﻳ رامْبود (صلح)" < pangere (pangō, pepigi, pāctum) "سفت کردن؛ سفت فروکوفتن؛ پيمان بستن"
spōnsiō, -iōnis "سوگند، پَشْن (قول)؛ پيمان؛ گروبست (شرط)" < spondēre (spondeō, spopondī, spōnsum) "سوگند خوردن؛ پايندان دادن"
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|
|