وقتی تو میگویی وطن من خاک بر سر میکنم
گویی شکست شیر را از موش باور میکنم
وقتی تو میگویی وطن بر خویش میلرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر میکنم
وقتی تو میگویی وطن یکباره خشکم میزند
وان دیدهی مبهوت را با خون دل تَر میکنم
بیکوروش و بیتهمتن با ما چه گویی از وطن
با تختجمشید کهن من عمر را سر میکنم
وقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین میدهی
من کی نژاد عشق با تازی برابر میکنم
وقتی تو میگویی وطن از چفیهات خون میچکد
من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم
وقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر میشود
من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور ...
سرودهای از مصطفی بادکوبهای
|